بایگانی برچسب ها: دانلود فرامرزنامه

فرامرز نامه – بخش ۱۶۳ – خوان اول کشتن فرامرز،شیران را

چو شب،شعر زربفت بر سر کشید نشان های درنده شیران بدید چنین گفت آن دیو با پهلوان که ای پر منش گرد روشن روان هم اکنون چو درمنزل آیی فرود زشیران درنده باشد درود دو کوهند وز آواز ایشان زمین بلرزد به هنگام پرخاش و کین دو شیر ژیانست ای نامدار به بالا فزون تر […]

فرامرز نامه – بخش ۱۶۲ – داستان هفت خوان و کشته شدن جادویان

چو زان منزل آمد برون سرفراز سیه دیو گفت ای یل رزم ساز بدین ره که امروز ما آمدیم بسی رنج بردیم تا آمدیم به برگشتن اکنون نشاید گذشت که پر برف باشد همان کوه و دشت سوی راه کژدر بباید شدن بدین راه ایمن نباید بدن ولی در ره کژدر ای سرفراز بسی رنج […]

فرامرز نامه – بخش ۱۶۱ – پاسخ نامه فرطور توش به فرامرز رستم

دگر روز چون شید زد بر درفش چو کافور شد روی چرخ بنفش نشست از بر تخت،شاه پری زاندیشه،دل دور وازغم،بری یکی خوب نامه بفرمود شاه به نزد فرامرز لشکر پناه نویسنده بنهاد بر نامه دست قلم،پای بگشاد و لب را ببست سراسر پیاده همی ساختش به سر بر یکی افسری ساختش زافسر ببارید در […]

فرامرز نامه – بخش ۱۶۰ – سخن گفتن سیه دیو از نژاد فرامرز

چو هرکس سخن گفت از پهلوان همان شاه گردان و نام آوران پس آن دیو گویا زبان برگشاد همی کرد کار فرامرز،یاد نخستین ز راه نژاد و گهر سخن گفت ا زآن پهلو نامور نژادش یکایک بدیشان شمرد ز رستم بشد تا نریمان گرد زکورنگ و اترط همی کرد یاد چنین تا به جمشید بردش […]

فرامرز نامه – بخش ۱۵۹ – سخن گفتن فرطورتوش با بزرگان خود

چنین گفت با نامداران خویش بزرگان کشور که بودند پیش که ای سرفرازان با هوش و رای خردمند و با دانش و رهنمای بدانید کز مرز ایران زمین جوانی سرافراز و پاکیزه دین که پورجهان پهلوان رستمست نبیره ز سامست واز نیرمست بزرگست و با دانش و با نژاد خردمند و با گوهر و فر […]

فرامرز نامه – بخش ۱۵۸ – نامه نوشتن فرامرز به فرطورتوش

بفرمود تا شد نویسنده پیش نشاندش بر تخت،نزدیک خویش یکی نامه فرمود با رای وهوش پراز مهر،نزدیک فرطورتوش چوماهی برآمد زدریای مشک گذر کرد بر روی کافور خشک ببست از بر کاغذ،ابری چو قار ببارید ازو گوهر شاهوار نخستین که بنهاد سر برزمین گرفت آفرین بر جهان آفرین خداوند پیدا و راز نهفت خداوند بی […]

فرامرز نامه – بخش ۱۵۷ – آوردن سیه دیو،گنج را به نزد فرامرز

سیه دیو،پویان و تازان برفت خرامان سوی کوه تازید و رفت زتاج و زتخت و ز در وگهر غلام و فرستنده و سیم وزر هم از اسب و از اشترو گوسفند زگاوان که برکوه و در می روند بیاورد چندان که هرکس که دید سرانگشت حیرت به دندان گزید سپهبد بدان گنج،خیره بماند نهانی همه […]

فرامرز نامه – بخش ۱۵۶ – رزم فرامرز با دیو سیاه و گرفتنش

درین گفتگو بد که از ناگهان خروشی برآمد که ای پهلوان تو آنی که گویی به مردی منم که کوه گران را زبن برکنم منم شیردل نامدار از مهان به مردی همی پویم اندر جهان به خنجر،کلان کوه را بستدم سپاهی برآن گونه برهم زدم اگر مرد رزمی تو ای پهلوان یکی پای داری چو […]

فرامرز نامه – بخش ۱۵۵ – عاشق شدن فرامرز بر دختر شاه پریان

چو بر تخت فیروزه رفت آفتاب جهان شد چو دریای یاقوت آب شب از بیم شمشیر خون در مصاف بدرید شعر سیه تا به ناف سپهبد سوی چشمه آمد پگاه بدان تا بشوید هم ا زگرد راه یکی ماه رخ دید چون ارغوان نشسته به نزدیک آب روان به بالا به سان یکی نارون سیه […]

فرامرز نامه – بخش ۱۵۴ – گم شدن فرامرز از لشکر

چنان بد که یک روز با انجمن به نخجیرگه رفت آن پیلتن در آن دشت و صحرا بسی تاخت بور فراوان بیفکند آهو و گور شب آمد سوی لشکرش بازگشت ابا ویژگان اندر آن پهن دشت چو شب،تیره شد پهلوان با گروه یکی آتشی دید از برز کوه گمانشان که آن آتش از دیدگاه زبهر […]

فرامرز نامه – بخش ۱۵۳ – کشتن فرامرز، سر جادوان را

زجا اندر آمد چو کوه گران یکی سنگ انداخت بر پهلوان سپر در سر آورد آن چیره دست نیامد از آن سنگ بر وی شکست جهان جو سوی خنجر آورد دست بدو تاخت مانند آذرگشسب بزد بر کمر گاه دیو سیاه به دو نیمه کردش در آن جایگاه خروشی درآمد در آن تیره غار تو […]

فرامرز نامه – بخش ۱۵۲ – دیدن فرامرز،پدر خود را به خواب

چنان دید در خواب کو پدر همی گفت فیروز گر ای پسر که کار تو امشب به کام تو گشت همان توسن چرخ،رام تو گشت شب تیره برخیز سوی حصار برو تا ببینی که پرودرگار چگونه نماید تو را راه دژ شود کشته بر دست تو شاه دژ ولیکن به تنها بباید شدن نباید درین […]

فرامرز نامه – بخش ۱۵۱ – رسیدن فرامرز به کلان کوه و جنگ با دیوان

چو چندین برآسود گرد دلیر زجا اندر آمد به کردارشیر سوی مرز چین روی بنهاد تفت شب وروز ناسوده در راه رفت یکی کوه بد اندر آن راه سخت کلان کوه خواندی ورا نیکبخت چوآمد به نزد کلان کوه،خوار بدان در نگه کرد گرد سوار دژی دید بگذشته سر از سپهر کجا بر درش حلقه […]

فرامرز نامه – بخش ۱۵۰ – رفتن فرامرز به شهر فرغان و کشتن فرغان

چوپرداخت از جنگ نام آوران همان شیر و آن لشکر بیکران سپه بر نشاند و بیامد به شهر از آن جنگ جستن نیامدش بهر زبان بزرگان ابر شهریار گشادند از بد در آن روزگار پشیمان شد از کرده خویشتن نهفته بیامد ز راه انجمن نهانی به خانه درون رفت خوار به چنگ اندرش خنجر آبدار […]

فرامرز نامه – بخش ۱۴۹ – رزم فرامرز با شاه باختر و با شاه فرغان

بگفت این و هم در زمان برنشست به کینه نهاد از بر تیغ،دست سپه بر نشاند و بزد بوق و کوس زمین از سم اسب گشت آبنوس بیامد به نزدیک ایران سپاه سواران جنگ آور کینه خواه سوار طلایه چو باد دمان از ایران بیامد بر پهلوان بدو گفت کامد ز دشمن سپاه جهان شد […]

فرامرز نامه – بخش ۱۴۸ – رسیدن فرامرز به ملک باختر

به دو مه بیامد سوی باختر بدید آن بر و بوم با زیب و فر یکی خسروی بد در آن مرز،شاه که هم با گهر بود وبا دستگاه یکی لشکری داشت از صدبرون همه جنگجوی وهمه با فسون چو با مرز او پهلوان تنگ شد دلش را دگر بهر سرجنگ شد یکی شهر خوش پیشش […]

فرامرز نامه – بخش ۱۴۷ – دیدن فرامرز،دخمه هوشنگ شاه

درآن جایگه رفت بر تیغ کوه ابا نامداران ایران گروه حصاری برآورده دید از رخام تو گفتی در آن ماه داردکنام فزون بود پهناش از پنج میل برو بر نگاریده خطی چو نیل نوشته جهان دار هوشنگ شاه بسی پند نیکو در آن جایگاه که گیتی سپنج است و پردرد و رنج نباشد کسی شادمان […]

فرامرز نامه – بخش ۱۴۶ – رفتن فرامرز به باختر زمین

سپه را همه گرد کردو برفت ره باختر را بسیچید تفت همی رفت شش ماه بر روی آب از اندوه رفتن دلش پر شتاب به ناگه رسیدند نزد زمین جزیری درو مردم پاک دین همه پاک دین وهمه پاک رای پرستنده دادگر یک خدای چواز پهلوان آگهی یافتند پذیره از آن مرز بشتافتند ببردند پیشش […]

فرامرز نامه – بخش ۱۴۵ – نهادن فرامرز،پر سیمرغ را برآتش

بیاورد پس مهتر تیز ویر از آن پر و لختی به پیکان تیر برافروخت با عود آن را بسوخت زناگاه روی هوا برفروخت چو دید از هوا آتش و تیره دود بیامد به نزد فرامرز زود نشست از بر خاک و پوزش گرفت فرامرز و مانده اندر شگفت چو دیدش دژم روی و دل مستمند […]

فرامرز نامه – بخش ۱۴۴ – دیدن فرامرز،بازارگان و گفتن او به فرامرز از سیمرغ

ببندد دری کردگار جهان که بگشایدت صد در اندر نهان زداد هرگز مشو نا امید دل راست را سوی او ده نوید که فیروز بخت است وفیروز گر نماند تو را روز سختی زبر همانگه پدیدآمد از ناگهان یکی پر خرد مرد بازارگان بیامد به پیش سپهدار گرد به رخ پیش او مر زمین را […]

فرامرز نامه – بخش ۱۴۳ – رفتن فرامرز به سوی باختر

چوآمد از آن مرز و کشور به در عنان کرد پیچان سوی باختر زخشکی از آن پس به دریا رسید یکی بی کران ژرف دریا بدید که پیوسته بود او به دریای چین تو گفتی که غرقست در وی زمین به یک سال کشتی گذشتی برآن بفرمود گرد جهان پهلوان چهل پاره کشتی بپرداختند بدان […]

فرامرز نامه – بخش ۱۴۲ – برداشتن فرامرز،گنج گرشاسب را

چو یک هفته بنشست در پیشگاه سپهبد چنین گفت با پادشاه کز آن گنج گرشسب گرد سوار که دادی به من زان نشان چند بار کدامست بنمای اکنون به من سزد گر ببیند این انجمن برآمد شهنشه زجای نشست ابا نامداران خسرو پرست فرامرز یل نیز و ایران سپاه برفتند از شهر تا جایگاه زیک […]

فرامرز نامه – بخش ۱۴۱ – کشتن فرامرز،گرگان را

دگر روز چون خسرو آسمان برآمد زگردون سپیده دمان ز چرخ چهارم چو بنمود چهر بیاراست گیتی سراسر به مهر سپهبد بیامد به تن بر زره زپولاد بسته زره را گره برآراسته دل به پیکار و جنگ کمان بر زه و ترکشش پر خدنگ به زور جهان داور رهنمای به اسپ سیاه اندر آورد پای […]

فرامرز نامه – بخش ۱۴۰ – رزم فرامرز با شیران و کشته شدن شیران به دست فرامرز

چو چندی ببودند و خوردند شاد گو نامور گرد فرخ نژاد چنین گفت با نامداران کین که ناید پسند جهان آفرین که ما سر به آسایش اندرنهیم دل و جان به یکباره رامش دهیم وگر مردمان در غم و رنج ودرد بمانند با انده و باد سرد گرفتار و در پنجه گرگ و شیر ندارد […]

فرامرز نامه – بخش ۱۳۹ – کشتن فرامرز،اژدها را

بگفت و برانگیخت شبرنگ را برافراخت یال وکئی چنگ را چو تنگ اندرآمد سوی کارزاز بغرید مانند شیر شکار چون آن نعره در گوش اژدر رسید چو شیر ژیان ویله ای برکشید به خود بربجنبید نراژدها پراکنده شد زهرش اندر هوا بلرزید زآسیب او کوه و دشت زدودش همه آسمان تیره گشت چو شبرنگ سرکش […]

فرامرز نامه – بخش ۱۳۸ – پاسخ فرامرز با ایرانیان

دلاور چو گفتار ایشان شنید چوآتش زباد دمان بردمید دلش گشت از ایشان پر از رزم و کین بر ابرو زخشم اندر آورد چین به روی دژم گفت با مهتران که با من چه دارید سرها گران بدین مهربانی و اندرز و پند مدارید بازم زنام بلند که هر چند تند است گرد سوار جوان […]

فرامرز نامه – بخش ۱۳۷ – نصیحت کردن ایرانیان،فرامرز را

چو بشنید گردنکش دیو بند سخن های پردرد از آن مستمند همان گه برآمد به جای نشست به بر زد بدین سهمگین کار،دست چنین گفت کاین کار،کار من است همان این ددان هم شکار من است به زور جهان آفرین دادگر به فرشهنشاه فیروزگر چو بر زین کشم تنگ شبرنگ را بشویم به خون ددان […]

فرامرز نامه – بخش ۱۳۶ – رفتن فرامرز به قیروان و پذیره شدن شاه قیروان

چو تاراج کردند آن بوم رست از آنجا ره ملک دیگر بجست بپرداخت ازملک خاور زمین ابا نامداران ایران زمین سوی قیروان رفت از آن جایگاه بپیمود بر خشک شش ماه راه چوآمد بدان مرز و کشور فرود فرستاد بر شاه کشور درود زکارش یکایک بداد آگهی نمودش همه روزگار بهی که گر ایدر آیی […]

فرامرز نامه – بخش ۱۳۵ – رزم فرامرز با شاه خاور زمین

بدان خرمی بازگشتند شاد به کشتی نشستند مانند باد سوی مرز خاور کشیدند رخت خبر شد از ایشان بر شاه تخت بیاراست لشکر سوی کارزار سپه بد ز زنگی فزون از شمار سپاهان کوشنده کوه کوه که دیده ز دیدارشان بد ستوه به بالا چو کوه وبه چهره چو دیو زبون بود در جنگشان نره […]

فرامرز نامه – بخش ۱۳۴ – کشتن فرامرز،اژدها را

از آن پس فرامرز روشن روان چو پرداخت از مرغ،آمد دوان شب وروز کشتی همی راندند جهان آفرین را همی خواندند چو یک ماه راندند در روز وشب جزیری بدیدند زیبا عجب پرازآب و پر سبزه و پردرخت نشستنگه مردم نیک بخت درو بیکران مرغ و نخجیر و دد فرامرز گردنکش پرخرد زدریا برآمد سوی […]
عنوان ۲ از ۷«۱۲۳۴۵ » ...آخر »