دسته: منظومه های حماسی

فرامرز نامه – بخش ۱۵۷ – آوردن سیه دیو،گنج را به نزد فرامرز

سیه دیو،پویان و تازان برفت خرامان سوی کوه تازید و رفت زتاج و زتخت و ز در وگهر غلام و فرستنده و سیم وزر هم از اسب و از اشترو گوسفند زگاوان که برکوه و در می روند بیاورد چندان که هرکس که دید سرانگشت حیرت به دندان گزید سپهبد بدان گنج،خیره بماند نهانی همه […]

فرامرز نامه – بخش ۱۵۶ – رزم فرامرز با دیو سیاه و گرفتنش

درین گفتگو بد که از ناگهان خروشی برآمد که ای پهلوان تو آنی که گویی به مردی منم که کوه گران را زبن برکنم منم شیردل نامدار از مهان به مردی همی پویم اندر جهان به خنجر،کلان کوه را بستدم سپاهی برآن گونه برهم زدم اگر مرد رزمی تو ای پهلوان یکی پای داری چو […]

فرامرز نامه – بخش ۱۵۵ – عاشق شدن فرامرز بر دختر شاه پریان

چو بر تخت فیروزه رفت آفتاب جهان شد چو دریای یاقوت آب شب از بیم شمشیر خون در مصاف بدرید شعر سیه تا به ناف سپهبد سوی چشمه آمد پگاه بدان تا بشوید هم ا زگرد راه یکی ماه رخ دید چون ارغوان نشسته به نزدیک آب روان به بالا به سان یکی نارون سیه […]

فرامرز نامه – بخش ۱۵۴ – گم شدن فرامرز از لشکر

چنان بد که یک روز با انجمن به نخجیرگه رفت آن پیلتن در آن دشت و صحرا بسی تاخت بور فراوان بیفکند آهو و گور شب آمد سوی لشکرش بازگشت ابا ویژگان اندر آن پهن دشت چو شب،تیره شد پهلوان با گروه یکی آتشی دید از برز کوه گمانشان که آن آتش از دیدگاه زبهر […]

فرامرز نامه – بخش ۱۵۳ – کشتن فرامرز، سر جادوان را

زجا اندر آمد چو کوه گران یکی سنگ انداخت بر پهلوان سپر در سر آورد آن چیره دست نیامد از آن سنگ بر وی شکست جهان جو سوی خنجر آورد دست بدو تاخت مانند آذرگشسب بزد بر کمر گاه دیو سیاه به دو نیمه کردش در آن جایگاه خروشی درآمد در آن تیره غار تو […]

فرامرز نامه – بخش ۱۵۲ – دیدن فرامرز،پدر خود را به خواب

چنان دید در خواب کو پدر همی گفت فیروز گر ای پسر که کار تو امشب به کام تو گشت همان توسن چرخ،رام تو گشت شب تیره برخیز سوی حصار برو تا ببینی که پرودرگار چگونه نماید تو را راه دژ شود کشته بر دست تو شاه دژ ولیکن به تنها بباید شدن نباید درین […]

فرامرز نامه – بخش ۱۵۱ – رسیدن فرامرز به کلان کوه و جنگ با دیوان

چو چندین برآسود گرد دلیر زجا اندر آمد به کردارشیر سوی مرز چین روی بنهاد تفت شب وروز ناسوده در راه رفت یکی کوه بد اندر آن راه سخت کلان کوه خواندی ورا نیکبخت چوآمد به نزد کلان کوه،خوار بدان در نگه کرد گرد سوار دژی دید بگذشته سر از سپهر کجا بر درش حلقه […]

فرامرز نامه – بخش ۱۵۰ – رفتن فرامرز به شهر فرغان و کشتن فرغان

چوپرداخت از جنگ نام آوران همان شیر و آن لشکر بیکران سپه بر نشاند و بیامد به شهر از آن جنگ جستن نیامدش بهر زبان بزرگان ابر شهریار گشادند از بد در آن روزگار پشیمان شد از کرده خویشتن نهفته بیامد ز راه انجمن نهانی به خانه درون رفت خوار به چنگ اندرش خنجر آبدار […]

فرامرز نامه – بخش ۱۴۹ – رزم فرامرز با شاه باختر و با شاه فرغان

بگفت این و هم در زمان برنشست به کینه نهاد از بر تیغ،دست سپه بر نشاند و بزد بوق و کوس زمین از سم اسب گشت آبنوس بیامد به نزدیک ایران سپاه سواران جنگ آور کینه خواه سوار طلایه چو باد دمان از ایران بیامد بر پهلوان بدو گفت کامد ز دشمن سپاه جهان شد […]

فرامرز نامه – بخش ۱۴۸ – رسیدن فرامرز به ملک باختر

به دو مه بیامد سوی باختر بدید آن بر و بوم با زیب و فر یکی خسروی بد در آن مرز،شاه که هم با گهر بود وبا دستگاه یکی لشکری داشت از صدبرون همه جنگجوی وهمه با فسون چو با مرز او پهلوان تنگ شد دلش را دگر بهر سرجنگ شد یکی شهر خوش پیشش […]

فرامرز نامه – بخش ۱۴۷ – دیدن فرامرز،دخمه هوشنگ شاه

درآن جایگه رفت بر تیغ کوه ابا نامداران ایران گروه حصاری برآورده دید از رخام تو گفتی در آن ماه داردکنام فزون بود پهناش از پنج میل برو بر نگاریده خطی چو نیل نوشته جهان دار هوشنگ شاه بسی پند نیکو در آن جایگاه که گیتی سپنج است و پردرد و رنج نباشد کسی شادمان […]

فرامرز نامه – بخش ۱۴۶ – رفتن فرامرز به باختر زمین

سپه را همه گرد کردو برفت ره باختر را بسیچید تفت همی رفت شش ماه بر روی آب از اندوه رفتن دلش پر شتاب به ناگه رسیدند نزد زمین جزیری درو مردم پاک دین همه پاک دین وهمه پاک رای پرستنده دادگر یک خدای چواز پهلوان آگهی یافتند پذیره از آن مرز بشتافتند ببردند پیشش […]

فرامرز نامه – بخش ۱۴۵ – نهادن فرامرز،پر سیمرغ را برآتش

بیاورد پس مهتر تیز ویر از آن پر و لختی به پیکان تیر برافروخت با عود آن را بسوخت زناگاه روی هوا برفروخت چو دید از هوا آتش و تیره دود بیامد به نزد فرامرز زود نشست از بر خاک و پوزش گرفت فرامرز و مانده اندر شگفت چو دیدش دژم روی و دل مستمند […]

فرامرز نامه – بخش ۱۴۴ – دیدن فرامرز،بازارگان و گفتن او به فرامرز از سیمرغ

ببندد دری کردگار جهان که بگشایدت صد در اندر نهان زداد هرگز مشو نا امید دل راست را سوی او ده نوید که فیروز بخت است وفیروز گر نماند تو را روز سختی زبر همانگه پدیدآمد از ناگهان یکی پر خرد مرد بازارگان بیامد به پیش سپهدار گرد به رخ پیش او مر زمین را […]

فرامرز نامه – بخش ۱۴۳ – رفتن فرامرز به سوی باختر

چوآمد از آن مرز و کشور به در عنان کرد پیچان سوی باختر زخشکی از آن پس به دریا رسید یکی بی کران ژرف دریا بدید که پیوسته بود او به دریای چین تو گفتی که غرقست در وی زمین به یک سال کشتی گذشتی برآن بفرمود گرد جهان پهلوان چهل پاره کشتی بپرداختند بدان […]

فرامرز نامه – بخش ۱۴۲ – برداشتن فرامرز،گنج گرشاسب را

چو یک هفته بنشست در پیشگاه سپهبد چنین گفت با پادشاه کز آن گنج گرشسب گرد سوار که دادی به من زان نشان چند بار کدامست بنمای اکنون به من سزد گر ببیند این انجمن برآمد شهنشه زجای نشست ابا نامداران خسرو پرست فرامرز یل نیز و ایران سپاه برفتند از شهر تا جایگاه زیک […]

فرامرز نامه – بخش ۱۴۱ – کشتن فرامرز،گرگان را

دگر روز چون خسرو آسمان برآمد زگردون سپیده دمان ز چرخ چهارم چو بنمود چهر بیاراست گیتی سراسر به مهر سپهبد بیامد به تن بر زره زپولاد بسته زره را گره برآراسته دل به پیکار و جنگ کمان بر زه و ترکشش پر خدنگ به زور جهان داور رهنمای به اسپ سیاه اندر آورد پای […]

فرامرز نامه – بخش ۱۴۰ – رزم فرامرز با شیران و کشته شدن شیران به دست فرامرز

چو چندی ببودند و خوردند شاد گو نامور گرد فرخ نژاد چنین گفت با نامداران کین که ناید پسند جهان آفرین که ما سر به آسایش اندرنهیم دل و جان به یکباره رامش دهیم وگر مردمان در غم و رنج ودرد بمانند با انده و باد سرد گرفتار و در پنجه گرگ و شیر ندارد […]

فرامرز نامه – بخش ۱۳۹ – کشتن فرامرز،اژدها را

بگفت و برانگیخت شبرنگ را برافراخت یال وکئی چنگ را چو تنگ اندرآمد سوی کارزاز بغرید مانند شیر شکار چون آن نعره در گوش اژدر رسید چو شیر ژیان ویله ای برکشید به خود بربجنبید نراژدها پراکنده شد زهرش اندر هوا بلرزید زآسیب او کوه و دشت زدودش همه آسمان تیره گشت چو شبرنگ سرکش […]

فرامرز نامه – بخش ۱۳۸ – پاسخ فرامرز با ایرانیان

دلاور چو گفتار ایشان شنید چوآتش زباد دمان بردمید دلش گشت از ایشان پر از رزم و کین بر ابرو زخشم اندر آورد چین به روی دژم گفت با مهتران که با من چه دارید سرها گران بدین مهربانی و اندرز و پند مدارید بازم زنام بلند که هر چند تند است گرد سوار جوان […]

فرامرز نامه – بخش ۱۳۷ – نصیحت کردن ایرانیان،فرامرز را

چو بشنید گردنکش دیو بند سخن های پردرد از آن مستمند همان گه برآمد به جای نشست به بر زد بدین سهمگین کار،دست چنین گفت کاین کار،کار من است همان این ددان هم شکار من است به زور جهان آفرین دادگر به فرشهنشاه فیروزگر چو بر زین کشم تنگ شبرنگ را بشویم به خون ددان […]

فرامرز نامه – بخش ۱۳۶ – رفتن فرامرز به قیروان و پذیره شدن شاه قیروان

چو تاراج کردند آن بوم رست از آنجا ره ملک دیگر بجست بپرداخت ازملک خاور زمین ابا نامداران ایران زمین سوی قیروان رفت از آن جایگاه بپیمود بر خشک شش ماه راه چوآمد بدان مرز و کشور فرود فرستاد بر شاه کشور درود زکارش یکایک بداد آگهی نمودش همه روزگار بهی که گر ایدر آیی […]

فرامرز نامه – بخش ۱۳۵ – رزم فرامرز با شاه خاور زمین

بدان خرمی بازگشتند شاد به کشتی نشستند مانند باد سوی مرز خاور کشیدند رخت خبر شد از ایشان بر شاه تخت بیاراست لشکر سوی کارزار سپه بد ز زنگی فزون از شمار سپاهان کوشنده کوه کوه که دیده ز دیدارشان بد ستوه به بالا چو کوه وبه چهره چو دیو زبون بود در جنگشان نره […]

فرامرز نامه – بخش ۱۳۴ – کشتن فرامرز،اژدها را

از آن پس فرامرز روشن روان چو پرداخت از مرغ،آمد دوان شب وروز کشتی همی راندند جهان آفرین را همی خواندند چو یک ماه راندند در روز وشب جزیری بدیدند زیبا عجب پرازآب و پر سبزه و پردرخت نشستنگه مردم نیک بخت درو بیکران مرغ و نخجیر و دد فرامرز گردنکش پرخرد زدریا برآمد سوی […]

فرامرز نامه – بخش ۱۳۳ – رفتن فرامرز به خاور زمین و کشتن مرغ را

چو چندی ببود اندر آن جایگاه روان کرد بر راه دریا سپاه به کشتی روان شد یل نامور ابا نیک مردان زرین کمر همی رفت چون باد بر روی آب چو آتش سوی خاک،دل پر شتاب شبانگه یکی کوه پیش آمدش که بالا ز ده میل بیش آمدش چو از تیره شب،روز،تاریک شد سپهبد بدان […]

فرامرز نامه – بخش ۱۳۲ – سئوال چهارم فرامرز از برهمن

سپهبد چو بشنید گفتار او به دل خرم از کار و دیدار او دگر گفت کای پیر دانش پژوه چه چیز است نیکو میان گروه کزو دل بود تازه و شادمان پسندیده نزد خدا باشد آن چنین گفت کان شش فرشته بود که از نور یزدان سرشته بود نخستین ازو داد و انصاف دان که […]

فرامرز نامه – بخش ۱۳۱ – سئوال سوم فرامرز از برهمن

بپرسید دیگر زیزدان پرست که ای مرد با دانش نیک دست چه چیز است دیگر به هر کار او خرد رنجه گردد روان تیره رو بدو گفت کز کار و کردار دیو روان،تیره گردد خرد پرغریو کدامست گفتش که دیو پلید ازو رنج وسختی بباید کشید چنین داد پاسخ که ده دیو زشت که شان […]

فرامرز نامه – بخش ۱۳۰ – سئوال دوم فرامرز از برهمن

دگر گفت کای مرد پاکیزه رای مرا سون دانش یکی ره نمای به گیتی چه نیکوست نزد خرد که دانا بدان جان همی پرورد همان بد به گیتی چه چیز است نیز کجا با خرد باشد اندر ستیز برهمن بدو گفت کای هوشیار چو پاسخ بیابی زمن گوش دار نکویی،پرستیدن دادگر جز او را مدان […]

فرامرز نامه – بخش ۱۲۹ – سئوال فرامرز از برهمن

زپیر جهاندیده پرسید و گفت که ای پیر با دانش و هوش جفت از این زندگانی چه دارید رای برهنه شب و روز مانده به جای نه خورد ونه خواب ونه آرام و کام به بی کامی اندر بدن شادکام چرا این همه رنج بر خود نهید بدین گونه اکنون چه دارید امید جهان پر […]

فرامرز نامه – بخش ۱۲۸ – رسیدن فرامرز به نخجیر برهمن و سئوال کردن

چو بگذشت یک ماه دیگر چنین رسیدند نزدیک خاور زمین جزیره پدید آمد از دورجای زملاح پرسید آن پاک رای چه جایست گفتش بدان خرمی کزو تازه گردد دل آدمی چنین داد پاسخ خردمند مرد که از روی بیشی بدان در مگرد تو این را مقام برهمن شناس به دانش گشاده دل با سپاس گروهی […]
عنوان ۳۱ از ۴۱« اولین...۱۰۲۰«۲۹۳۰۳۱۳۲۳۳ » ۴۰...آخر »