دسته: منظومه های حماسی

فرامرز نامه – بخش ۸۲ – سؤال کردن فرامرز از پیر برهمن

یکی عقد گوهر بخواهم گشود تو را داستانی بخواهم نمود بگویی که از گنبد تیزگرد که بربست این فرش بنیادکرد؟ نخستین چه بوده است چو گیتی نبود که این قرص خورشید روشن نمود؟ بدین سان شب وروز پیدا که کرد فلک با ستاره هویدا که کرد؟ بدین سبز گنبد بگو تا که اند چو گویی […]

فرامرز نامه – بخش ۸۱ – جواب دادن فرامرز

فرامرز گفت این درخت آدمیست همین چار گوهر تو را همدمیست هم از آتش وآب و وز باد و خاک درختی بدین گونه رستست پاک همه شاخ او رنگ رنگست نیز چو تازی و ترکی و زنگست نیز چو رومی چو کشمیری و دلبر است گر ایزد پرست است گر بت پرست که قیوم پاکست […]

فرامرز نامه – بخش ۸۰ – سؤال کردن برهمن

دگر باره گفت ای جهان سخن جوانی به سال و به دانش کهن درختی کجا چارگوهر در اوست همه مغز او نغز بینی و پوست یکی ساق فرقش هزاران هزار سیاه و سفید ونقب شش هزار یکی شاخ او زرد ودیگر کبود به من پیرمرد این سخن ها نمود شنیدم که اصل وی آمد سفید […]

فرامرز نامه – بخش ۷۹ – جواب دادن فرامرز

چنین داد پاسخ شه نیمروز در شست کافی و زرد است روز ده و دو دریچه در او جست نیز ازین در بدین در خرد جست نیز نیارد برون رفتن از آسمان چو بشنید زو این سخن بدگمان سرافکند و خیره شد از گفتگوی از آن کان نبد این سخن جفت اوی

فرامرز نامه – بخش ۷۸ – سؤال کردن برهمن

دگر گفت کای نوجوان برهمن بپرسم یکی داستان کهن شنیدی همه خانه سال خورد درستی فتاده همه زرد زرد ده ودو دریچه در این کنگره از این در بدان در درش در شده ازین در بدان در دواند درست نگردد زتک دایما هیچ سست نه راه برون دارد از پنجره گهی برقرارست و گه بر […]

فرامرز نامه – بخش ۷۷ – جواب دادن فرامرز

به پاسخ بدو گفت کز بخردی نباشد جز افسانه ایزدی مثل ها زدی گشت امروز کار عمل گرفرستی سوی کردگار ازین در شود نام فردا عمل چو گشتی ز فردا درآید اجل خرد خواند او را یکایک به نام تو برخیز زین پایه برتر خرام

فرامرز نامه – بخش ۷۶ – سؤال کردن برهمن

جهان دیده پیرش چنین گفت باز که ای شیر جنگ آور و سرفراز ز دی و ز امروز و فردا و پس چه در گوهر و سر چه داری هوس چه گویی ز دانش برین هر چهار گرت رای خیزد به من برشمار خردمند زین در چه گوید همی وزین روز دیدن چه جوید همی

فرامرز نامه – بخش ۷۵ – جواب دادن فرامرز

بدو گفت کای پیر زنار بند قلم باشد آن بردر هوشمند سواره به انگشت،پویان به سر همی ریزد از وی سراسر گهر به پیری سرشتی و آنگه بجوی نماند تو این داستان را بگوی از این بهترت هست چیزی بیار ترا هست میدان بدین سان چهار

فرامرز نامه – بخش ۷۴ – سؤال کردن برهمن

دگر گفت کی پهلو دلپذیر به سالی جوان و به اندیشه پیر سواری شنیدم که چون برنشست شد از دست وافتاد بر سر نشست سخن گوید او هیچ تو نشنوی بگوید همین تازی وپهلوی به میدان چو خورشید چون دم زند همه گوهر افشاند از لب زند زبانش به پیری نگوید سخن مراین داستان را […]

فرامرز نامه – بخش ۷۳ – جواب دادن فرامرز

که این کوه نبود بجز آدمی کجا اصل دارد زخاک و زمی همان نرگسش چشم وگل هست روی همه بوستان سنبلش هست موی دلش خسرو و دست جنگی سپاه زبان،پاک دستور وتن،بارگاه همان مطبخش معده و چشم وروی وزآن پس درختش زفرهنگ جو خرد شاه میوه سخن های نغز همان بارگفتار پاکیزه نغز به گیتی […]

فرامرز نامه – بخش ۷۲ – سؤال کردن پیر برهمن از فرامرز

بدو گفت کای مهتر روزگار شنیدم زگفتار آموزگار به گوهر ز آبی برافراشته بدو سنگ خار اندر انداخته همه پیکر کوه با فرو هی همه چشمه سیب نار وبهی درو بسته نرگس و یاسمن بسی سنبل و گل به گرد چمن زده خسروی تخت بر خاره کوه همان گرد بر گرد خسرو گروه به دستور […]

فرامرز نامه – بخش ۷۱ – پاسخ دادن کید هندی،فرامرز را

چنین گفت کید ای جهاندار گرد سرافراز و دانای با دستبرد اگر گنج خواهی،بیاریم گنج بدان تا روان ها ندارم به رنج گشایم در گنج های پدر وز آن پس ببخشم تو را سر به سر بدین سان کس از دین خود برنگشت ز راه نیاکان نباید گذشت ترا یک خدا هست ما صدخدا همان […]

فرامرز نامه – بخش ۷۰ – سخن گفتن فرامرز به جهت پذیرفتن دین یزدان

پس از هفته بنشست با انجمن چو پروین گرانمایگان تن به تن بفرمود تا هندوان سر به سر یکایک بیایند بسته کمر چو شد انجمن خیل هندوستان چنین گفت پس مهتر سیستان که ای کید هندی بگردان خدای که او قادر و داور ورهنمای چنان دان که او از مکان برتر است جهان بخش روزی […]

فرامرز نامه – بخش ۶۹ – درخواستن فرامرز ا زکید هندی

یکی روز، پردخته شد پیشگاه فرامرز و گرگین بد و کیدشاه چنین گفت با کید هندی،دلیر که چشمم زرویت نگشتست سیر مرا رای جیپال و آن مرز خاست شدن سوی آن مرز و بومم هواست کنون آرزو دارم از تو یکی بگویم تو بشنو مپیچ اندکی زراسب گرانمایه فرزند توس که با تخت و تاج […]

فرامرز نامه – بخش ۶۸ – آمدن کید ، پیش فرامرز و بردن فرامرز را به شهر خویش

چو بشنید زین گونه کید گزین فرود آمد از تخت و برشد به زین زدل، کینه و درد و غم دور کرد به پیش اندران پاک دستورکرد زترکان به پیش اندران ده هزار گرانمایه با گوهر و نامدار خبرشد به نزد شبان و رمه پذیره فرستاد لشکرهمه چو آمد برابر گو نامدار بدیدند آن تخت […]

فرامرز نامه – بخش ۶۷ – سخن گفتن دستور کید ، فرامرز را

بشد پیر دستور و بوسید تخت تنی دید بر تخت همچون درخت ستایش کنان گفت کای نیک پی زچرخش غمی نیست کاوس کی که چون تر کمر بسته ای تخت او به گردون برآ»د همین بخت او به پوزش فرستادمان شاه کید که چون پیش تیغ تو کوشیم صید سزد گر ز کین سر بتابی […]

فرامرز نامه – بخش ۶۶ – پیغام فرستادن طهمور اروند به نزدیک کید

در این بود دستور کید بزرگ که آمد فرستاده همچو گرگ زنزدیک طهمور اروند شاه سخن ها بسی گفت زان بارگاه که زنهار تا دل نپیچی ز درد مکن جنگ و پیرامن بد مگرد که خورشید با او نتابد به جنگ سپهدار،شیر و سپه چون پلنگ بکشت و ببخشید مان سر به سر کلاه و […]

فرامرز نامه – بخش ۶۵ – سؤال کردن فرامرز آخر کار

به پاسخ بدو گفت کای سرفراز ببایدت بردن مرو را نماز چو فرزند گشتاسب را سر نهی بماند به تو تاج و تخت مهی وگر سر بپیچی گزند آیدت سرنامور زیر بند آیدت

فرامرز نامه – بخش ۶۴ – سؤال کردن فرامرز و پاسخ دادن برهمن

دگر باره گفتش همی جنگجوی که ما را به گیتی تو چیزی بگوی نه چندی چنین گفت کای نامدار بپرهیز زین بدکنش روزگار که او چون عروس است و داماد،تو از آن کهنه دلبر نه استاد تو بسی بینی او را همه نور وزیب زبانش زمکر است و چشم از فریب دو چشمش زنیرنگ و […]

فرامرز نامه – بخش ۶۳ – سؤال کردن فرامرز و پاسخ دادن برهمن

دگر گفت کای نامور مرد شنگ شنیدم به گیتیست پنهان نهنگ نه پیدا به مرد است و همراه مرد دوان مرد،او درپی آید چو گرد شب و روز تازان و در پی دوان چو دیدش نبخشد زمانی زمان مرا وتو را درپی است این نهنگ نه جای درنگ ونه یارای جنگ به پاسخ بدو گفت […]

فرامرز نامه – بخش ۶۲ – سؤال کردن فرامرز

بپرسید زان پس دل آشفته گرد کزین دار شش در چه خواهیم برد درو گنج و گوهر فراز آوریم تهیدست زین پس چرا بگذریم از این رنج و این گنج، انجام چیست وزین پادشاهی،همه کام چیست به پاسخ بدو گفت کز شش دری برد زین همه نام نیک اختری در این پادشاهی وآباد گنج که […]

فرامرز نامه – بخش ۶۱ – سؤال کردن فرامرز

دگر گفت کای جمله،دریای راز مرا مشکلی هست بگشای راز به گیتی جفاکاره و دل شکن که بینی که بد گشت با انجمن بگریید زان پیر آموزگار که این بد نباشد بجز روزگار کزو هیچ بیچاره خشنود نیست نبینم کسی را کزو دود نیست همه دل فکارند و گشته نژند ازو هر دلی خسته و […]

فرامرز نامه – بخش ۶۰ – سؤال کردن فرامرز

دگر گفت کای مهتر پاک زیست بگویی که روشن تر از شید چیست به پاسخ بدو گفت تا بنده ای زخورشید،رخشنده تر دیده ای؟ به پاسخ بدو گفت پس هوشمند زخورشید،روشن تر و دل پسند دل پاک و صافی زخورشید به بدو در توان بستن امید به دل تیره و زشت وناهوشیار نیرزد به چیز […]

فرامرز نامه – بخش ۵۹ – جواب دادن برهمن

به پاسخ بدو گفت پیر گزین که آرام در زیر تیغت زمین به گیتی فراتر زعدل کیان ندانم به عالم چه بندد میان فراخی به کیهان بود داد کی که تنگی نسازد به گیتیش پی شهی را که نه داد باشد نه دین به گیتی نباشد ورا آفرین دگرداد و دینش برآید زکاخ شود ایمن […]

فرامرز نامه – بخش ۵۸ – سؤال کردن فرامرز

دگر گفت کای پیر با آفرین به همت جهان کرده زیر نگین زمیدان و وادی و بستان و کاخ چه باشد کزین پیش باشد فراخ بزرگ و فراخی گره هیچ چیز نباشد به گیتی چه دانیم نیز

فرامرز نامه – بخش ۵۷ – جواب دادن پیر برهمن فرامرز را

بدو گفت دانای هندوستان که ای شمع جمع همه سیستان درختی که فوق ثریا بود زهر چیز برتر به بالا بود نباشد بجز همت ای هوشمند که فیروزگر هست همت بلند گشاده به همت شود کار تو زهمت شود تیز بازار تو چو یزدان به همت شود رهنمای تو بی همت اندر زمانه مپای تو […]

فرامرز نامه – بخش ۵۶ – سؤال کردن فرامرز از پیر برهمن

دگر گفت کای بحر دانشوری تو فرهنگیان را یکایک سری درختی شنیدم همه برشده زاشیا یکایک فراتر شده ندانم چه باشد بدان سان بلند بود روشن این شاخ،بر هوشمند

فرامرز نامه – بخش ۵۵ – جواب دادن پیر برهمن

بدو پاسخ آورد پس هوشمند خرد خوانم آن دار شاخ بلند کجا شاخ آن مهتر از گنبد است هر آن کو بدان بر شود موبد است ورا برگ پیرایه ای بر سخن همی شاخ او می نگردد کهن زچیزی که دانی خرد مهتر است زحرفی که داری خرد بهتر است نیرزد به چیزی سر بی […]

فرامرز نامه – بخش ۵۴ – سؤال کردن فرامرز از پیر برهمن

چو دیدش فرامرز کان فره مند سخن گفت زین گونه با وی بلند به پاسخ بدو گفت دانای راز که درتن نباشد جهان دراز بدو گفت کای پیر آموزگار همانا بسی دیده ای روزگار شنیدیم اندر سرای درنگ نهان در تن مرد باشد پلنگ زمردار هرگز نگیرد شکیب همه کار او مکر و رنگ و […]

فرامرز نامه – بخش ۵۳ – جنگ کردن فرامرز با سنورگرگ

برون رفت زان پس به جنگ سنور نمودند آن جای او را زدور خود و بیژن گیو با گستهم برفتند گرگین میلاد هم بدان تیغ بالا سپاه انجمن دلیران هندی همه تن به تن از آن مرغزاران چو دد بنگرید چو رعد خروشان زجا بردمید چو آتش بیامد سوی سرکشان چو پیدا شد آن بدرگ […]
عنوان ۳۰ از ۳۷« اولین...۱۰۲۰«۲۸۲۹۳۰۳۱۳۲ » ...آخر »