دسته: منظومه های حماسی

فرامرز نامه – بخش ۱۴۲ – برداشتن فرامرز،گنج گرشاسب را

چو یک هفته بنشست در پیشگاه سپهبد چنین گفت با پادشاه کز آن گنج گرشسب گرد سوار که دادی به من زان نشان چند بار کدامست بنمای اکنون به من سزد گر ببیند این انجمن برآمد شهنشه زجای نشست ابا نامداران خسرو پرست فرامرز یل نیز و ایران سپاه برفتند از شهر تا جایگاه زیک […]

فرامرز نامه – بخش ۱۴۱ – کشتن فرامرز،گرگان را

دگر روز چون خسرو آسمان برآمد زگردون سپیده دمان ز چرخ چهارم چو بنمود چهر بیاراست گیتی سراسر به مهر سپهبد بیامد به تن بر زره زپولاد بسته زره را گره برآراسته دل به پیکار و جنگ کمان بر زه و ترکشش پر خدنگ به زور جهان داور رهنمای به اسپ سیاه اندر آورد پای […]

فرامرز نامه – بخش ۱۴۰ – رزم فرامرز با شیران و کشته شدن شیران به دست فرامرز

چو چندی ببودند و خوردند شاد گو نامور گرد فرخ نژاد چنین گفت با نامداران کین که ناید پسند جهان آفرین که ما سر به آسایش اندرنهیم دل و جان به یکباره رامش دهیم وگر مردمان در غم و رنج ودرد بمانند با انده و باد سرد گرفتار و در پنجه گرگ و شیر ندارد […]

فرامرز نامه – بخش ۱۳۹ – کشتن فرامرز،اژدها را

بگفت و برانگیخت شبرنگ را برافراخت یال وکئی چنگ را چو تنگ اندرآمد سوی کارزاز بغرید مانند شیر شکار چون آن نعره در گوش اژدر رسید چو شیر ژیان ویله ای برکشید به خود بربجنبید نراژدها پراکنده شد زهرش اندر هوا بلرزید زآسیب او کوه و دشت زدودش همه آسمان تیره گشت چو شبرنگ سرکش […]

فرامرز نامه – بخش ۱۳۸ – پاسخ فرامرز با ایرانیان

دلاور چو گفتار ایشان شنید چوآتش زباد دمان بردمید دلش گشت از ایشان پر از رزم و کین بر ابرو زخشم اندر آورد چین به روی دژم گفت با مهتران که با من چه دارید سرها گران بدین مهربانی و اندرز و پند مدارید بازم زنام بلند که هر چند تند است گرد سوار جوان […]

فرامرز نامه – بخش ۱۳۷ – نصیحت کردن ایرانیان،فرامرز را

چو بشنید گردنکش دیو بند سخن های پردرد از آن مستمند همان گه برآمد به جای نشست به بر زد بدین سهمگین کار،دست چنین گفت کاین کار،کار من است همان این ددان هم شکار من است به زور جهان آفرین دادگر به فرشهنشاه فیروزگر چو بر زین کشم تنگ شبرنگ را بشویم به خون ددان […]

فرامرز نامه – بخش ۱۳۶ – رفتن فرامرز به قیروان و پذیره شدن شاه قیروان

چو تاراج کردند آن بوم رست از آنجا ره ملک دیگر بجست بپرداخت ازملک خاور زمین ابا نامداران ایران زمین سوی قیروان رفت از آن جایگاه بپیمود بر خشک شش ماه راه چوآمد بدان مرز و کشور فرود فرستاد بر شاه کشور درود زکارش یکایک بداد آگهی نمودش همه روزگار بهی که گر ایدر آیی […]

فرامرز نامه – بخش ۱۳۵ – رزم فرامرز با شاه خاور زمین

بدان خرمی بازگشتند شاد به کشتی نشستند مانند باد سوی مرز خاور کشیدند رخت خبر شد از ایشان بر شاه تخت بیاراست لشکر سوی کارزار سپه بد ز زنگی فزون از شمار سپاهان کوشنده کوه کوه که دیده ز دیدارشان بد ستوه به بالا چو کوه وبه چهره چو دیو زبون بود در جنگشان نره […]

فرامرز نامه – بخش ۱۳۴ – کشتن فرامرز،اژدها را

از آن پس فرامرز روشن روان چو پرداخت از مرغ،آمد دوان شب وروز کشتی همی راندند جهان آفرین را همی خواندند چو یک ماه راندند در روز وشب جزیری بدیدند زیبا عجب پرازآب و پر سبزه و پردرخت نشستنگه مردم نیک بخت درو بیکران مرغ و نخجیر و دد فرامرز گردنکش پرخرد زدریا برآمد سوی […]

فرامرز نامه – بخش ۱۳۳ – رفتن فرامرز به خاور زمین و کشتن مرغ را

چو چندی ببود اندر آن جایگاه روان کرد بر راه دریا سپاه به کشتی روان شد یل نامور ابا نیک مردان زرین کمر همی رفت چون باد بر روی آب چو آتش سوی خاک،دل پر شتاب شبانگه یکی کوه پیش آمدش که بالا ز ده میل بیش آمدش چو از تیره شب،روز،تاریک شد سپهبد بدان […]

فرامرز نامه – بخش ۱۳۲ – سئوال چهارم فرامرز از برهمن

سپهبد چو بشنید گفتار او به دل خرم از کار و دیدار او دگر گفت کای پیر دانش پژوه چه چیز است نیکو میان گروه کزو دل بود تازه و شادمان پسندیده نزد خدا باشد آن چنین گفت کان شش فرشته بود که از نور یزدان سرشته بود نخستین ازو داد و انصاف دان که […]

فرامرز نامه – بخش ۱۳۱ – سئوال سوم فرامرز از برهمن

بپرسید دیگر زیزدان پرست که ای مرد با دانش نیک دست چه چیز است دیگر به هر کار او خرد رنجه گردد روان تیره رو بدو گفت کز کار و کردار دیو روان،تیره گردد خرد پرغریو کدامست گفتش که دیو پلید ازو رنج وسختی بباید کشید چنین داد پاسخ که ده دیو زشت که شان […]

فرامرز نامه – بخش ۱۳۰ – سئوال دوم فرامرز از برهمن

دگر گفت کای مرد پاکیزه رای مرا سون دانش یکی ره نمای به گیتی چه نیکوست نزد خرد که دانا بدان جان همی پرورد همان بد به گیتی چه چیز است نیز کجا با خرد باشد اندر ستیز برهمن بدو گفت کای هوشیار چو پاسخ بیابی زمن گوش دار نکویی،پرستیدن دادگر جز او را مدان […]

فرامرز نامه – بخش ۱۲۹ – سئوال فرامرز از برهمن

زپیر جهاندیده پرسید و گفت که ای پیر با دانش و هوش جفت از این زندگانی چه دارید رای برهنه شب و روز مانده به جای نه خورد ونه خواب ونه آرام و کام به بی کامی اندر بدن شادکام چرا این همه رنج بر خود نهید بدین گونه اکنون چه دارید امید جهان پر […]

فرامرز نامه – بخش ۱۲۸ – رسیدن فرامرز به نخجیر برهمن و سئوال کردن

چو بگذشت یک ماه دیگر چنین رسیدند نزدیک خاور زمین جزیره پدید آمد از دورجای زملاح پرسید آن پاک رای چه جایست گفتش بدان خرمی کزو تازه گردد دل آدمی چنین داد پاسخ خردمند مرد که از روی بیشی بدان در مگرد تو این را مقام برهمن شناس به دانش گشاده دل با سپاس گروهی […]

فرامرز نامه – بخش ۱۲۷ – رزم کردن فرامرز با فیل گوشان

برآمد زدریا گو نره شیر پی او گوان ویلان دلیر سراسر در و دشت و دریا کنار سراپرده و خیمه زد نامدار شه فیل گوشان چوآگاه شد که هامون پر از اسب و خرگاه شد سپه برنشاند وبزد بوق و کوس زمانه شد از گرد چون آبنوس سپاهی کز آسیب ایشان زمین بلرزید مانند دریای […]

فرامرز نامه – بخش ۱۲۶ – رفتن فرامرز به جزیره فیل گوشان

دگر باره افکند کشتی درآب روان کرد مانند باد از شتاب سه روز و سه شب ماند کشتی روان فرامرز گردنکش پهلوان چهارم سوی فیل گوشان رسید سپه را به سوی جزیره کشید جزیره بد آن هم نکوتر به جای بسی اندرو باغ و کشت و سرای گروهی کجا فیل گوشان بدند به مردانگی سخت […]

فرامرز نامه – بخش ۱۲۵ – رفتن فرامرز به خاور زمین و رزم کردنش با مردمان جزیره

دو مه بر سر آب زین سان برفت سوی راه خاور بسیچید تفت سه ماهه رسیدند نزد زمین نیازرده کس زان سپاه گزین چنین گفت ملاح با پهلوان که ای نامور گرد روشن روان جزیری بدین راه باشد همی که شیر ژیان نگذرد زان زمی پر از مردم گرد و شمشیر زن نسازند هرگز به […]

فرامرز نامه – بخش ۱۲۴ – دادن شاه کهیلا،دختر را به فرامرز

وز آن سو بشد خسرو نامور بر مادر دختر خوب فر بدو داد مژده به پیوند شیر به دامادی پهلوان دلیر رخ خوب چهره چو گل برشکفت همان مادر دختر اندر نهفت زیزدان بسی آفرین یاد کرد که آن دختر از رنج آزاد کرد از آن پس بشد کارسازی گرفت از آن کارخرم دلش برگرفت […]

فرامرز نامه – بخش ۱۲۳ – دیدن فرامرز،دختر شاه کهیلا

چو از کار،او گشت پرداخته چنان چون ببایست شد ساخته همان دایه آمد بر پهلوان بدو گفت ای پهلوان جهان خرامان بیا تا بر دل نواز به دل خرمی ای گو سرفراز روان شد سپه دار روشن روان ابا دایه نزدیک آن دلستان چو آمد برآن بارگاه بزرگ سوار فرامرزگرد سترگ بتی دید همچون بهشت […]

فرامرز نامه – بخش ۱۲۲ – سخن گفتن دایه با فرامرز در کار دختر

خردمند دایه چو آغاز کرد به خوبی سخن گفت چون ساز کرد بدو گفت کای گرد گسترده نام درودت زخورشید و ماه تمام مه خاوری شمع روی زمین سهی سرو کشمیر و خورشید چین پری پیکر و مه رخ و مشک بو سمن سینه و نوش لب لاله روی گل اندام و گلرنگ وگلنار فام […]

فرامرز نامه – بخش ۱۲۱ – عاشق شدن دختر کهیلا بر فرامرز

کنون بشنو از کار دختر،خبر که شد عاشق آن یل نامور بدانگه که آن پهلوان باخروش ابا دیو بودی به رزم و به جوش نظاره بدان دختر نیک بخت چو با دیو پیوسته بد رزم سخت از آن برز وبالا و کوپال و چهر دل خوب رخ شد از او پر زمهر دراین کار بگذشت […]

فرامرز نامه – بخش ۱۲۰ – کشتن فرامرز،دیو سیاه

سوی پهلوان آمد این آگهی که شدتخت ازآن ماه گلرخ تهی سراسرچوگفتند باپهلوان بنالیدهرکس به دردروان ازآن دیو دژخیم وکرداراوی وزآن سهمگین روی ودیدار اوی فرامرزبشنید هم درزمان زجای اندرآمد چوشیر ژیان سمندش بفرمودتازین کنند وزآن دیو، دل ها پرازکین کنند بپوشید برتن سلاح نبرد به رزم سیه دیو آهنگ کرد کمندی به فتراک وگرزی […]

فرامرز نامه – بخش ۱۱۹ – داستان سیه دیو با دختر شاه کهیلا

چنان بودآیین آن شهریار که نوروز و در موسوم نوبهار پر از سبزه ولاله گشتی جهان زباد بهاری شدی نوجوان بزرگان لشکر چه مرد و چه زن به هامون شدندی همه انجمن میان گل و سنبل و لاله زار بدین سان گذشتی به ایشان بهار یکی دختری داشت آن شهریار به خوبی به سان بت […]

فرامرز نامه – بخش ۱۱۸ – رفتن فرامرز به جزیره کهیلا

به آب اندر افکند کشتی برفت به سوی کهیلا بسیچید تفت کهیلا جزیری به سان بهشت تو گفتی که رضوان در او لاله کشت زبس دلگشای و ز بس خرمی شدی زنده زو مرده آدمی همانا که فرسنگ بودش دویست که گفتی برو در زمین جای نیست زبس لشکر سرو و ایوان و باغ پر […]

فرامرز نامه – بخش ۱۱۷ – رفتن فرامرز به جزیره فراسنگ و جنگ کردن با شاه جزیره

از آن پس جزیری به پیش آمدش که فرسنگ از صد به پیش آمدش فراسنگ میخواندندش به نام درو خسروی بود با رای وکام اباپیل و با کوس و گنج و سپاه همش نام شاهی،همش تاج و گاه چو آگه شد از لشکر پهلوان که آمد بدان مرز،روشن روان سپاهی برآراست آن نامدار همه گرد […]

فرامرز نامه – بخش ۱۱۶ – رفتن فرامرز به جزیره های هند

چنین گفت گوینده کاردان هشیوار و بیدار و بسیار دان که بگذشت بر من دگر روزگار زگیتی بسی برگرفتم شمار زتاریخ شاهان بدم آرزوی که یک چند سازم بدان گفتگوی زهر جا چیزی به دست آمدم همه آرزوها به شست آمدم زچندان تواریخ شاهان پیش زاخبار آن نیک نامان پیش زنیروی رستم زکردار سام هم […]

فرامرز نامه – بخش ۱۱۵ – نامه شاه کیخسرو به فرامرز

یکی پاسخ نامه فرمود شاه نخستین که بنوشت بر نیکخواه به نام خداوند فیروزگر خداوند نیروی و فر وهنر خداوند کیوان و بهرام وهور خداوند پیل و خداوند مور ازویست فیروزی و برتری کمی و فزونی و نیک اختری ازو بر فرامرز باد آفرین سپهدار شیر اوژن پاک دین سر افراز و پور جهان پهلوان […]

فرامرز نامه – بخش ۱۱۴ – نامه نوشتن فرامرز به شاه کیخسرو

به نامه درون سر به سر یاد کرد ز رزم و ز پرخاش روز نبرد نخستین که بر نامه بنهاد دست زعنبر سر خامه را کرد مست ستایش نمودش زیزدان پاک خداوند کیوان و خورشید وخاک خدایی که جان و روان آفرید به یک مشت خاکی توان آفرید ازوباد بر شاه ایران درود مبادا کم […]

فرامرز نامه – بخش ۱۱۳ – کشتن فرامرز، مهارک هندی را

مهارک چو دید آن سپاه نبرد گریزا شد آهنگ دروازه کرد همی خواست کان شهر سازد حصار مگر رسته گردد از آن گیر ودار زکارش کسی با فرامرز گفت سپهدار از این قصه اندر شگفت عنان را به جنگ فرامرزداد بتازید و شد از پی بدنژاد چنان شد که بگذشت ازو نامدار سر راه بگرفت […]
عنوان ۲۸ از ۳۷« اولین...۱۰۲۰«۲۶۲۷۲۸۲۹۳۰ » ...آخر »