دسته: منظومه های حماسی

فرامرز نامه – بخش ۱۸۶ – رفتن دختران رستم با پسران زواره

زبس رنگ و افسون و نیرنگ وفن زپیشش برفتند آن چار تن برفتند یک نیمه از تیره شب نهانی زگفتارها بسته لب بیامد سیه مرد با سی هزار زگیلان،تبردار وزوبین گذار شب تیره وهول دشمن به جای فرو برده هریک به دست وبه پای سیه مرد گفت ای سواران نیز همانا که دارید راه گریز […]

فرامرز نامه – بخش ۱۸۵ – فرستادن بهمن،سیه مرد را بر سر راه فرامرز

چو بر زهره،تیره شب الماس کرد هوا روز روشن،شب تار کرد به هردو سپاه اندرآمد کمی زهم بازگشتند هردو غمی سیه مرد را شاه ایران بخواند ابا او زهر در سخن ها براند بدوگفت امشب برو با سپاه برایشان زهر سو بگیرید راه که دانم که امشب مر آن بدنژاد همی روی بر راه خواهدنهاد […]

فرامرز نامه – بخش ۱۸۴ – آمدن بهمن با لشکر به کابل از پی فرامرز به جنگ

دگرباره هردوبرابرشدند همه پیش زوبین وخنجرشدند بدان اندکی لشکرپهلوان یکایک فداکرده پیشش روان فرامرزدرپیش صف بانگ زد که ای نامداران پاکیزه قد بدانید کامروز روزیست بد اگر نام مانیم وگر سر رود هرآن کس که برگردد از کارزار ازو دشمن دون برآرد دمار بگفت این و لشکر برآمدبه جوش تو گفتی زمین گشت پولاد پوش […]

فرامرز نامه – بخش ۱۸۳ – خبر یافتن فرامرز از گرفتن بهمن

فرامرز را آگهی شد که زال بماندست چون مرغ بی پر وبال گرفتار بر دست بهمن چنان که مرگ آرزو آیدش هر زمان مر او را زپولاد،زندان و بند به تن،سوگوار و به دل،درد مند صد و شصت من بند برپای او یکی آهنین قفس جای او شده سیستان سر به سر چون غبار سرای […]

فرامرز نامه – بخش ۱۸۲ – داستان سه فرزانه

یکی داستانی کنون در خور است که دانش فراوان بدو اندر است سه فرزانه بودند جایی به هم نشسته زگردون گردان دژم یکی گفت کز راه باریک من بتر نیست از درد،نزدیک من همه دردمندی شود تیره خوی بود بی گمانیش از مرگ روی دگر گفت ما این نخوانیم بد به جایی که نیکو به […]

فرامرز نامه – بخش ۱۸۱ – گرفتن بهمن،سیستان را و پنهان شدن زال زر در خانه کشاورز

به دینارگون گشت دریای قیر بزد بر دل موج خورشید پیر به دروازه ها لشکر انبوه شد زجوشن در شهر چون کوه شد ندیدند کس را به دیوار بر نه آواز نه جنبش جانور سواری یکی نیزه بنهاد زود به باره برآمد به کرداردود چو او بی گمانه پلی بازکرد فرورفت دروازه را بازکرد به […]

فرامرز نامه – بخش ۱۸۰ – صفت جنگ کردن خورشید

گروهی به خورشید یل بازخورد برانگیخت او اسب و برخاست گرد بیفشرد خورشید یل نامجوی فرودآمدش هریک از پیش رو دو مرد از دلیران دشمن بکشت سرانجام،زخمی رسیدش درشت دگر رنجش آمد بر اسب دژم یکی سنگ نیز آمدش بر شکم بیفتاد خورشید و بر پای خاست کمرگاه برزد کمین کرد راست چو تیری به […]

فرامرز نامه – بخش ۱۷۹ – آمدن فرامرز و شبیخون زدن بر لشکر بهمن

از آنجا فرامرز باده هزار دلیران و گردان و مردان کار چوباد وزان تاختن را بساخت شب وروز ناسود و تازنده تاخت چو بازارگه درهم آشوفتند شده زنده زان خوردشان کوفتند سیه مرد دیلم کمین برگشاد بدان سگزیان تیغ اندرنهاد فرامرز یل با دلیران کین رسیدند نزدیک بهمن به کین گشادند بازوی شمشیر زن فداکرده […]

فرامرز نامه – بخش ۱۷۸ – پاسخ نامه زال از نزد فرامرز

پس آن نامه را زود پاسخ نوشت به خون دل و دیده اندر سرشت سرنامه، نام توانا خدای جهاندار نیروده رهنمای خداوند پیروزی نام وکام رساننده بندگان را به کام ازو آفرین باد بر زال زر جهان پهلوان نامدار و هنر روان باد بر کام او چرخ پیر خلیده دل دشمنانش به تیر بدان ای […]

فرامرز نامه – بخش ۱۷۷ – رسیدن نامه زال به فرامرز و احوال پرسیدن از فرستاده از جنگ بهمن

ازو نامه بستد فرامرز راد بخواند و ببوسید وبر سرنهاد زدیده ببارید خوناب چند دل از گردش چرخ گردان نژند که بر ما به یکباره پشت آورید چنین روزگاری درشت آورید پدر،کشته ودودمان،مستمند پسر،زارگشته،نیایش به بند همان سیستانی که گرشاسب کرد از آن شاه بهمن برآورد گرد اگر من زکابل گریزان شوم همان به که […]

فرامرز نامه – بخش ۱۷۶ – نامه نوشتن زال به فرامرز از کار بهمن و جنگ کردن

سر نامه از زال بسیار سال که گردون ورا کرد بی پر و بال ازو چرخ بستد همه گرد و مال شد از گشت گردون،بی پر وبال به نزد نبیره فرامرز گو که درهند،شاه است و هم پیشرو بدان ای پسر کین جهان دیده پیر کهن گشته از عهد نوروز دیر زمانه درآوردش اکنون زپای […]

فرامرز نامه – بخش ۱۷۵ – زادن سام از دختر فرطورتوش و زادن آذربرزین از دختر شاه کهیلا

چو یک سال بگذشت از روزگار بدو داد جان آفرین کردگار از آن دختر شاه فرطورتوش یکی پورش آمد چو فرخ سروش ورا نام کردند سام دلیر سرافراز وفرخ پی ودلپذیر تو گفتی مگر زنده شد سام گرد بزرگی و گردی مر او را سپرد پس از سال دیگر ورا همچنین همان پاک یزدان جهان […]

فرامرز نامه – بخش ۱۷۴ – بازگشتن فرامرز به هندوستان

چو یک چند نزدیک شاه جهان ببود آن سرافراز روشن روان سوی بازگشتن به هندوستان همی زد به نزدیک سرداستان به نوعی یکی عهد بنوشت شاه زبهر فرامرز لشکر پناه همه کشور سند و هندوستان زقنوج کشمیر چون بوستان همان منزل مرغ با مرز چین بدو داد پیوسته شاه گزین یکی تاج با طوق و […]

فرامرز نامه – بخش ۱۷۳ – رفتن فرامرز نزد کیخسرو

چو چندی برآسود پیش نیا جوان سرافراز پر کیمیا سوی شهر ایران بسیچید را ابا گنج و باکوس وپیل و سپاه هرآن چیزکو را در آن روزگار به دست آمد از هرسویی بی شمار زگنج و زاسبان واز تاج وتخت بیاورد نزد شه نیک بخت چوآمد به نزدیک ایران زمین خبریافت زو شهریار گزین کس […]

فرامرز نامه – بخش ۱۷۲ – طلب کردن کیخسرو،فرامرز را

درین سال،شاه جهان کدخدای فرستاده ای گرد وپاکیزه رای کجا نام او بود گرزسپ شیر هم از تخم کشواد گرد دلیر ابا نامور صد هزار از گوان دلیران وگردان روشن روان فرستاد تا پهلوان زاده را سپهبد فرامرز آزاده را بیاید به نزدیک آن بارگاه به دیدار او شاد گردد سپاه یکی نامه فرمود با […]

فرامرز نامه – بخش ۱۷۲ – طلب کردن کیخسرو،فرامرز را

درین سال،شاه جهان کدخدای فرستاده ای گرد وپاکیزه رای کجا نام او بود گرزسپ شیر هم از تخم کشواد گرد دلیر ابا نامور صد هزار از گوان دلیران وگردان روشن روان فرستاد تا پهلوان زاده را سپهبد فرامرز آزاده را بیاید به نزدیک آن بارگاه به دیدار او شاد گردد سپاه یکی نامه فرمود با […]

فرامرز نامه – بخش ۱۷۱ – دستوری طلبیدن فرامرز از فرطورتوش به جهت رفتن

یکی روز شد پهلو نامور بر دادگر خسرو تاجور بدو گفت کای شاه با داد و راه بسی وقت باشد زسال و زماه برون آمدستم ز پیش پدر همان شاه کیخسرو تاجور به من بر شبی نگذرد بی شتاب که من باب خود را نبینم به خواب اگر چه شهنشاه با هوش وفر جهاندار و […]

فرامرز نامه – بخش ۱۷۰ – دامادی فرامرز،رستم با دختر شاه پریان

ببینند تا اختر دخترش کزو بود تازه سروافسرش چگونه بود با جهان پهلوان به هم درخور است اختر هردوان ستاره شمر رفت طالع بدید از آن خرمی،لب به دندان گزید بیامد به نزدیک خسرو بگفت که دخترت با نیک بختست جفت ازین دختر شاه و از پهلوان یکی گرد پیدا شود در جهان جوان مرد […]

فرامرز نامه – بخش ۱۶۹ – رفتن فرامرز با لشکر،همراه فرطورتوش

زدو روی،لشکر بیاراستند صف گوی وچوگان بیاراستند زیک رو سرافراز شیرژیان ابا ده دلاور زایرانیان ز روی دگر شاه فرطورتوش ابا ده جوانمرد با رای وهوش زمیدان چو برخاست گرد نبرد برآمد خروشیدن دار وبرد سوار اندر آمد به پیش سوار برآمد زچوگان به کیوان،غبار گه این کرد هوی وگه آن برد گوی دژم کرده […]

فرامرز نامه – بخش ۱۶۸ – پذیره شدن فرطورتوش،فرامرز را

چوآگاهی آمد به فرطورتوش که گرد سرافراز با رای وهوش گذر کرده از راه کژدر براسب ابا پیل و لشکر چو آذرگشسب شگفتی فروماند خسرو در آن همی گفت هرکس که این پهلوان همانا سروشیست با هوش وفر که بگذشت ازین سان بر این بوم وبر اگر فر یزدان نبودی ورا رخ بخت،خندان نبودی ورا […]

فرامرز نامه – بخش ۱۶۷ – خوان هفتم کشتن فرامرز،اژدها را

بیامد به نزدیک نر اژدها خروشان و جوشان چو رعد از هوا یکی چشمه آب شور از برش ولیکن نبودی گیا بر سرش همانا که فرسنگ،ده کرد او نبودی درختی و کشتی درو چوآنجا به تنگ اندرآمد دلیر بغرید مرد جوان همچو شیر چو بشنید آواز او اژدها خروشان به کردار باد از هوا بیامد […]

فرامرز نامه – بخش ۱۶۶ – خوان چهارم و پنجم و ششم در رفتن فرامرز از سرما و گرما

بیاورد صد کاروان شتر زآب وعلف کرده یکباره پر به پیش اندر افکند و پویان برفت برآن ریگ تاریک،جویان برفت زگرمی همی سوخت تن در سلاح نبد روز پیکار وگاه مزاح زبان ها برون اوفتاده زکام همه یاد کردی زقوم و مقام تن بارگی گشته از خوی پرآب برآن دشت بی آب ودل پرشتاب به […]

فرامرز نامه – بخش ۱۶۵ – خوان سوم کشتن فرامرز،غول را

در این گفتگو بود کز ناگهان بغرید بی مایه دیو ژیان دمنده سوی پهلوان کرد روی پراز کینه وخشم و پرخاشجوی سپهدار، با آلت رزم بود که نزدش بسی خوش تر از بزم بود کمان نریمان به زه برنهاد به نزد هم آورد شد همچوباد کمان را ببارید همچون تگرگ بدان دیو وارونه،باران مرگ بیامد […]

فرامرز نامه – بخش ۱۶۴ – خوان دوم کشته شدن گرگان به دست فرامرز

چو خورشید تابید و بی گاه شد فلک سر به سر رو به خرگاه شد سپهبد،سپه را همه برنشاند بفرمود کارآگهان را براند بپوشید خفتان و برگستوان برآراست خود را به تیرو کمان سپاه از پس او به پیش اندرون سیه دیو در راه بد رهنمون بدان گه که خور سوی مغرب دوید سپهبد به […]

فرامرز نامه – بخش ۱۶۳ – خوان اول کشتن فرامرز،شیران را

چو شب،شعر زربفت بر سر کشید نشان های درنده شیران بدید چنین گفت آن دیو با پهلوان که ای پر منش گرد روشن روان هم اکنون چو درمنزل آیی فرود زشیران درنده باشد درود دو کوهند وز آواز ایشان زمین بلرزد به هنگام پرخاش و کین دو شیر ژیانست ای نامدار به بالا فزون تر […]

فرامرز نامه – بخش ۱۶۲ – داستان هفت خوان و کشته شدن جادویان

چو زان منزل آمد برون سرفراز سیه دیو گفت ای یل رزم ساز بدین ره که امروز ما آمدیم بسی رنج بردیم تا آمدیم به برگشتن اکنون نشاید گذشت که پر برف باشد همان کوه و دشت سوی راه کژدر بباید شدن بدین راه ایمن نباید بدن ولی در ره کژدر ای سرفراز بسی رنج […]

فرامرز نامه – بخش ۱۶۱ – پاسخ نامه فرطور توش به فرامرز رستم

دگر روز چون شید زد بر درفش چو کافور شد روی چرخ بنفش نشست از بر تخت،شاه پری زاندیشه،دل دور وازغم،بری یکی خوب نامه بفرمود شاه به نزد فرامرز لشکر پناه نویسنده بنهاد بر نامه دست قلم،پای بگشاد و لب را ببست سراسر پیاده همی ساختش به سر بر یکی افسری ساختش زافسر ببارید در […]

فرامرز نامه – بخش ۱۶۰ – سخن گفتن سیه دیو از نژاد فرامرز

چو هرکس سخن گفت از پهلوان همان شاه گردان و نام آوران پس آن دیو گویا زبان برگشاد همی کرد کار فرامرز،یاد نخستین ز راه نژاد و گهر سخن گفت ا زآن پهلو نامور نژادش یکایک بدیشان شمرد ز رستم بشد تا نریمان گرد زکورنگ و اترط همی کرد یاد چنین تا به جمشید بردش […]

فرامرز نامه – بخش ۱۵۹ – سخن گفتن فرطورتوش با بزرگان خود

چنین گفت با نامداران خویش بزرگان کشور که بودند پیش که ای سرفرازان با هوش و رای خردمند و با دانش و رهنمای بدانید کز مرز ایران زمین جوانی سرافراز و پاکیزه دین که پورجهان پهلوان رستمست نبیره ز سامست واز نیرمست بزرگست و با دانش و با نژاد خردمند و با گوهر و فر […]

فرامرز نامه – بخش ۱۵۸ – نامه نوشتن فرامرز به فرطورتوش

بفرمود تا شد نویسنده پیش نشاندش بر تخت،نزدیک خویش یکی نامه فرمود با رای وهوش پراز مهر،نزدیک فرطورتوش چوماهی برآمد زدریای مشک گذر کرد بر روی کافور خشک ببست از بر کاغذ،ابری چو قار ببارید ازو گوهر شاهوار نخستین که بنهاد سر برزمین گرفت آفرین بر جهان آفرین خداوند پیدا و راز نهفت خداوند بی […]
عنوان ۳۰ از ۴۱« اولین...۱۰۲۰«۲۸۲۹۳۰۳۱۳۲ » ۴۰...آخر »