دسته: فرامرز نامه

فرامرز نامه – بخش ۱۳۳ – رفتن فرامرز به خاور زمین و کشتن مرغ را

چو چندی ببود اندر آن جایگاه روان کرد بر راه دریا سپاه به کشتی روان شد یل نامور ابا نیک مردان زرین کمر همی رفت چون باد بر روی آب چو آتش سوی خاک،دل پر شتاب شبانگه یکی کوه پیش آمدش که بالا ز ده میل بیش آمدش چو از تیره شب،روز،تاریک شد سپهبد بدان […]

فرامرز نامه – بخش ۱۳۲ – سئوال چهارم فرامرز از برهمن

سپهبد چو بشنید گفتار او به دل خرم از کار و دیدار او دگر گفت کای پیر دانش پژوه چه چیز است نیکو میان گروه کزو دل بود تازه و شادمان پسندیده نزد خدا باشد آن چنین گفت کان شش فرشته بود که از نور یزدان سرشته بود نخستین ازو داد و انصاف دان که […]

فرامرز نامه – بخش ۱۳۱ – سئوال سوم فرامرز از برهمن

بپرسید دیگر زیزدان پرست که ای مرد با دانش نیک دست چه چیز است دیگر به هر کار او خرد رنجه گردد روان تیره رو بدو گفت کز کار و کردار دیو روان،تیره گردد خرد پرغریو کدامست گفتش که دیو پلید ازو رنج وسختی بباید کشید چنین داد پاسخ که ده دیو زشت که شان […]

فرامرز نامه – بخش ۱۳۰ – سئوال دوم فرامرز از برهمن

دگر گفت کای مرد پاکیزه رای مرا سون دانش یکی ره نمای به گیتی چه نیکوست نزد خرد که دانا بدان جان همی پرورد همان بد به گیتی چه چیز است نیز کجا با خرد باشد اندر ستیز برهمن بدو گفت کای هوشیار چو پاسخ بیابی زمن گوش دار نکویی،پرستیدن دادگر جز او را مدان […]

فرامرز نامه – بخش ۱۲۹ – سئوال فرامرز از برهمن

زپیر جهاندیده پرسید و گفت که ای پیر با دانش و هوش جفت از این زندگانی چه دارید رای برهنه شب و روز مانده به جای نه خورد ونه خواب ونه آرام و کام به بی کامی اندر بدن شادکام چرا این همه رنج بر خود نهید بدین گونه اکنون چه دارید امید جهان پر […]

فرامرز نامه – بخش ۱۲۸ – رسیدن فرامرز به نخجیر برهمن و سئوال کردن

چو بگذشت یک ماه دیگر چنین رسیدند نزدیک خاور زمین جزیره پدید آمد از دورجای زملاح پرسید آن پاک رای چه جایست گفتش بدان خرمی کزو تازه گردد دل آدمی چنین داد پاسخ خردمند مرد که از روی بیشی بدان در مگرد تو این را مقام برهمن شناس به دانش گشاده دل با سپاس گروهی […]

فرامرز نامه – بخش ۱۲۷ – رزم کردن فرامرز با فیل گوشان

برآمد زدریا گو نره شیر پی او گوان ویلان دلیر سراسر در و دشت و دریا کنار سراپرده و خیمه زد نامدار شه فیل گوشان چوآگاه شد که هامون پر از اسب و خرگاه شد سپه برنشاند وبزد بوق و کوس زمانه شد از گرد چون آبنوس سپاهی کز آسیب ایشان زمین بلرزید مانند دریای […]

فرامرز نامه – بخش ۱۲۶ – رفتن فرامرز به جزیره فیل گوشان

دگر باره افکند کشتی درآب روان کرد مانند باد از شتاب سه روز و سه شب ماند کشتی روان فرامرز گردنکش پهلوان چهارم سوی فیل گوشان رسید سپه را به سوی جزیره کشید جزیره بد آن هم نکوتر به جای بسی اندرو باغ و کشت و سرای گروهی کجا فیل گوشان بدند به مردانگی سخت […]

فرامرز نامه – بخش ۱۲۵ – رفتن فرامرز به خاور زمین و رزم کردنش با مردمان جزیره

دو مه بر سر آب زین سان برفت سوی راه خاور بسیچید تفت سه ماهه رسیدند نزد زمین نیازرده کس زان سپاه گزین چنین گفت ملاح با پهلوان که ای نامور گرد روشن روان جزیری بدین راه باشد همی که شیر ژیان نگذرد زان زمی پر از مردم گرد و شمشیر زن نسازند هرگز به […]

فرامرز نامه – بخش ۱۲۴ – دادن شاه کهیلا،دختر را به فرامرز

وز آن سو بشد خسرو نامور بر مادر دختر خوب فر بدو داد مژده به پیوند شیر به دامادی پهلوان دلیر رخ خوب چهره چو گل برشکفت همان مادر دختر اندر نهفت زیزدان بسی آفرین یاد کرد که آن دختر از رنج آزاد کرد از آن پس بشد کارسازی گرفت از آن کارخرم دلش برگرفت […]

فرامرز نامه – بخش ۱۲۳ – دیدن فرامرز،دختر شاه کهیلا

چو از کار،او گشت پرداخته چنان چون ببایست شد ساخته همان دایه آمد بر پهلوان بدو گفت ای پهلوان جهان خرامان بیا تا بر دل نواز به دل خرمی ای گو سرفراز روان شد سپه دار روشن روان ابا دایه نزدیک آن دلستان چو آمد برآن بارگاه بزرگ سوار فرامرزگرد سترگ بتی دید همچون بهشت […]

فرامرز نامه – بخش ۱۲۲ – سخن گفتن دایه با فرامرز در کار دختر

خردمند دایه چو آغاز کرد به خوبی سخن گفت چون ساز کرد بدو گفت کای گرد گسترده نام درودت زخورشید و ماه تمام مه خاوری شمع روی زمین سهی سرو کشمیر و خورشید چین پری پیکر و مه رخ و مشک بو سمن سینه و نوش لب لاله روی گل اندام و گلرنگ وگلنار فام […]

فرامرز نامه – بخش ۱۲۱ – عاشق شدن دختر کهیلا بر فرامرز

کنون بشنو از کار دختر،خبر که شد عاشق آن یل نامور بدانگه که آن پهلوان باخروش ابا دیو بودی به رزم و به جوش نظاره بدان دختر نیک بخت چو با دیو پیوسته بد رزم سخت از آن برز وبالا و کوپال و چهر دل خوب رخ شد از او پر زمهر دراین کار بگذشت […]

فرامرز نامه – بخش ۱۲۰ – کشتن فرامرز،دیو سیاه

سوی پهلوان آمد این آگهی که شدتخت ازآن ماه گلرخ تهی سراسرچوگفتند باپهلوان بنالیدهرکس به دردروان ازآن دیو دژخیم وکرداراوی وزآن سهمگین روی ودیدار اوی فرامرزبشنید هم درزمان زجای اندرآمد چوشیر ژیان سمندش بفرمودتازین کنند وزآن دیو، دل ها پرازکین کنند بپوشید برتن سلاح نبرد به رزم سیه دیو آهنگ کرد کمندی به فتراک وگرزی […]

فرامرز نامه – بخش ۱۱۹ – داستان سیه دیو با دختر شاه کهیلا

چنان بودآیین آن شهریار که نوروز و در موسوم نوبهار پر از سبزه ولاله گشتی جهان زباد بهاری شدی نوجوان بزرگان لشکر چه مرد و چه زن به هامون شدندی همه انجمن میان گل و سنبل و لاله زار بدین سان گذشتی به ایشان بهار یکی دختری داشت آن شهریار به خوبی به سان بت […]

فرامرز نامه – بخش ۱۱۸ – رفتن فرامرز به جزیره کهیلا

به آب اندر افکند کشتی برفت به سوی کهیلا بسیچید تفت کهیلا جزیری به سان بهشت تو گفتی که رضوان در او لاله کشت زبس دلگشای و ز بس خرمی شدی زنده زو مرده آدمی همانا که فرسنگ بودش دویست که گفتی برو در زمین جای نیست زبس لشکر سرو و ایوان و باغ پر […]

فرامرز نامه – بخش ۱۱۷ – رفتن فرامرز به جزیره فراسنگ و جنگ کردن با شاه جزیره

از آن پس جزیری به پیش آمدش که فرسنگ از صد به پیش آمدش فراسنگ میخواندندش به نام درو خسروی بود با رای وکام اباپیل و با کوس و گنج و سپاه همش نام شاهی،همش تاج و گاه چو آگه شد از لشکر پهلوان که آمد بدان مرز،روشن روان سپاهی برآراست آن نامدار همه گرد […]

فرامرز نامه – بخش ۱۱۶ – رفتن فرامرز به جزیره های هند

چنین گفت گوینده کاردان هشیوار و بیدار و بسیار دان که بگذشت بر من دگر روزگار زگیتی بسی برگرفتم شمار زتاریخ شاهان بدم آرزوی که یک چند سازم بدان گفتگوی زهر جا چیزی به دست آمدم همه آرزوها به شست آمدم زچندان تواریخ شاهان پیش زاخبار آن نیک نامان پیش زنیروی رستم زکردار سام هم […]

فرامرز نامه – بخش ۱۱۵ – نامه شاه کیخسرو به فرامرز

یکی پاسخ نامه فرمود شاه نخستین که بنوشت بر نیکخواه به نام خداوند فیروزگر خداوند نیروی و فر وهنر خداوند کیوان و بهرام وهور خداوند پیل و خداوند مور ازویست فیروزی و برتری کمی و فزونی و نیک اختری ازو بر فرامرز باد آفرین سپهدار شیر اوژن پاک دین سر افراز و پور جهان پهلوان […]

فرامرز نامه – بخش ۱۱۴ – نامه نوشتن فرامرز به شاه کیخسرو

به نامه درون سر به سر یاد کرد ز رزم و ز پرخاش روز نبرد نخستین که بر نامه بنهاد دست زعنبر سر خامه را کرد مست ستایش نمودش زیزدان پاک خداوند کیوان و خورشید وخاک خدایی که جان و روان آفرید به یک مشت خاکی توان آفرید ازوباد بر شاه ایران درود مبادا کم […]

فرامرز نامه – بخش ۱۱۳ – کشتن فرامرز، مهارک هندی را

مهارک چو دید آن سپاه نبرد گریزا شد آهنگ دروازه کرد همی خواست کان شهر سازد حصار مگر رسته گردد از آن گیر ودار زکارش کسی با فرامرز گفت سپهدار از این قصه اندر شگفت عنان را به جنگ فرامرزداد بتازید و شد از پی بدنژاد چنان شد که بگذشت ازو نامدار سر راه بگرفت […]

فرامرز نامه – بخش ۱۱۲ – رسیدن فرامرز به یاری شیروی

در آن روز شیرو چو شیرژیان به رزم اندرون بود با هندوان سپاه مهارک چو مور وملخ کشیده در آن دشت کشمیر نخ بسی کشته گشته زایرانیان یلان را از آن جنگ آمد زیان پراکنده گشته سواران جنگ رها کرده یکباره ناموس وننگ به سیری رسیده یلان از نبرد گریزنده و گشته صحرانورد یل پر […]

فرامرز نامه – بخش ۱۱۱ – رزم شیروی با مهارک

سپه را برانگیخت شیروی گرد برایشان هم از گرد ره حمله برد بزد بر سپاه مهارک سپاه یکی رود خون خاست زآوردگاه سپه را به یک حمله از جا بکند به دروازه شهرشان درفکند فراوان زهندو سپه کشته شد زکشته در شهر چون پشته شد مهارک چو افکند خود را به شهر زبیشی نمودن،غم آمدش […]

فرامرز نامه – بخش ۱۱۰ – گریختن مهارک از فرامرز

مهارک چو تیره شب اندر رسید زگردان هندی سواری ندید جهان پیش چشم اندرش تیره گشت زکار زمانه سرش خیره گشت بدان تیره شب در گریزان برفت سوی راه کشمیر پویید تفت سراپرده و خیمه آنجا بماند شب تیره با ویژگانش براند چو شب روز شد تنگ بسته میان سواری طلایه ز ایرانیان بیامد بر […]

فرامرز نامه – بخش ۱۰۹ – رزم فرامرز با مهارک هندی

چه خورشید با تیغ و زرین سپر نشست از بر تخت و دیهیم زر سراسر درخشنده شد زو زمین دو لشکر نشستند بر پشت زین مهارک سپه را به هامون کشید زگرد سپه شد جهان ناپدید چو رعد بهاران بغرید کوس زمین،تیره گشت و سپهر،آبنوس دمید آتشی اندر آن کارزار شرارش سنان بود و خنجر،شرار […]

فرامرز نامه – بخش ۱۰۸ – گذشتن فرامرز از آب و رزم کردن با مهارک

چو خورشید بر چرخ گشت آشکار جهان کرد روشن به رنگ بهار فرامرزیل ساز رفتن گرفت به دل اندر اندیشه کردن گرفت که بر ما گر ایشان کمین آورند به آب اندرون رخ به چین آورند نباشد بجز کامه هندوان به نامردی از ما بپرد روان خردمند گوید به هنگام جنگ شتاب آوریدن به جای […]

فرامرز نامه – بخش ۱۰۷ – نامه فرامرز با مهارک هندی

بفرمود شیر ژیان تا دبیر بیاورد بر خامه مشک وعبیر نویسد یکی نامه پاکیزه وار به نزدیک آن مرد ناهوشیار چو مشکین زبان مرغ شیرین سخن به قرطاس بر درفشاند از دهن زدریای فکرت برانگیخت موج زکلک اندرآورد در فوج فوج سرنامه، نام خداوند داد نگارنده آدم از خاک و باد خداوند دارای هردو سرای […]

فرامرز نامه – بخش ۱۰۶ – بخشیدن کیخسرو ، رای هندی را به فرامرز

سپیده چو از باختر زد درفش چوکافور شد روی چرخ بنفش زمین،تازه شد کوه چون سندروس زدرگاه برخاست آواز کوس فرامرز با رستم پهلوان برفتند نزدیک شاه جهان فرامرز در باره شاه شد سخن گفتن شاه همراه شد که با من نکویی بسی کرد رای هنر در دل خویشتن کرد جای بدان گه که من […]

فرامرز نامه – بخش ۱۰۵ – بازگشتن فرامرز از هند به ایران زمین

سپهبد چو از کوه،لشکر کشید شب تیره،ابر سیه بردرید چو زرین درفشی برآورد زاغ سرش برتر آمد زافراز باغ بر شاه ایران زمین کرد روی ابا پور فرخ گو نامجوی به شادی همی رفت آن راه دور دلش بود خرم زکردار پور همه راه با باز و با یوز و سگ ز زنخجیر و از […]

فرامرز نامه – بخش ۱۰۴ – گرفتن فرامرز،رای هندی را به کمند

فرامرز شیرافکن پهلوان همی تاخت هر سو چو شیر ژیان زگرزش سران اوفتاد چو گو زتیغش روان گشته خون آب جو درفش شه هندوان را بدید کزآن سو بر قلبگه شد پدید برون تاخت مانند کوهی زجای به سوی سپهبد شه هند رای رسید اندر آن زنده پیل ژیان که بود از برش خسرو هندوان […]
عنوان ۳ از ۷«۱۲۳۴۵ » ...آخر »