دسته: منظومه های حماسی

گرشاسب نامه – پذیره شدن شاه روم گرشاسب را

سه منزل پذیره شدش با سپاه زد آذین دیبا و گنبد به راه بیاراست ایوان چو باغ ارم نثارش گهر کرد و مشک و درم به شادیش بر تخت شاهی نشاست بسی پوزش از بهر دختر بخواست بدش نغز رامشگریچنگ زن یکی نیمهمرد و یکی نیمه زن سر هر دو از تن به هم رسته […]

گرشاسب نامه – رسیدن گرشاسب به میل سنگ

رسید از پس هفته ای شاد و کش به شهری دلارام و پدرام و خوش همه دشت او نوگل و خیزران کهی برسرش بیشهٔ زعفران بر آن کوه بر میلی افراخته ز مس و آهن و روی بگداخته نبشته ز گردش خطی پارسی که بد عمر من شاه ده بار سی ز شاهان کسی بدسگالم […]

گرشاسب نامه – پرسشی دیگر از برهمن

دل پهلوان گشت ازاو شاد و گفت دگر پرسشی نغز دارم نهفت چه برناست آبستن و گنده پیر هم از وی بسیبچه گردش به شیر بهناز آنچه زاید همیپرورد چو پرورد بکشد هم آن گه خورد جهانست گفت این فژه پیرزن بچه جانور هرچه هست انجمن کرا زاد پرورد و دارد به ناز کشد، پس […]

گرشاسب نامه – پرسش دیگر از جان

سپهدارگفتنش سر سرکشان که از جان مراخوب دادی نشان ولیکن چو رفتنش را بود گاه کجا باشدش جای و آرامگاه ورا گفت بر چارمین آسمان بود جای او تابه آخر زمان به قندیلی اندر ز پاکیزه نور بود مانده آسوده وز رنج دور چو باشد گه رستخیز و شمار به تن زنده گرداندش کردگار گزارد […]

گرشاسب نامه – دیدن گرشاسب بر همن رومی را و پرسیدن ازو

سپهدار از آنجا بشد با گروه همی آب جست اندر ان گرد کوه چو آمد بیابان یکی کازه دید روان آب و مَرغی خوش و تازه دید در آن سابه بنشست و شد ز آب سیر سر وتن بشست و بر آسود دیر برهمن یکی پیرخمّیده پشت برآمد ز کازه عصایی به مشت ز پیریش […]

گرشاسب نامه – رسیدن گرشاسب به قرطبه

سوی قرطبه رفت از آن جای شاد یکی شهر خوش دید خرّم نهاد به نزدیک او ژرف رودی روان که خوشیش در تن فزودی روان از آن شهر یک چشمه مردی سیاه بدان ژرف رود آمدی گاه گاه ز شبگیر تانیم شب زیر آب بدی اندر او ساخته جای خواب نهالی به زیرش غلیژن بدی […]

گرشاسب نامه – بازگشتن گرشاسب و دیدن شگفتی‌ها

پر از نخل خرما یکی بیشه دید چنان کآسمان بد درو ناپدید تو گفتی مگر هر درختی ز بار عروسیست آراسته حوروار از آهو همه بیشه بیش از گزاف از آن آب کافورش آمد ز ناف به مرز بیابان و ریگ روان گذر کرد از اندوه رسته روان بسی زرّ از آن ریگ برداشتند که […]

گرشاسب نامه – برون آوردن شاه قیروان لشگر به جنگ

چو بر تیره شعر شب دیر باز سپیده کشید از سپیدی طراز فرو شست خور تخته لاژورد ز سیمین نقطها به زر آب زرد به دشت آمد از قیروان لشکری که بگرفت از انبوهشان کشوری سپاهی چو آشفته پیلان مست همه نیزه و تیغ و خنجر به دست گرفته سپرها ز چرم نهنگ برافکنده برگستوان […]

گرشاسب نامه – نامه گرشاسب به شاه قیروان

وز آن سو جهان پهلوان با سپاه بیآمد به یک منزلی کینه خواه به خیمه بپوشید روی زمین دبیر نویسنده را گفت هین گشای از خرد با سر خامه راز به افریقی از من یکی نامه ساز سخن ها درشت آر از اندازه بیش بخوانش به فرمان کمربسته پیش نویسنده کرد از سخن رستخیز به […]

گرشاسب نامه – جنگ در شب ماهتاب

شبی بد ز مهتاب چون روز پاک ز صد میل پیدا بلند از مغاک به هم نور و تاریکی آمیخته چو دین و گنه درهم آویخته زمین یکسر از سایه وز نور ماه به کردار ابلق سپید و سیاه مه از چرخ تابان چه از گرد نیل به روز آینه تابد از پشت پیل نماینده […]

گرشاسب نامه – آگاهی شاه قیروان از رسیدن گرشاسب

وز آن جا سپه برد زی قیروان که گیرد به تیغ از فریقی روان بَر مرز افریقیه با سپاه چو آمد، شد این آگهی نزد شاه که ضحاک از ایران سپاهی به جنگ فرستاد و، اینک رسیدند تنگ همانا که افزون ز پنجه هزار سواراند کین جوی و خنجر گزار مِه از پیل گردیست سالارشان […]

گرشاسب نامه – رزم گرشاسب با منهراس

وز آنجای با لشکرش یکسره به یک هفته آمد برِ قاقره خبر زی جزیده شد اندر زمان بیآمد برون لشکر بدگمان بدیدند هفتاد کشتی به راه همه بادبان بر کشیده به ماه چو کوهی روان هر یکی بادوار به هر کُه بر ابری ز بر سایه دار چو در سبز دشتی سواران جنگ ازو هر […]

گرشاسب نامه – رزم گرشاسب با منهراس

گرفتند از آنجای راهِ دراز جزیری پدید آمد از دور باز یکی مرد پویان ز بالا به پست خروشان گلیمی فشانان به دست چو دیدند بُد ز اندلس مهتری به پرسش گرفتندش از هر دری چنین گفت کز بخت روز نژند مرا باد کشتی بایدر فکند ازین کُه دمان نره دیوی شگفت برون آمد و […]

گرشاسب نامه – رفتن گرشاسب به جنگ شاه لاقطه و دیدن شگفتی ها

چو شد بر جزیره یکی بیشه دید همه دامن بیشه لشکر کشید شه لاقطه بود کطری به نام دلیری جهانگیر و جوینده کام جهان پیش چشمش به هنگام خشم کم از سایه پشه بودی به چشم چو آگه شد از کار گرشاسب زود بفرمود تا لشکرش هر چه بود به هامون سراسر جبیره شدند به […]

گرشاسب نامه – آمدن ضحاک به دیدن گرشاسب و صفت نخچیرگاه

چو بر سیستان پهلوان گشت شاه براوج سپهر مهی گشت ماه همه ساز شهرش نکو کرده شد برو دست فرمانش گسترده شد زکارش بد ونیک بی گاه و گاه همی شد خبر نزد ضحاک شاه بدو تیره شد رایش اندر پسیچ ولیکن نیارستش آزرد هیچ سوی سیستان رفت تا بنگرد یکی پیش آب زره بگذرد […]

گرشاسب نامه – رفتن گرشاسب به ساختن سیستان و اتمام آن

سپهبد گرفت از پدر پند یاد وزآنجا سوی سیستان رفت شاد اسیران که از کابل آورده بود به یک جایگه گردشان کرده بود بفرمود خون همه ریختن وزیشان گل باره انگیختن یکی نیمه بُد کرده دیوار شهر دگر نیمه کردند از آن گل دو بهر ازآن خون به ریگ اندرون خاست مار کرا آن گزیدی […]

گرشاسب نامه – پند دادن اثرط گرشاسب را

به هنگام رفتن چو ره را بساخت نشاندش پدر پیش و چندی نواخت بدو گفت هر چند رأی بلند تو داری، مرا نیست چاره ز پند جوان گرچه دانادل و پرفسون بود، نزد پیر آزمایش فزون جوان کینه را شاید و جنگ را کهن پیر تدبیر و فرهنگ را خردمند به پیر و یزدان پرست […]

گرشاسب نامه – نشستن گرشاسب بر تخت کابل

به ایوان کابل شه آورد روی بیامد نشست از بر تخت اوی گهر یافت چندان زهرگونه ساز که گر بشمری عمر باید دراز چه بر پیل و اشتر چه بر گاومیش به اثرط فرستاد از اندازه بیش یکی کاروان بُد همه سیم و زر به کابل سری زو به زابل دگر از آن پس به […]

گرشاسب نامه – آمدن گرشاسب به بتخانه ی سوبهار

چو آمد به بتخانه ی سو بهار یکی خانه دید از خوشی پرنگار ز بر جزع و دیوار پاک از رخام درش زرّ پخته ، زمین سیم خام به هر سو بر از پیکر اختران از ایوانش انگیخته پیکران میان کرده در برج شیر آفتاب ز یاقوت رخشان و دُر خوشاب ز گوهر یکی تخت […]

گرشاسب نامه – رسیدن گرشاسب به یاری اثرط و شبیخون او

پس که چو خور ساز رفتن گرفت رخش اندک اندک نهفتن گرفت غو دیده بان از برِ مه رسید که آمد درفش سپهبد پدید خروش یلان شد ز شادی بر ابر ستد ناله ی کوس هوش هژبر سپه را دل آمد همه باز جای یکی مرد ده را بیفشرد پای بر آن بود دشمن که […]

گرشاسب نامه – جنگ اثرط با شاه کابل

وز آن سوچو از شهر داور سپاه سوی جنگ برد اثرط کینه خواه سپه سی هزار از یلان داشت بیش دوصد پیل برگستوان دار پیش دلیران پرخاش دورویه صف کشیدند جان برنهاده به کف سواران شد آمد فزون ساختند یلان از کمین ها برون تاختند به کوه اندر از کوس کین ناله خاست ز پیکان […]

گرشاسب نامه – نامه ی اثرط به گرشاسب

یکی نامه نزدیک گرشاسب زود نبشت ونمود آن کجا رفته بود زکابل شه ولشکر آراستن ز نادادن باژ وکین خواستن دگر گفت چون نامه خواندی بجای مزن دم جز آورده در اسپ پای به زودی به من رس چنان ناگهان که ازخوان رسد دست سوی دهان که من، چون شد این نامه پرداخته برفتم ، […]

گرشاسب نامه – جنگ شاه کابل با زابلیان وشکسته شدن اثرط

چوباز سپیده بزد پرّ باز ازاو زاغ شب شد گریزنده باز شه کابل آورد لشکر به جنگ برابر دو صد برکشیدند تنگ بپیوست رزمی گران کز سپهر گریزنده شد ماه و، گم گشت مهر برآورد ده ودار وگیر وگریز زهرسو سرافشان بُد وترگ ریز جهان جوش گردان سرکش گرفت به دریا زتیغ آب آتش گرفت […]

گرشاسب نامه – جنگ نوشیار با انبارسی

به جنگ آن دو سالار پیش از دو شاه رسیدند زی یکدگر کینه خواه دو لشکر زدند از دو سو پره باز ببد دست جنگ دلیران دراز سواران به یک جا برآمیختند پیاده جدا درهم آویختند سر خنجر آتش شد و گرد دود چو آتش کزو جوش خون خاست زود بغرید کوس و برآمد نبرد […]

گرشاسب نامه – ساختن شهر زرنج

چو بگذشت ازین کار ماهی فره بیآمد به نزدیک آب زره ز اخترشناس و مهندس شمار به روم و به هند آن که بد نامدار بیاورد و بنهاد شهر زرنج که در کار ناسود روزی ز رنج ز گل باره ای گردش اندر کشید میانش دژی سر به مه برکشید ز پیرامن دژ یکی کنده […]

گرشاسب نامه – وصف بیابان و رزم گر شاسب با زنگی

بیابانی آمدش ناگاه پیش ز تابیدن مهر پهناش بیش چه دشتی که گروی بود چرخ ماه درو ماه هر شب شدی گم ز راه همه دشت سنگ و همه سنگ غاز همه خار ریگ و همه ریگ مار هواش آتش و اخگر تفته بوم گیاهش همه زهر و بادش سموم نه مرغ اندرو دیده یک […]

گرشاسب نامه – رفتن گرشاسب به درگاه شاه روم و کمان کشیدن

چو بنهاد گردون ز یاقوت زرد روان مهره بر بیرم لاجورد سپهبد سوی دیدن شاه شد به نزد سیه پوش در گاه شد بدو گفت کز خانه آوارده ام ز ایران یکی مرد بیواره ام به پیوند شاه آمدم آرزوی بخواهم کشیدن کمان پیش اوی جدا هر کسش خیره پنداشتند ز گفتار او خنده برداشتند […]

گرشاسب نامه – آمدن دختر قیصر به دیدار گرشاسب

سوی باغ با دایه ناگه ز در درآمد پری چهرهٔ سیمبر یکی جام زرین به کف پُر نبید چو لاله می و، جام چون شنبلید نهفته به زربفت رومی برش ز یاقوت و دُر افسری بر سرش خرامان چو با ماه پیوسته سرو ز گیسو چو در دام مشکین تذرو دو زلفش به هم جیم […]

گرشاسب نامه – رفتن گرشاسب به شام

سمند سرافراز را کرد زین برون رفت تنها به روز گزین همه برد هر چش نبود چاره زوی سوی شام زی بادیه داد روی یکی ریدک ترک با او به راه ز بهر پرستش به هر جایگاه بدان بی سپاه و بنه شد برون که تا کس نداند و چرا و نه چون شتابان نوند […]

گرشاسب نامه – در صفت سفر

پدر گفت اگرت ازشدن چاره نیست بدین دیگر اندرز باری بایست بیا کس که او جُست راه دراز چو شد نیز نامد سوی خانه باز یکی از پی مرگ و از روز تنگ دگر از پی دشمن و نام و ننگ شدن دانی از خانه روز نخست ولیک آمدن را ندانی درست بلایی ز دوزخ […]
عنوان ۳۴ از ۳۷« اولین...۱۰۲۰۳۰«۳۲۳۳۳۴۳۵۳۶ » ...آخر »