دسته: منظومه های حماسی

گرشاسب نامه – رزم دیگر گرشاسب با شاه طنجه

سپیده چو شب را به بر درگرفت شبش کرد بدرود و ره برگفت ببد سیم دریا زمین زرّ زرد خم آهن کُه و آسمان لاژورد گرفتند گردان به کین ساختن جهان از یلان گشت پر تاختن ز غرّیدن کوس و شیپور و نای ز بانگ جرس وز جرنگ درای سته مغز کیوان و بی هوش […]

گرشاسب نامه – داستان گرشاسب با شاه طنجه

کنون از شه طنجه و پهلوان شنو کار کین جستن هر دوان بدان گه که از نزد ضحاک شاه سوی طنجه شد پهلوان سپاه ز دریا و خشک آنچه آورده بود به دست شه طنجه بسپرده بود که تا باز خواهد چه آرد هوا بدین کرده بُد مرد چندی گوا سرآمد مر آن شاه را […]

گرشاسب نامه – داستان قباد کاوه

چو شد پهلوان بسته ره را کمر قباد آن کجا کاوه بودش پدر به درگه چنین گفت پیش مهان که این شه ندارد نهاد شهان پدرم از جهان جز مر او را نخواست به شمشیر گیتی ازو گشت راست از اورنگ برکند ضحاک را سپرد افسرش زیر پی خاک را ز گرشاسب ما بیش بردیم […]

گرشاسب نامه – زادن سام نریمان

پسر زاد ماهی که از چرخ مهر ز خوبی بدو آرزو کرد مهر به دیدار گفتی پدر بود راست برین برگوا کس نبایست خواست نریمان یل نام او سام کرد به مهرش روان و دل آرام کرد نوندی به نزد فریدون شاه به مژده برافکند پویان به راه پرندین چنان کودکی ساختند چو گردانش بر […]

گرشاسب نامه – خواهش نریمان از شاه افریدون و زن خواستن او

وز آن سو نریمان چو یک مه ببود به درگاه شه رفت شبگیر زود کمر بستهٔ راه و بر سر کلاه ز بهر شدن خواست فرمان شاه دگر گفت کز چین چو برخاستم بر شهریار آمدن خواستم مرا عّم من پهلوان داد پند که چون باز خانه رسی بی گزند یکی جفت شایسته کن درخورت […]

گرشاسب نامه – پاسخ نامه گرشاسب از فریدون

نبشت آن گهی پاسخش باز و گفت رسید آن سخن های با مهر جفت یکی نامه گویا چو فرّخ سروش که از درّ معنی صدف کرده گوش پیام آورش مژده را مایه بود خرد را سخنهاش پیرایه بود روان ها شد از مژده شادی سرشت به هر دل دری بگشاد از بهشت ترا تا گشادست […]

گرشاسب نامه – خبر یافتن فریدون از آمدن نریمان

ازین مژده چون آگهی یافت شاه بر افروخت از ماه برتر کلاه هزار اسپ بالای زرینه ساز فرستاد با لشکر از پیشباز دو ره پیل سیصد چو دریا به جوش ز برگستوان دار و از درع پوش ز صندوق پیلان خروشنده نای غریوان شده زنگ و کوس و درای دو صد پیل در دیبه رنگ […]

گرشاسب نامه – نامه گرشاسب به نزد فریدون

سپهبد گزید این همه چار ماه یکی نامه فرمود نزدیک شاه نویسنده قرطاس بر برگرفت سر خامه در مشک و عنبر گرفت بر آمد ز شاخ آن نگونسار سار که بر سیم بارد ز منقار قار سواری سه اسپه پیاده روان تنش رومی و چهره از هندوان همان شیرخواره کش از قیر شیر ز گهواره […]

گرشاسب نامه – رسیدن گرشاسب به نزد نریمان و گرفتاری فغفور

از آن پس نریمان چو شد چیره دست پس از رزم در بزم و شادی نشست ببد تا بیآمد جهان پهلوان گرفتند شادی ز سر هردوان سخن چند راندند از آن رزمگاه وزآنجا به جندان گرفتند راه ده و شهر و دز هر چه دیدند پاک بکندند و ، با خون سرشتند خاک تو گفتی […]

گرشاسب نامه – آمدن فغفور به جنگ نریمان

سوی لشکرش پهلوان رفت باز به پیکار فغفور بر کرد ساز وز آن سو سپه را چو فغفور شاه فرستاد زی پهلوان کینه خواه به در بر همیشه هزاران هزار سپه داشت گردان خنجر گزار هزار و صد و شصت شه پیش اوی بدند از سپاهش همه خویش اوی ازو چارصد را به پرده سرای […]

گرشاسب نامه – داستان دهقان توانگر

دهی دید در راه در دشت و راغ بی اندازه پیرامنش کشت و باغ مِه ده پذیره شدش با گروه بیاراست بزمی به فرّ و شکوه ورا میهمان داشت با مهتران پراکنده نزل و علف بی کران به هر کس چنان هدیه دادن گرفت کزاو ماند گرد سپهبد شگفت چه مردی بدو گفت کاین دستگاه […]

گرشاسب نامه – جادویی کردن ترکان بر ایرانیان

چنین بود یک هفته پیوسته جنگ جهان گشت بر چینیان تار و تنگ بد از خیلشان جاودان بی شمار گرفته بی اندازه پرّنده مار به افسونگری بر سر تیغ کوه شدند از پس پشت ایران گروه همی مار کردند پرّان رها نمودند ار ابر اندرون اژدها تگرگ آوریدند با باد سخت پس از باد سرما […]

گرشاسب نامه – رزم گرشاسب با سالار فغفور

چو زد روز بر تیره شب دزدوار سپیده برآمد چو گرد سوار هوا نیلگون شد چو تیغ نبرد چو رخسار بد دل زمین گشت زرد دو لشکر به پرخاش برخاستند برابر صف کین بیاراستند برآمد دم مهرهء گاودم خروشان شد از خام رویینه خم زمین ماند از آرام و چرخ ازشتاب به که خون گشاد […]

گرشاسب نامه – خبر یافتن فغفور از کشتن جرماس و قلا

وز آن روی جرماس و جنگی قلا چو ماندند بی جان به چنگ بلا ز هر در خبر نزد فغفور شد دژم گشت و ز آرام دل دور شد یکی هفته با درد و با سوک بود از آن پس تکین تاش را خواند زود دوباره چهل بار بیور هزار گزین کرد گُردان خنجر گذار […]

گرشاسب نامه – رفتن نریمان به شهر فغنشور

نریمان از آن پس چو یک مه نشست هر آنچ آمدش گنج خاقان به دست به سالار شهر کجا برشمرد بنه نیز هرچ آن نشایست برد بدو گفت چون عمم آید فراز همیدون بدو پاک بسپار باز وز آنجا دو هفته بیابان و دشت سپرد و ز مرز کجا بر گذشت به شهر فغنشور شد […]

گرشاسب نامه – داستان قباد

گوی بُد هنرمند نامش قباد از اهواز گردی فریدون نژاد همی گشت با چاکران گرد شهر که گیرد ز دیدار آن شهر بهر به بازار بتخانه ای نغز دید که بود از بلندی سرش ناپدید زمین جزع و دیوار ها لاژورد درش زرّ و بیحاده بر زرّ زرد به دهلیز گه طاقش از آبنوس که […]

گرشاسب نامه – آگه شدن فغفور از کشتن پسر

وز آن روی چون گشت خاقان تباه شد این آگهی نزد فغفور شاه فکند افسر از سر به سوک پسر به زیر آمد از تخت بر خاک سر همی خورد یک هفته بر سوک درد پس آن گه بر آراست کار نبرد سپهبد بُدش سرکشی یل فکن قلا نام آن گرد لشکر شکن سواری که […]

گرشاسب نامه – جنگ نریمان با پسر فغفور چین

نریمان سپاه از ره آورد بود همان گاه خواندش سپهدار زود یل زاولی ده هزار از شمار گزین کرد وز ایرانیان شش هزار بدو داد و کارش همه کرد راست بدو گفت کاین رزم دیگر تراست نریمان یل رفت و لشکر کشید برابر چو نزدیک خاقان رسید بزد خیمه و صد سوار از سران گزین […]

گرشاسب نامه – نامه گرشاسب به فغفور چین

و زآن سو همان روز کاو رفته بود سپهبد نبیسنده را گفت زود یکی نامه آکنده از خشم و کین بیارای نزدیک فغفور چین بگو باژ و ساو آنچه باید بساز چو خاقان یغر پیش آی باز وگرنه به پای اندر آرم سرت نهم بر سر از موج خون افسرت چو گریان بتی گشت کلک […]

گرشاسب نامه – رفتن نریمان به توران و دیدن شگفتی‌ها

چو شد هفته‌ای شهری آمدش پیش کهی نزدش از مه بلندیش بیش همه که دل خاره سنگین ز آب بسان گیا رسته زو زرّ ناب از آن شهریان هر که زآن زر برد جز اندک نبردند از آن زر خرد چو بسیار بردندی اندر زمان بمردندی و جمله دودمان همه شهر درویش بودند سخت گیابودشان […]

گرشاسب نامه – پند دادن گرشاسب نریمان را

بدو گفت پیش از شدن هوش دار نگر تا چه گویم به دل گوش دار جوان را اگر چه سخن سودمند ز پیران نکوتر پذیرند پند تو لشکر نبردی دگر زی نبرد ندیدی ز گیتی بسی گرم و سرد نهاد سپه بردن و تاختن بیآموز با صّف کین ساختن چو خواهی سپه را سوی رزم […]

گرشاسب نامه – رفتن گرشاسب به جنگ فغفور و دیدن شگفتی‌ها

سپهدار چون هفته‌ای سور کرد از آن پس شد اهنگ فغفور کرد همه راه خاقان بپرداخته به هر جای نزل و علف ساخته سه منزل بدش با سپه رهنمای همی ورا کرد بدرود و شد بازجای شد شتابان سپهدار گو نریمان و زاول گره پیشرو به مرز بیابانی آمد فراز زمینش که گفتی جهانیست گسترده […]

گرشاسب نامه – جنگ نریمان با تکین تاش

نریمان بیآمد هم اندر زمان به نزد سپهدار و خاقان دمان چنین گفت کامروز هر دو ز دور نظاره براین جنگ سازید و شور شما جام گیرید هر دو به بزم که من تیغ خواهم گرفتن به‌رزم اگر بخت هشیار یار منست بدین دشت پیکار کار منست از ایرانی و زاولی هر که بود بفرمود […]

گرشاسب نامه – قصه خاقان با برادرزاده

برادر بد آن شاه را سروری خنیده به مردی به هر کشوری پدرشان ز گیتی چو بربست رخت شدند این دو جوینده تاج و تخت زمانی نشدشان دل از جنگ سیر سرانجام خاقان یغر گشت چیر برادرش کشته شد از پیش اوی پس ماند از او سرکشی کینه‌جوی دلیری که نامش تکین‌تاش بود همه ساله […]

گرشاسب نامه – نامه گرشاسب به خاقان

چو در کشورش پهلوان سپاه در و دشت زد خیمه بی‌راه و راه نویسنده را گفت هین خامه گیر به خاقان، یکی نامه کن بر حریر بخوانش به فرمانبری پیش باز بگو باژ بپذیر، یا رزم ساز به دست دبیر اندرون شد قلم یکی ابر زرین کش از مشک نم همی تاخت اشک گلاب و […]

گرشاسب نامه – صفت رود

و ز آن جای با بزم و شادی و رود همی رفت تا نزد ایلاق رود یکی رود کز سیم گفتی مگر ببستست گردون زمین را کمر به دیدار که موج و دریا نشیب به‌تک چرخ کردار و طوفان نهیب چوباد از شتاب و چو آتش ز جوش چو‌مارازشکنج‌وچوشیرازخروش یکی اژدها نیلگون پیکرش ابر باختر […]

گرشاسب نامه – رفتن گرشاسب با نریمان به توران

به فرخ ترین فال گیتی فروز سپه راند از آمل شه نیمروز سوی شیرخانه به شادی و کام که خوانی ورا بلخ بامی به نام به کیلف شد از بلخ گاه بهار وزان جایگه کرد جیحون گذار همه ماورالنهر تا مرز چین شمردندی آن گاه توران زمین از آموی و زم تا به چاچ و […]

گرشاسب نامه – پادشاهی فریدون و نامه فرستادن گرشاسب

زدی دست و اندر تک باد پای چناری به یک ره بکندی ز جای چو بنهادی از کینه بر چرخ تیر به پیکان در آوردی از چرخ تیر یکی گو گه زور صد مرد بود سر چرخ در چنبر آورده بود همان سال ضحاک را روزگار دژم گشت و شد سال عمرش هزار بیآمد فریدون […]

گرشاسب نامه – سپری شدن روزگار اثرط

همان روزگار اثرط سرفراز به بیماری افتاد و درد و گداز چو سالش دوصد گشت و هشتادوپنج سرآمد براو ناز گیتی و رنج دَم زندگانیش کوتاه شد به جایش جهان پهلوان شاه شد چنینست، مر مرگ را چاره نیست بَر جنگ او لشکر و باره نیست گرامیست تن تا بود جان پاک چو جان شد،کشان […]

گرشاسب نامه – بازگشت گرشاسب به ایران

پذیره فرستاد بر چند میل بر آراست گاه از بر زنده پیل ز دیبا زده سایبان بر سرش بزرگان پیاده به پیش اندرش چو نزدیک شد شادمان رفت پیش نشاندش سوی راست بر تخت خویش ببوسیدش از مهر و پرسید چند گرفت آفرین پهلوان بلند خراج همه خاور و باژ روم هرآنچ آورید از دگر […]
عنوان ۳۳ از ۳۷« اولین...۱۰۲۰۳۰«۳۱۳۲۳۳۳۴۳۵ » ...آخر »