فرامرز نامه – بخش ۸۵ – لشکر کشیدن طورگ به جنگ فرامرز

تو را میهمانی کنم گرز وتیغ

به تو تیر بارم چو باران زمیغ

چو کاهو از آن جایگه گشت باز

به تیزی بپیمود راه دراز

طورگ دلاور برآراست کار

سپه را به هامون کشید از حصار

همان ساز وآیین ابا بوق وکوس

برون برد و شد دشت چون آبنوس

یکی لشکر آمد به هامون زکوه

که شد گاو ماهی زجنبش ستوه

شد از سم اسپان، دل کوه چاک

پراکنده شد بر رخ شید،خاک

چنان شد زگرد سپه روی آب

که در وی تکاور دویدی به تاب

زآواز گردان در آن کوه و دشت

شهنشاه انجم دلش خیره گشت

زصحرا به تندی گذر کرد و رفت

بپیچید سوی فرامرز تفت

وزآن سو چو کاهو بیامد دوان

به نزد فرامرز روشن روان

یکایک بر پهلوان بزرگ

بگفت آنچه بشنیده بود از طورگ

سپهبد زدشمن چو نزدیک شد

جهان چون شب تیره تاریک شد

بفرمود تا بر لب جویبار

فرودآید آن لشکر نامدار

سراپرده پهلوان گزین

کشیدند بر دشت توران زمین

چو منزل بکردند شب تنگ بود

میان دو لشکر دو فرسنگ بود

شبی بود تیره تر از آبنوس

ستاره فروزنده چون سند روس

طلایه بفرمود تا گرد دشت

همی از پی پاس لشکر گذشت

سواران ترکان خبر یافتند

به سوی سپهدار بشتافتند

بگفتند با شیر جنگی طورگ

که آمد فرامرز گرد سترگ

همانا که ازما ندارد خبر

فرودآمدست اندر آن دشت و در

سزد گر بر ایشان شبیخون کنیم

کیان را به رنگ طبرخون کنیم

چنین گفت ناکار دیده طورگ

که ای مهتران و گوان سترگ

هم اکنون بر ایشان بباید زدن

به خنجر،دل ودیدشان از بدن

قبلی «
بعدی »