بایگانی برچسب ها: اشعار فرامرز نامه

فرامرز نامه – بخش ۱۹۲ – داستان رستم پور زال در هفت ده سالگی و جنگ کردن او با ببر بیان قسمت دوم

سپر در پس پشت خود کرد تنگ به کف نیزه بگرفت از بهر جنگ فرو برد پا در هلال رکاب به زین اندر آمد یل کامیاب همی راند باره به دشت نبرد که ناگه بیامد یکی تیره گرد برون آمد از گرد دیوی به دشت که از دیدنش آسمان خیره گشت سرش گنبدی بود و […]

فرامرز نامه – بخش ۱۹۱ – مناجات شهریار مرحوم خدابخش

ایا قادر پاک ودانای راز تویی خالق وقادر کارساز تواز قدرت خویش گشتی پدید تو دادی در بسته ها را کلید تو کردی مراین طاق زرین،عیان منقش نموده بر او اختران درخشان شده هریک اندر سپهر چو مریخ و ناهید و برجیس ومهر به خور دادی این پرتو و نور وسوز زصنعت شده ماه،عالم فروز […]

فرامرز نامه – بخش ۱۹۰ – سبب نظم کتاب

به نام تو ای داور بی نیاز به جز تو نباشد کسی چاره ساز تو خلاق و رزاق پروردگار کنی بنده از لطف خود،رستگار به غیر از وجود تو هستی کجاست که هستی ما خود پرستی به ماست هرآن کس که شد مرد یزدان پرست کند هیچ خود را به امید،مست به هستی یزدان گوا […]

فرامرز نامه – بخش ۱۸۹ – سخن در بی وفایی روزگار

الا ای خرد مغز سخن دلت برگسل زین سرای کهن که او چون من و چون تو بسیار دید نخواهد همی با کسی آرمید اگر شهریاری،اگر پیشکار تو اندر گذاری واو پایدار چه با رنج باشی،چه با تاج و تخت ببایدت بستن به فرجام،رخت اگر آهنی،چرخ بگدازدت چو گشتی کهن با زننوازدت چو سرو دلارای […]

فرامرز نامه – بخش ۱۸۸ – خبر یافتن زال از کشته شدن فرامرز

به زال ستمدیده رفت آگهی که گشت از فرامرز،گیتی تهی بزد آه و بگسست از لب،نفس همی زد سر خویش را بر قفس همی گفت کای بیوفا روزگار برآوردی از ما به یک ره دمار همان خواهرانش خبر یافتند زگیتی همه روی برتافتند به خنجر بریدند عنبر کمند به فندق شخودند بادام وقند ز نرگس،شب […]

فرامرز نامه – بخش ۱۸۷ – گرفتار شدن فرامرز به دست غلامان بهمن

زدرگاه شاهی دمیدند نای سپهبد به اسب اندر آورد پای سواران او کمتر از پنچ صد به گیتی چنین بد به مردم رسد بدان اندکی پیش ایشان شدند چوگل پیش باد گل افشان شدند نگه کرد جاماسب اندر شمار زدیده ببارید خون بر کنار بدو گفت بهمن که این گریه چیست چنین روز فرخ چه […]

فرامرز نامه – بخش ۱۸۶ – رفتن دختران رستم با پسران زواره

زبس رنگ و افسون و نیرنگ وفن زپیشش برفتند آن چار تن برفتند یک نیمه از تیره شب نهانی زگفتارها بسته لب بیامد سیه مرد با سی هزار زگیلان،تبردار وزوبین گذار شب تیره وهول دشمن به جای فرو برده هریک به دست وبه پای سیه مرد گفت ای سواران نیز همانا که دارید راه گریز […]

فرامرز نامه – بخش ۱۸۵ – فرستادن بهمن،سیه مرد را بر سر راه فرامرز

چو بر زهره،تیره شب الماس کرد هوا روز روشن،شب تار کرد به هردو سپاه اندرآمد کمی زهم بازگشتند هردو غمی سیه مرد را شاه ایران بخواند ابا او زهر در سخن ها براند بدوگفت امشب برو با سپاه برایشان زهر سو بگیرید راه که دانم که امشب مر آن بدنژاد همی روی بر راه خواهدنهاد […]

فرامرز نامه – بخش ۱۸۴ – آمدن بهمن با لشکر به کابل از پی فرامرز به جنگ

دگرباره هردوبرابرشدند همه پیش زوبین وخنجرشدند بدان اندکی لشکرپهلوان یکایک فداکرده پیشش روان فرامرزدرپیش صف بانگ زد که ای نامداران پاکیزه قد بدانید کامروز روزیست بد اگر نام مانیم وگر سر رود هرآن کس که برگردد از کارزار ازو دشمن دون برآرد دمار بگفت این و لشکر برآمدبه جوش تو گفتی زمین گشت پولاد پوش […]

فرامرز نامه – بخش ۱۸۳ – خبر یافتن فرامرز از گرفتن بهمن

فرامرز را آگهی شد که زال بماندست چون مرغ بی پر وبال گرفتار بر دست بهمن چنان که مرگ آرزو آیدش هر زمان مر او را زپولاد،زندان و بند به تن،سوگوار و به دل،درد مند صد و شصت من بند برپای او یکی آهنین قفس جای او شده سیستان سر به سر چون غبار سرای […]

فرامرز نامه – بخش ۱۸۲ – داستان سه فرزانه

یکی داستانی کنون در خور است که دانش فراوان بدو اندر است سه فرزانه بودند جایی به هم نشسته زگردون گردان دژم یکی گفت کز راه باریک من بتر نیست از درد،نزدیک من همه دردمندی شود تیره خوی بود بی گمانیش از مرگ روی دگر گفت ما این نخوانیم بد به جایی که نیکو به […]

فرامرز نامه – بخش ۱۸۱ – گرفتن بهمن،سیستان را و پنهان شدن زال زر در خانه کشاورز

به دینارگون گشت دریای قیر بزد بر دل موج خورشید پیر به دروازه ها لشکر انبوه شد زجوشن در شهر چون کوه شد ندیدند کس را به دیوار بر نه آواز نه جنبش جانور سواری یکی نیزه بنهاد زود به باره برآمد به کرداردود چو او بی گمانه پلی بازکرد فرورفت دروازه را بازکرد به […]

فرامرز نامه – بخش ۱۸۰ – صفت جنگ کردن خورشید

گروهی به خورشید یل بازخورد برانگیخت او اسب و برخاست گرد بیفشرد خورشید یل نامجوی فرودآمدش هریک از پیش رو دو مرد از دلیران دشمن بکشت سرانجام،زخمی رسیدش درشت دگر رنجش آمد بر اسب دژم یکی سنگ نیز آمدش بر شکم بیفتاد خورشید و بر پای خاست کمرگاه برزد کمین کرد راست چو تیری به […]

فرامرز نامه – بخش ۱۷۹ – آمدن فرامرز و شبیخون زدن بر لشکر بهمن

از آنجا فرامرز باده هزار دلیران و گردان و مردان کار چوباد وزان تاختن را بساخت شب وروز ناسود و تازنده تاخت چو بازارگه درهم آشوفتند شده زنده زان خوردشان کوفتند سیه مرد دیلم کمین برگشاد بدان سگزیان تیغ اندرنهاد فرامرز یل با دلیران کین رسیدند نزدیک بهمن به کین گشادند بازوی شمشیر زن فداکرده […]

فرامرز نامه – بخش ۱۷۸ – پاسخ نامه زال از نزد فرامرز

پس آن نامه را زود پاسخ نوشت به خون دل و دیده اندر سرشت سرنامه، نام توانا خدای جهاندار نیروده رهنمای خداوند پیروزی نام وکام رساننده بندگان را به کام ازو آفرین باد بر زال زر جهان پهلوان نامدار و هنر روان باد بر کام او چرخ پیر خلیده دل دشمنانش به تیر بدان ای […]

فرامرز نامه – بخش ۱۷۷ – رسیدن نامه زال به فرامرز و احوال پرسیدن از فرستاده از جنگ بهمن

ازو نامه بستد فرامرز راد بخواند و ببوسید وبر سرنهاد زدیده ببارید خوناب چند دل از گردش چرخ گردان نژند که بر ما به یکباره پشت آورید چنین روزگاری درشت آورید پدر،کشته ودودمان،مستمند پسر،زارگشته،نیایش به بند همان سیستانی که گرشاسب کرد از آن شاه بهمن برآورد گرد اگر من زکابل گریزان شوم همان به که […]

فرامرز نامه – بخش ۱۷۶ – نامه نوشتن زال به فرامرز از کار بهمن و جنگ کردن

سر نامه از زال بسیار سال که گردون ورا کرد بی پر و بال ازو چرخ بستد همه گرد و مال شد از گشت گردون،بی پر وبال به نزد نبیره فرامرز گو که درهند،شاه است و هم پیشرو بدان ای پسر کین جهان دیده پیر کهن گشته از عهد نوروز دیر زمانه درآوردش اکنون زپای […]

فرامرز نامه – بخش ۱۷۵ – زادن سام از دختر فرطورتوش و زادن آذربرزین از دختر شاه کهیلا

چو یک سال بگذشت از روزگار بدو داد جان آفرین کردگار از آن دختر شاه فرطورتوش یکی پورش آمد چو فرخ سروش ورا نام کردند سام دلیر سرافراز وفرخ پی ودلپذیر تو گفتی مگر زنده شد سام گرد بزرگی و گردی مر او را سپرد پس از سال دیگر ورا همچنین همان پاک یزدان جهان […]

فرامرز نامه – بخش ۱۷۴ – بازگشتن فرامرز به هندوستان

چو یک چند نزدیک شاه جهان ببود آن سرافراز روشن روان سوی بازگشتن به هندوستان همی زد به نزدیک سرداستان به نوعی یکی عهد بنوشت شاه زبهر فرامرز لشکر پناه همه کشور سند و هندوستان زقنوج کشمیر چون بوستان همان منزل مرغ با مرز چین بدو داد پیوسته شاه گزین یکی تاج با طوق و […]

فرامرز نامه – بخش ۱۷۳ – رفتن فرامرز نزد کیخسرو

چو چندی برآسود پیش نیا جوان سرافراز پر کیمیا سوی شهر ایران بسیچید را ابا گنج و باکوس وپیل و سپاه هرآن چیزکو را در آن روزگار به دست آمد از هرسویی بی شمار زگنج و زاسبان واز تاج وتخت بیاورد نزد شه نیک بخت چوآمد به نزدیک ایران زمین خبریافت زو شهریار گزین کس […]

فرامرز نامه – بخش ۱۷۲ – طلب کردن کیخسرو،فرامرز را

درین سال،شاه جهان کدخدای فرستاده ای گرد وپاکیزه رای کجا نام او بود گرزسپ شیر هم از تخم کشواد گرد دلیر ابا نامور صد هزار از گوان دلیران وگردان روشن روان فرستاد تا پهلوان زاده را سپهبد فرامرز آزاده را بیاید به نزدیک آن بارگاه به دیدار او شاد گردد سپاه یکی نامه فرمود با […]

فرامرز نامه – بخش ۱۷۲ – طلب کردن کیخسرو،فرامرز را

درین سال،شاه جهان کدخدای فرستاده ای گرد وپاکیزه رای کجا نام او بود گرزسپ شیر هم از تخم کشواد گرد دلیر ابا نامور صد هزار از گوان دلیران وگردان روشن روان فرستاد تا پهلوان زاده را سپهبد فرامرز آزاده را بیاید به نزدیک آن بارگاه به دیدار او شاد گردد سپاه یکی نامه فرمود با […]

فرامرز نامه – بخش ۱۷۱ – دستوری طلبیدن فرامرز از فرطورتوش به جهت رفتن

یکی روز شد پهلو نامور بر دادگر خسرو تاجور بدو گفت کای شاه با داد و راه بسی وقت باشد زسال و زماه برون آمدستم ز پیش پدر همان شاه کیخسرو تاجور به من بر شبی نگذرد بی شتاب که من باب خود را نبینم به خواب اگر چه شهنشاه با هوش وفر جهاندار و […]

فرامرز نامه – بخش ۱۷۰ – دامادی فرامرز،رستم با دختر شاه پریان

ببینند تا اختر دخترش کزو بود تازه سروافسرش چگونه بود با جهان پهلوان به هم درخور است اختر هردوان ستاره شمر رفت طالع بدید از آن خرمی،لب به دندان گزید بیامد به نزدیک خسرو بگفت که دخترت با نیک بختست جفت ازین دختر شاه و از پهلوان یکی گرد پیدا شود در جهان جوان مرد […]

فرامرز نامه – بخش ۱۶۹ – رفتن فرامرز با لشکر،همراه فرطورتوش

زدو روی،لشکر بیاراستند صف گوی وچوگان بیاراستند زیک رو سرافراز شیرژیان ابا ده دلاور زایرانیان ز روی دگر شاه فرطورتوش ابا ده جوانمرد با رای وهوش زمیدان چو برخاست گرد نبرد برآمد خروشیدن دار وبرد سوار اندر آمد به پیش سوار برآمد زچوگان به کیوان،غبار گه این کرد هوی وگه آن برد گوی دژم کرده […]

فرامرز نامه – بخش ۱۶۸ – پذیره شدن فرطورتوش،فرامرز را

چوآگاهی آمد به فرطورتوش که گرد سرافراز با رای وهوش گذر کرده از راه کژدر براسب ابا پیل و لشکر چو آذرگشسب شگفتی فروماند خسرو در آن همی گفت هرکس که این پهلوان همانا سروشیست با هوش وفر که بگذشت ازین سان بر این بوم وبر اگر فر یزدان نبودی ورا رخ بخت،خندان نبودی ورا […]

فرامرز نامه – بخش ۱۶۷ – خوان هفتم کشتن فرامرز،اژدها را

بیامد به نزدیک نر اژدها خروشان و جوشان چو رعد از هوا یکی چشمه آب شور از برش ولیکن نبودی گیا بر سرش همانا که فرسنگ،ده کرد او نبودی درختی و کشتی درو چوآنجا به تنگ اندرآمد دلیر بغرید مرد جوان همچو شیر چو بشنید آواز او اژدها خروشان به کردار باد از هوا بیامد […]

فرامرز نامه – بخش ۱۶۶ – خوان چهارم و پنجم و ششم در رفتن فرامرز از سرما و گرما

بیاورد صد کاروان شتر زآب وعلف کرده یکباره پر به پیش اندر افکند و پویان برفت برآن ریگ تاریک،جویان برفت زگرمی همی سوخت تن در سلاح نبد روز پیکار وگاه مزاح زبان ها برون اوفتاده زکام همه یاد کردی زقوم و مقام تن بارگی گشته از خوی پرآب برآن دشت بی آب ودل پرشتاب به […]

فرامرز نامه – بخش ۱۶۵ – خوان سوم کشتن فرامرز،غول را

در این گفتگو بود کز ناگهان بغرید بی مایه دیو ژیان دمنده سوی پهلوان کرد روی پراز کینه وخشم و پرخاشجوی سپهدار، با آلت رزم بود که نزدش بسی خوش تر از بزم بود کمان نریمان به زه برنهاد به نزد هم آورد شد همچوباد کمان را ببارید همچون تگرگ بدان دیو وارونه،باران مرگ بیامد […]

فرامرز نامه – بخش ۱۶۴ – خوان دوم کشته شدن گرگان به دست فرامرز

چو خورشید تابید و بی گاه شد فلک سر به سر رو به خرگاه شد سپهبد،سپه را همه برنشاند بفرمود کارآگهان را براند بپوشید خفتان و برگستوان برآراست خود را به تیرو کمان سپاه از پس او به پیش اندرون سیه دیو در راه بد رهنمون بدان گه که خور سوی مغرب دوید سپهبد به […]
عنوان ۱ از ۷۱۲۳۴۵ » ...آخر »