فرامرز نامه – بخش ۱۸۹ – سخن در بی وفایی روزگار

الا ای خرد مغز سخن

دلت برگسل زین سرای کهن

که او چون من و چون تو بسیار دید

نخواهد همی با کسی آرمید

اگر شهریاری،اگر پیشکار

تو اندر گذاری واو پایدار

چه با رنج باشی،چه با تاج و تخت

ببایدت بستن به فرجام،رخت

اگر آهنی،چرخ بگدازدت

چو گشتی کهن با زننوازدت

چو سرو دلارای گردد به خم

خروشان شود نرگسان دژم

خمان چهره ارغوان زعفران

سبک مردم شاد گرددگران

بخسبد روان چون که بالا بخفت

تو تنها ممان زان که همراه رفت

اگر شهریاری،اگر زیردست

جز ازخاک تیره نیابی نشست

کجا آن بزرگان با تاج و تخت

کجا آن سواران بیدار بخت

کجا آن خردمند و کندآوران

کجا آن سرافراز جنگی سران

همه خاک دارند بالین وخشت

خنک آن که جز تخم نیکی نکشت

قبلی «
بعدی »