فرامرز نامه – بخش ۷۴ – سؤال کردن برهمن

دگر گفت کی پهلو دلپذیر

به سالی جوان و به اندیشه پیر

سواری شنیدم که چون برنشست

شد از دست وافتاد بر سر نشست

سخن گوید او هیچ تو نشنوی

بگوید همین تازی وپهلوی

به میدان چو خورشید چون دم زند

همه گوهر افشاند از لب زند

زبانش به پیری نگوید سخن

مراین داستان را توپاسخ بکن

قبلی «
بعدی »