فرامرز نامه – بخش ۵۳ – جنگ کردن فرامرز با سنورگرگ

برون رفت زان پس به جنگ سنور

نمودند آن جای او را زدور

خود و بیژن گیو با گستهم

برفتند گرگین میلاد هم

بدان تیغ بالا سپاه انجمن

دلیران هندی همه تن به تن

از آن مرغزاران چو دد بنگرید

چو رعد خروشان زجا بردمید

چو آتش بیامد سوی سرکشان

چو پیدا شد آن بدرگ بدنشان

زهر سو دلیران برو تاختند

همه تیغ و نیزه برافراختند

فرومایه دد چون برآورد جوش

زمین شد پراز گرد وآمد خروش

دلیران،نخستین به تیر خدنگ

گرفتند و شد لعل چشم پلنگ

زپیکان،تن پیل چون خسته شد

یکی لحظه زان تیزی آهسته شد

رسید اندر آن پهلوان زمین

به مغزش عمود گران زد به کین

سرو پنجه و مغز او کرد پست

همه یال و دندان او برشکست

بییفتاد آن دد چو یک لخت کوه

به پیش بزرگان ایران گروه

بماندند زان دد یکایک شگفت

سرو پای و دندان او برگرفت

زگیتی تهی شد چو یال سنور

شدندش همه آفرین خوان زدور

چو شد ایمن از دد همه بوم و بر

سوی کید شد گرد پرخاشخر

همی شد شب وروز با انجمن

رسید اندر آن گنبد برهمن

سواره چو شد نزد کاخ بلند

نگه کرد و دید آن تن هوشمند

یکی شخص پاکیزه و خوب روی

همه تن چو برف و چو کافور موی

جهان پهلوان برد پیشش نماز

بپرسید پیرش ز راه

بدو گفت کای بچه پهلوان

جهان را تویی یادگار از گوان

در این هند ما دین، تو پیدا کنی

در او نام یزدان هویدا کنی

رخ گیتی از بد، تو شویی به تیغ

بگیر و بکش هر کت آید دریغ

چه جیپال هند و چه فرزانه کید

بگیرش که هستند پیش تو صید

قبلی «
بعدی »