بایگانی برچسب ها: منظومه حماسی

کوش نامه – بخش سیصد و چهاردهم – جنگ در روز دوم

چو بگذشت تیره شب و روز شد ز خورشید گیتی دل افروز شد ز گردان ایران برآمد خروش تو گفتی جهان گشت پولادپوش سوی میمنه قارن پهلوان سپاهی چو با موج سیل روان چو شاپور نستوه بر میسره جناح اندیان داشتی یکسره به قلب اندرون سلم با نای و کوس جهان گشته از گَرد چون […]

کوش نامه – بخش سیصد و سیزدهم – آغاز جنگ و پیروزی کوش بر اندیان

دو لشکر برابر بر آن دشت کین تو گفتی که شد تنگ روی زمین جهان گفتی از غم به جوش آمده ست ستاره به بانگ و خروش آمده ست طلایه ز لشکر بهم بازخورد برآمد خروش ده و دار و برد به یک حمله ایرانیان را ز جای ببردند مردان رزم آزمای چه مایه بکشتند […]

کوش نامه – بخش سیصد و دوازدهم – جاسوس فرستادن کوش به لشکرگاه ایرانیان، و پیغام قارن به کوش

یکی مرد پوینده را همچو دود فرستاد کآگاهی آردش زود بداند که لشکر چه مایه گذشت کدام است کآمد بر این روی دشت گرفتند و بردند او را کشان که از ترس بر چهره بودش نشان بدو پهلوان گفت کای خیره هوش به چه کار رفتی تو از پیش کوش همی گفت و خستو نیامد […]

کوش نامه – بخش سیصد و یازدهم – رفتن سلم و قارن به کارزار کوش

چو اردیبهشت آمد و روز جوش کشیدند لشکر سوی رزم کوش جهاندیده گوید که خورشید و ماه ندیده ست تا هست چندان سپاه هزاران هزار و چهارصد هزار گزیده سپه بود و نیزه گزار زمین از گرانیش ناله گرفت از آتش زمین رنگ لاله گرفت به خورشید بر شد ز هامون غبار برآمد ز گاو […]

کوش نامه – بخش سیصد و دهم – فرستادن فریدون، قارن را با پانصد هزار سپاهی به روم

بفرمود تا قارن نامدار ز لشکر گزین کرد سیصد هزار ز تور دلاور سپه خواست نیز ز ترکان سپاهی برآراست نیز دو ره صد هزاران سواران جنگ همه با کمانها و تیر خدنگ چو لشکر فرود آمد و ساز کرد در گنجهای کهن باز کرد دو ساله بدادندشان ساز و برگ از این سان توان […]

کوش نامه – بخش سیصد و نهم – نامه فرستادن سلم به فریدون برای جنگ با کوش

چو سلم اندر آن مرز خود کامه شد به نزد فریدون یکی نامه شد که روم از همه رویها گشت راست به کام شهنشاه شد هرچه خواست من از بهر رفتن به پیگار کوش به قارن بسی داشتم چشم و گوش اگر آید وگرنه من با سپاه کشیدم به پیگار آن کینه خواه فریدون از […]

کوش نامه – بخش سیصد و هشتم – آگاه شدن کوش از آمدن سلم

چو فاروق و سقلاب سالار نیز به کوش دلاور نداند چیز به هر یک فرستاد پیغام و گفت که در سر چه دارید راز نهفت؟ بر آمد کنون سال و ماه دراز کز آن سر نیامد به ما ساو و باز چنین پاسخ آورد هر یک نخست که ما را تو از سلم برهان درست […]

کوش نامه – بخش سیصد و هفتم – فرستادن فریدون، سلم را به روم و فرمانبرداری شاهان روم از وی

به هنگام رفتن به سلم سترگ چنین گفت پس شهریار بزرگ که چون راست گردد تو را مرز و بوم یکی آگهی جوی از آن دیو شوم مرا ز آن ستمکاره آگاه کن سواری تو با نامه بر راه کن که من قارن رزم زن را ز گاه فرستم به نزدیک تو با سپاه ببندید […]

کوش نامه – بخش سیصد و ششم – بخش کردن فریدون زمین را بین سلم و تور و ایرج

چو بگذشت صد سال و هشتاد و یک دگر باره سورش نمود از فلک فریدون فرّخ سه فرزند داشت که از مهر هر سه به دل بند داشت بر ایشان زمین را به سه بخش کرد ز شاهی رخ هر یکی رخش کرد به سلم دلیر آمد از بخش روم همه کشور خاور و مرز […]

کوش نامه – بخش سیصد و پنجم – گفتگوی فریدون با قارن در کار کوش

غمی شد فریدون چو آگاه شد سوی چاره ی رزم بدخواه شد بفرمود تا قارن آمدش پیش بدو گفت کای پهلو خوب کیش چو سستی نمودیم با دیوزاد کلاه از بر چرخ گردون نهاد ز هر کشوری بهره ای بستده ست زمین خلایق بهم بر زده ست ستاند همی باژ یک نیمه روم جهان گشت […]

کوش نامه – بخش سیصد و چهارم – راست شدن مملکت بر کوش

وزآن پس ز فاروق هر سال باز همی آمدی کاروانی و ساز شد آباد عجلسکس از دست او تهی گشت از آن می سرمست او چو کار جهانجوی بالا گرفت وز این رزمها نام بالا گرفت همه مصر بگشاد، جلباب نیز بیاورد از آن مرز در گنج چیز هم از روم یک نیمه بستد به […]

کوش نامه – بخش سیصد و سوم – فرستادن باژ و کنیزکان و غلامان زیباروی بنزد کوش

فرستاده چون پیش فاروق شد ز شادی کلاهش به عیوق شد هم اندر زمان پاسخش کرد باز که ای شاه گردنکش رزمساز همه هرچه درخواستی آن کنم بدین آرزو جان گروگان کنم جز آن آمدن مرمرا پیش شاه همی دل ز اندیشه گردد تباه اگر شاه بیند، نفرمایدم به چشن بزرگی ببخشایدم دگر هرچه گوید […]

کوش نامه – بخش سیصد و دوم – پاسخ کوش به فاروق و خواستن باژ

منا دیگران را بفرمود شاه که برگشت تازان به پیش سپاه که هر کس کز این مایه ور لشکرید زمین خلایق به پی مسپرید نباید که آن خاک بیند سوار جز آن گه که فرمان دهد شهریار وزآن پس نویسنده را پیش خواند به پاسخ فراوان سخنها براند چنین گفت کاین نامه برخواندم فرستاده را […]

کوش نامه – بخش سیصد و یکم – نامه بردن فاروق به جانب مرز خوبان به کوش و اظهار فرمانبرداری

هم اندر زمان نامه ای کرد زود همه لابه کز لابه ها دید سود سر نامه گفت ای جهانگیر شاه جهان را مکن بیش خیره تباه که گر باد را اندر آری به بند هم از گردش چرخ یابی گزند نیای تو ضحاک جنگی کجاست که از خون تیغش همی موج خاست! تو آیین شاهان […]

کوش نامه – بخش سیصدم – آگاه شدن فاروق، شاه خلایق، از آمدن کوش

به بشکوبش آمد همان آگهی که آن کشور از جانور شد تهی بترسید سالار آن مرز و گفت که این مرد با مردمی نیست جفت همان گه با شهری و لشکری بنه برنهادند بی داوری ز مردم تهی کرد کشور همه به پیش اندر افگندشان چون رمه شتابان به شهر خلایق رسید بگفت آن شگفتی […]

کوش نامه – بخش دویست و نود و نهم – لشکرکشی کوش به مرز خوبان و تصرف آن

ز لشکر گزین کرد ششصد هزار دلیران جنگی و مردان کار ببخشید یک ساله روزی ز گنج بر آن سرکشان و سواران رنج سر سال لشکر چو گرد سیاه شتابان همی رفت تا پیش شاه به دریا گذر کرد و بر خشک شد بهار آمد و خاک چون مشک شد نسیم گل و بید تو […]

کوش نامه – بخش دویست و نود و هشتم – گفتن مرد پیر حکایت مرز خوبان

چنین گفت گوینده ی داستان ز گفتار آن پاکدل راستان که روزی به بگماز بنشست کوش جهان شد پُر از غلغل و نای و نوش نشستند با او بزرگان بسی سخن رفت هرگونه از هر کسی ز خوبان هر کشور و مرز و بوم هم از ترک، وز چین، وز مرز روم به جایی رسید […]

کوش نامه – بخش دویست و نود و هفتم – کوش بار دیگر دعوی خدایی می کند

بدانگه که فرمود بر او به چین بفرمود تا موبدان زمین به هر خانه ای در بُتی ساختند نگارش به آیین بپرداختند به آیین و دیدار کوش سترگ بتی پیش بنهاد خُرد و بزرگ ز بستر چو برخاستی مرد و زن شدی پیش ایشان بسان شمن نهادی سر از پیش او بر زمین فراوان بر […]

کوش نامه – بخش دویست و نود و ششم – ایمنی کوش از کار فریدون، و بازگشت به خوی وارونه ی خود

پراندیشه بود و همی سال چند بدان کز فریدونش آید گزند چو بگذشت بر وی بسی سالیان سپاهی نیامد از ایرانیان شد ایمن ز کار فریدون و رزم به بگماز و آرام پرداخت و بزم بزرگان که بودند از لشکرش ز هر جای گرد آمده بر درش بفرمود تا بازگشتند نیز درم داد و اسبان […]

کوش نامه – بخش دویست و نود و پنجم – گردیدن کوش به گردِ کشور

وزآن پس بزد نای رویین به دشت ز مغرب سوی اندلس بازگشت یکی گردِ کشور برآمد نخست ز بیداد کشور سراسر بشست سه شهر دگر کرد از آن سنگ خار که نتوان گشادن به مردان کار یکی را از آن طلطمه نام کرد بدان مرز یکچند آرام کرد دوم شهر ترجاله، شیرین، دگر همه راه […]

کوش نامه – بخش دویست و نود و چهارم – رسیدن ایرانیان بنزد فریدون و آگاهی او از خیانت مردان خوره

چو ایرانیان شاد و آراسته به ایران رسیدند با خواسته از ایشان بپرسید شاه بزرگ ز کردار و از کار کوش سترگ همه بازگفتندش آن سرگذشت که گردنده گردان بر ایشان بگشت ز رزم سیاهان مازندران همه یاد کردند و جنگاوران ز کوه کلنگان وز رنج اوی ز شهر و ز دریا، وز جنگ اوی […]

کوش نامه – بخش دویست و نود و سوم – کوشش کوش برای نگهداشتن ایرانیان در سپاه خود

نبایست مرکوش را کآن سپاه بدان ساز و آن مایه و دستگاه از آن لشکر گشن بیرون شوند بدان ساز نزد فریدون شوند تنی چند را کز خرد مایه داشت نهانی بدان نامداران گماشت فراوان همی کشور و سیم و زر بپذرفت و افسون نشد کارگر یکی نامور بود مردان به نام به زور و […]

کوش نامه – بخش دویست و نود و دوم – گریختن گروهی از ایرانیان بنزد فریدون

برآمد بر این بر بسی روزگار ندیدند گردان جز آن روی کار کز آن جا گریزنده گردند باز همی هرکسی از نهان کرد ساز از ایشان به کوش آمد این آگهی نشست از بر تخت شاهنشهی همه مهتران را برِ خویش خواند به خوبی فراوان سخنها براند جدا هر یکی را به مردی ستود بسی […]

کوش نامه – بخش دویست و نود و یکم – دلتنگی کوش از نامه های فریدون

ببردند و بر کوش کردند یاد دژم گشت از ایشان و پاسخ نداد وزآن پس چنان گفت کاری رواست کند هرچه خواهد که او پادشاست مرا نامه کرده ست هم زین نشان که زی ما فرست آن همه سرکشان کنون کرد باید شما را درنگ یکی تا سگالیم زین نام و ننگ بزرگان از او […]

کوش نامه – بخش دویست و نودم – نامه ی فریدون به کوش و فراخواندن ایرانیان را

بفرمود تا نامه کردش دبیر دبیری نویسنده ای یادگیر که برخواندم این نامه ی تو درست درستی نمود آنچه گفتی نخست تو آن مردمان را نگهدار باش ز دستان دشمن نگهدار باش سپاهی که با تو بیامد ز راه سزد گر فرستی بدین بارگاه که با این سپه کایدر آمد فراز به پیگار مهراج گردند […]

کوش نامه – بخش دویست و هشتاد و نهم – نگه کردن فریدون و قارن در کار کوش

چو بنهاد پاسخ در آن پیشگاه نگه کرد و برخواند دستور شاه فریدون همه جُستنی باز جُست یکایک بگفت آنچه دید او درست از آن افسر و تخت زرّین اوی وزآن بارگاه به آیین اوی وزآن استواری آن جایگاه وزآن کشور و ساز و چندان سپاه فریدون فروماند از این گفت و گوی سوی قارن […]

کوش نامه – بخش دویست و هشتاد و هشتم – پاسخ نامه ی کوش به شاه فریدون

یکی پاسخش کرد از آن پس به مهر که از نامه ی شاه خورشید چهر ز شادی ببالید بر رخ گلم ز رامش بخندید جان و دلم ز روی دگر شد دلم ناتوان ز مهراج هندو هم از هندوان مرا خواند شاه از پی کار او بدان تا فرستد به پیگار او بداند شهنشاه خورشید […]

کوش نامه – بخش دویست و هشتاد و هفتم – نامه ی فریدون به کوش و خواندن وی برای رزم مهراج و دارای چین

وزآن پس بدو گفت کای شهریار از ایران گزین کن یکی نامدار یکی نامه فرمای کردن بر اوی همه مهربانی، همه رنگ و بوی ز شاه جهانگیر والا گهر سوی خسرو کشور باختر چنان کز تو خشنودم ای نامدار ز تو باد خشنود پروردگار که تو آن چنان کشوری ساختی زمین از سیاهان بپرداختی کس […]

کوش نامه – بخش دویست و هشتاد و ششم – رای زدن فریدون با قارن

بفرمود تا قارن آمد برش سر پهلوان همه لشکرش بدو گفت گفتم تو را من ز پیش که از ره بتابد چنان زشت کیش چو آمدش گنج و بزرگی به دست شد از گوهر خویش یکباره مست بدو گفت قارن که شاه جهان ندیده ست از او آشکار و نهان گناهی جز آن کاندر این […]

کوش نامه – بخش دویست و هشتاد و پنجم – غرّه شدن کوش و آغاز نافرمانی وی

چو بگذشت از این گونه ده سال بیش دبیر شهنشاه پاکیزه کیش پیاده یکی مرد را از نهان فرستاد نزدیک شاه جهان که این بدگهر سر ز فرمان بتافت از آن پس که کام دل از تو بیافت ز گنج و ز لشکر سرش گشت مست ز کوه کلنگان که دارد نشست ز ضحاکیان هرکه […]
عنوان ۱۵ از ۳۲« اولین...۱۰«۱۳۱۴۱۵۱۶۱۷ » ۲۰۳۰...آخر »