بایگانی برچسب ها: منظومه حماسی

سام نامه – بخش ششم – سیامک

جهان سر به سر خون فشان است و بس نماند بد و نیک بر هیچ‌کس چو آخر به دشمن بباید سپرد همه رنج‌ها باد باید شمرد جهان‌دار هوشنگ با رای و داد بجای نیا تارج بر سر نهاد

سام نامه – بخش پنجم – کیومرث

بپوشید تن را به چرم پلنگ که جوشن نبد آنگه آمین جنگ پذیره شدش اهرمن جنگجوی سپه را چو روی اندر آمد به روی سیامک بیامد برهنه تنا برآویخت با پور اهریمنا دو تای اندر آورد بالای شاه بزد چنگ وارونه دیو سیاه چو آگه شد از مرگ فرزند شاه ز تیمار گیتی بدو شد […]

سام نامه – بخش چهارم – آغاز داستان پادشاهی کیومرث

پژوهنده نامه باستان که از مرزبانان زند داستان چنین گفت کین تاج و تخت و کلاه کیومرث آورد کو بود شاه چو آمد به برج حمل آفتاب جهان گشت با فر و آئین و آب بتابید از انسان به برج بره که گیتی جوان گشت ازو یکسره کیومرث شد در جان کدخدای نخستین به کوه […]

سام نامه – بخش سوم – گفتار اندر نعت رسول و یاران

چه گفت آن خداوند تنزیل وحی خداوند امر و خداوند نهی که من شهر علمم علیم درست درست این سخن گفت پیغمبرست دو فرزند او نور بیننده را حبیب جهان آفریننده را نخستین سر نامداران حسن چراغ جهان و مه انجمن پس شیرزاده دلاور حسین که آورد لشکر بدان دشت کین همه جان نهاده به […]

سام نامه – بخش دوم – گفتار در ستایش خرد و عقل

خرد برتر از هر چه ایزدت داد ستایش خرد را به از روی داد خرد رهنما و خرد دلگشای خرد دست گیرد به هر دو سرای ازو شادمانی ازو مردمیست ازو بر فزونی و هم زو کمیست خرد تیره و مرد روشن‌روان نباشد همی شادمان یک زمان هشی‌وار و دیوانه خود ورا همان خویش و […]

سام نامه – بخش نخست – فردوسی میفرماید

به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه بر نگذرد خداوند نام و خداوند جای خداوند روز‌ی ده و رهنمای خداوند گیهان و گردان سپهر فروزنده ماه و ناهید و مهر ز نام و نشان و گمان برتر است نگارنده بر شده گوهر است به بینندگان آفریننده را نبینی مرنجان دو بیننده را نه […]

کوش نامه – بخش سیصد و شصت و هشتم – دادگری کوش

وزآن پس جهاندیده کوش سترگ رها کرد راه بد و خوی گرگ چو برگِرد آن پادشاهی بگَشت به فرمان او شد همه کوه و دشت ز هر کشوری ساو و باژ آمدش که هر ماه گنجی فراز آمدش ز مغرب سوی قرطبه بازگشت به آرام بنشست و دمساز گشت به چیز کسان در نیاویختی نه […]

کوش نامه – بخش سیصد و شصت و هفتم – ساختن طلسم در افریقیه

به افریقیه اندر دو کوه است باز یکی پَست بالا و دیگر دراز بفرمود تا در میان دو کوه برآورد استاد دانش پژوه طلسمی دگر ساخت داننده کوش تو این داستانها به دانش نیوش به دو روی بر دو مناره بلند کشیده سر اندر ستاره بلند یکی زآن صد و شست گز بر شده یکی […]

کوش نامه – بخش سیصد و شصت و ششم – ماهنگ، دارای چین، یا کوش پیشین بنیانگذار چهار طاقی

جهاندیده گوید که بنیاد این فگنده ست ماهنگ، دارای چین دگر گفت کان کوش پیشین نهاد ندارد کس آن روزگاران به یاد نداند جز از راز داننده کس که اوی است داننده ی راز و بس

کوش نامه – بخش سیصد و شصت و پنجم – چهار طاقی نزدیک شهر ارم

یکی چار طاقی بنزدیک شهر شده زهرِ آن شهر از او پادزهر برآورده دیوارش از زرّ پاک نه چوب و نه سنگ و نه خشت و نه لاک ز زر بر نهاده بر او چار در دو در سوی خاور دو را باختر سوم بر جنوب و دگر بر شمال سه در بسته دارند از […]

کوش نامه – بخش سیصد و شصت و چهارم – شارستانی به نام ارم

دگر شارسْتانی ست از سیم ناب به شکل عقابی سر اندر سحاب که اندازه زآن بر نشاید گرفت طلسمی بزرگ است و جایی شگفت یکی نغز سیمرغ پرداخته ز سیم سپید از برش ساخته ز هر روی ده روزه ریگ روان رسیدن بدان شارْسْتان کی توان ارم خوانده یزدان و کس آن ندید که مانند […]

کوش نامه – بخش سیصد و شصت و سوم – ساختن گنبد و بتی بر چهر خویش

وزآن جایگه کوش ره برنوشت یکی گِرد آن پادشاهی بگشت به شهر ظرش چون به دریا رسید پس آباد و خرّم یکی شهر دید در او گنبدی ساخت هشتاد گز همه سنگ خاره نه چوب و نه گز بُتی ساخت بلّور بر چهر خویش نهاد اندر آن گنبد از مهر خویش ز بلّور، قندیل کردش […]

کوش نامه – بخش سیصد و شصت و دوم – ساختن حوضها برای درمان مصروعان

به راه بیابان به جایی رسید که آبی که بود ایستاده بدید کسانی که مصروع بودند و سست به دل ناتوان و به تن نادرست همه خنده ای خوش بر ایشان فتاد به آب اندر افتاد مانند باد چو مرده در آن آب بیهوش شد ازآن آگهی چون برِ کوش شد شتابان بیامد به دیدار […]

کوش نامه – بخش سیصد و شصت و یکم – نیرنگ کوش، و ساختن صندوق و فواره

یکی کرد صندوق رویین بساخت دگر نغز فوّاره ای برفراخت یکی قفل پولاد برزد بر اوی که نتوان گشادن کس از هیچ روی چو پردخته شد کوش ازآن آگهی یکی جوی بنهاد بر هر دهی پس آن ژرف صندوق را جایگاه بفرمود کردن ز کوه سیاه همی بود تا آفتاب از حمل برآمد وز او […]

کوش نامه – بخش سیصد و شصتم – خواهش دیگر شاه جابلق از کوش برای روستای بی آب کشورش

چو برگشتن آراست شاه و سپاه زمین را ببوسید جابلق شاه ورا گفت کای شاه آزاده خوی نمانده ست کاری جز این آرزوی که در کشورم روستایی ست خَوش در او مردمانی همه شیرفش همه ساله از آب تنگی دژم جز از آب باران نبینند نم که از فرّ سالار دانش پژوه یکی آب پیدا […]

کوش نامه – بخش سیصد و پنجاه و نهم – نیرنگ کوش برای نابود ساختن موران

چو کوش جهاندیده نامه بخواند همان گه سپه را بدان مرز راند یکی کشوری دید چون یک جهان درخت برومند و آب روان ز موران بپرداخته سربسر ز خاکش گسسته پی جانور دژم گشت، وز روم وز خاوران بیاورد فرزانه نام آوران کسانی که نیرنگ سازند نیز بیاورد و داد او ز هرگونه چیز ز […]

کوش نامه – بخش سیصد و پنجاه و هشتم – خواهش شاه جابلق از کوش برای دور ساختن گزند موران آدمخوار

مگر شاه جابلق کاو نامه ای فرستاد بر دست خود کامه ای که شادان شدم زآنک شاه جهان به یزدان رسید و بدیدش نهان چو دریافت فرمان و دیدار اوی همه خوبکاری بود کار اوی به مردم رسد زو بسی نیکوی ز کژّی بود دور و از بدخوی من از نیکویهای شاه جهان یکی آرزو […]

کوش نامه – بخش سیصد و پنجاه و هفتم – خواندن کوش مردمان را به ایزد پرستی

وزآن پس بتان را بدان چهره کرد که فرزانه او را از آن بهره کرد چنین گفت پس بر سر انجمن که از زیردستان ما، مرد و زن نخستین به یزدان نیایش کنید پس آن گاه ما را ستایش کنید که او کردگار است و من شهریار مرا و شما را بدوی است کار شدند […]

کوش نامه – بخش سیصد و پنجاه و ششم – بازگشت کوش به مرز و بوم خود

شب آمد، درآمد به اسب سمند دو دیده به روشن ستاره فگند به شب چون پلنگان همی تاختی چو روز آمدی خواب را ساختی چو روزش گذر کرد بر بیست و پنج به شهر هواره برون شد ز رنج چهل بود و شش سال تا رفته بود جهان گفتی از بیم او خفته بود کس […]

کوش نامه – بخش سیصد و پنجاه و پنجم – پیر فرزانه از خاندان جمشید است

چو گیتی سیه گشت همرنگ دود ستاره یکی روشن او را نمود بدو گفت کاین را گذرگاه کن فرود آی روز و به شب راه کن تو یک هفته در بیشه می دار رنج که بر نگذرد روز بر بیست و پنج که باز آن به آباد کشور شوی چو بودی تو با تخت و […]

کوش نامه – بخش سیصد و پنجاه و چهارم – هفت پند پیر فرزانه به کوش، و دادن چند دفتر دانش به او

بدو گفت خواهی که از نزد من کنون بازگردی از آن انجمن که گر زندگانیت مانده ست بیش نمیری تو بی نام و فرزند خویش بدو گفت خواهم که باشدت رای که این مهربانی تو آری بجای بدین از تو دارم فراوان سپاس که از تو شدم پاک و یزدان شناس بدو گفت کاکنون تو […]

کوش نامه – بخش سیصد و پنجاه و سوم – دانش آموختن کوش از پیر

وزآن پس بدان راه دانش نمود ز دانش دلش روشنایی فزود به ده سال خواند بیاموختش روان از نبشتن برافروختش پزشکی و راز سپهر بلند بدانست یکسر که چون است و چند ز نیرنگ و طِلْسَم، وَز افسون دگر بیاموخت و شد زین همه بهره ور نمودش همه راه یزدان پاک دلش کرد از آتش […]

کوش نامه – بخش سیصد و پنجاه و دوم – پذیرفتن کوش سخنان پیر فرزانه را و چاره گری پیر درباره ی دو دندان و دو گوش وی

ز گفتار او کوش شد شادمان فرود آمد از اسب هم در زمان فرود آمد از بام فرزانه، تفت در خانه بگشاد و خود پیش رفت فراوانش بنواخت و بستود و گفت که با جان پاکت خرد باد جفت نباید که اندیشه داری به هیچ که بر آرزوی تو کردم بسیچ ولیکن تو آن کن […]

کوش نامه – بخش سیصد و پنجاه و یکم – سخنان پیر فرزانه با کوش درباره ی آفریدگار جهان و جهانیان

بدو گفت این خود نشاید شنود خداوند را ره ندانم نمود گرت ره نمایم بدین گمرهی خداوند من باشم و تو رهی اگر تو خداوندی، ای تیره هوش چرا برنداری تو دندان و گوش نبایستی این از بنه آفرید کنون آفریدی، نباید بُرید! که با این چنین روی و دندان و گوش به آهرمنی مانی […]

کوش نامه – بخش سیصد و پنجاهم – راندن پیر، کوش را، و پشیمان شدن کوش

ز گفتار او کوش شد تنگدل بزد اسب و برگشت خوار و خجل چو بهری از آن بیشه ببرید راه پُر اندیشه شد مغزِ سرگشته راه گر آباد جایی ست، این مرد پیر نگوید همی این سخن خیره خیر همانا که دیر است تا ایدر است هم از بهر کاری به رنج اندر است همی […]

کوش نامه – بخش سیصد و چهل و نهم – دیدن کاخی آباد و گفتگوی کوش آفریننده ی جهان با پیری فرزانه

چهل روز بر گردِ آن بیشه کوش همی تاخت، نیرو نماندش نه توش ز ناگاه روزی به تلّی رسید عنان تگاور بدان سو کشید یکی کاخ آباد دید از برش ز سنگ سیه برنهاده سرش جهاندیده کوش از در آواز داد که این در به ما بر بباید گشاد برآمد یکی پیر با فرّ و […]

کوش نامه – بخش سیصد و چهل و هشتم – در آرزو کردن کوش شکار را و گم شدن او در بیشه

شکار آرزو کرد یک روز کوش بشد با سواران پولادپوش برآنگه که برزد ز کوه آفتاب ز یوز و سگ و باز و چرخ و عقاب فراوان کشیدند پیش اندرش پرستنده و نامور لشکرش شکاری به کردار گوری بزرگ به پیش اندر آمدش پویان چو گرگ سرش چون سر شیر پولاد چنگ ز سر تا […]

کوش نامه – بخش سیصد و چهل و هفتم – کوش خود را آفریننده ی جهان می خواند

به فرمان دستور او کشورش همان زیردستان و هم لشکرش گهی بیست سال و گهی کمّ و بیش نهان شد همی شاه وارونه کیش چنان شد که چندان که بودی برون ز فرمان او کس نرفتی برون یکی روز بر تخت بنشست شاه چنین گفت کای سروران سپاه نخواهم که خواند مرا شاه کس مرا […]

کوش نامه – بخش سیصد و چهل و ششم – پیروزی شاه مازندران و نجات ایرانیان به دست رستم

بماندند بیچاره چون بیهشان میان دو کوه آن همه سرکشان چنان رنج دیدند شاه و سپاه که مانند کوران ندیدند راه به ایران زمین اندر افتاد شور که دیو سپید آن سپه کرد کور هرآن کس که او کوش را دیده بود وگر نام زشتیش بشنیده بود همی گرفت کان، دیو بود، این شگفت که […]

کوش نامه – بخش سیصد و چهل و پنجم – لشکر کشی کاووس به مازندران

بدان ره کشیدش فزونی و آز که لشکر به کشور همی خواند باز چنان لشکرش بر در انبوه شد که روی زمین آهن و کوه شد شمرده برآمد همی هفت بار ز گردان و گردنکشان صد هزار ره مرز مازندران برگرفت سپاهش همه دست بر سر گرفت همی رفت در پیشِ کاووس، کوش سپاهش چنان […]
عنوان ۱۳ از ۳۲« اولین...۱۰«۱۱۱۲۱۳۱۴۱۵ » ۲۰۳۰...آخر »