بایگانی برچسب ها: منظومه حماسی

کوش نامه – بخش صد و شصت و چهارم – آگاه کردن کوش، ضحاک را از رفتن آتبین به ایران

دل پیل دندان ز غم یافت درد به ضحّاک جادو سبک نامه کرد که بگریخت آن بدنژاد آتبین ز کوه بسیلا، نه از راه چین به راهی که بر قاف دارد گذر به بلغار و سقلاب رفت او به در یکی دخت طیهور با خود ببرد که خورشید را رنگ تیره شمرد نشاید کسی را […]

کوش نامه – بخش صد و شصت و سوم – خبر یافتن کوش از نشستن آتبین به دریا

کنون بازگردم به گفتار کوش که هوش آید از پیل دندان به جوش جهاندیده گوید که چون آتبین برفت از بسیلا به ایران زمین نه کوش آگهی داشت نه آن سپاه که او داشتی راه دریا نگاه چنین بود و این سال ده بر گذشت ز چین یک تن اندر بسیلا نگشت بدانست طیهور کز […]

کوش نامه – بخش صد و شصت و دوم – پرورش فریدون

ز فرزند چون خسته دل گشت باز سوی کوه شد سلکت سرافراز گرامی همی داشت او را سه سال چو شد هفت ساله برافراخت یال مر او را به دستور دانا سپرد که در دانش او بود با دستبرد نبشتن بیاموخت و خواندن نخست همی هر زمان دانشی باز جست به کوه اندر او را […]

کوش نامه – بخش صد و شصت و یکم – پذیره شدن آتبین سلکت را و سپردن فریدون را به وی

زمین چون بپوشید پرّ غراب نهان گشت و بی فرّ شد آفتاب کسِ خویش را داد کوه و حصار به زیر آمد از کوه با صد سوار همی راند تا بیشه ی آتبین بشد پیش او کامدادِ گزین خبر کردش از دانش و داد او وز آن قلعه و ساز و بنیاد او وزآن شادکامی […]

کوش نامه – بخش صد و شصتم – دانش پرسیدن کامداد، برماین را و پاسخ او

چو از پرده بنمود رخسار هور ستاره نهان گشت بی جنگ و شور یکی انجمن کرد سلکت ز کوه بزرگان ایران و دانش پژوه فرستاد و دستور خود را بخواند در آن مایه ور پیشگاهش نشاند یکی پیر روشندل جانفزای زمانه در آورده او را ز پای رمیده ز تن توش و از مغز هوش […]

کوش نامه – بخش صد و پنجاه و نهم – آزمودن کامداد، سلکت را

بدو گفت سلکت که ای رهنمون سزد گر تو ما را کنی آزمون بپرس آنچه خواهی و پاسخ شنو که شادی فزاید به فرمان ز تو گر امروز یابی تو پاسخ ز من به کامِ دل تو در این انجمن به فرزانه ما را تو فردا بگوی همه دانش و دین از او باز جوی […]

کوش نامه – بخش صد و پنجاه و هشتم – رفتن دستور از بیشه به کوه دماوند

گرانمایه دستور با رهنمون ز بیشه روان گشت و آمد برون به کوه دماوند کردند روی نهانی به راهی دگر پوی پوی مر آن کوه و آن دز در آن روزگار زبویان همی کردش آموزگار مغان داشتندی همه دامغان زبویان همه خواندندش مغان جهاندار جمشید نو کرده بود سرش سوی گردون برآورده بود بدان گه […]

کوش نامه – بخش صد و پنجاه و هفتم – دیدار آتبین با فرستاده ی سلکت

یکی روز بیرون شد از پیشگاه خروش آمد از مرد فریاد خواه برانگیخت شبرنگ تا خود چه بود بدان جایگه شد که زاری شنود دو تن دید شوری برانگیخته به مردی جوان اندر آویخته جوان را بپرسید تا از گناه چه کرده ست تا گشت فریاد خواه ستمکاره گفت ای به بهتر نژاد بر آیین […]

کوش نامه – بخش صد و پنجاه و ششم – گفتار اندر خواب دیدن آتبین بار چهارم

چنان دان که دیدم من امشب به خواب دلارای باغی و میدان و آب نشسته من اندر میان شاهوار به سر بر یکی تاج گوهر نگار جهان روشن از تاج رخشان من جهانی همه زیر فرمان من ز ناگاه جمشید فرمانروا نشسته بر اسبی میان هوا فرود آمدی اندر آن بزمگاه سوی تاج من کرد […]

کوش نامه – بخش صد و پنجاه و پنجم – باردار شدن فرارنگ و زادن فریدون

به پیش فرارنگ شد در زمان دلش کرد از این داستان شادمان شب آمد ببودند با یکدگر بکِشتند تخمی که شادیش بر ز خسرو فرارنگ برداشت بار چو آگاه شد، شاد شد شهریار شب و روز تنهاش نگذاشتی چو جانش گرامی همی داشتی زمین برومند چون تخم دید به رنج روان بایدش پرورید چو بگذاشت […]

کوش نامه – بخش صد و پنجاه و چهارم – دیدن آتبین آفتاب را در خواب

پراندیشه خسرو شبی خفته بود جهان دید کز میغ آشفته بود زمین تیره گشتی چو دریای قیر به پرده درون ماه و کیوان و تیر شب آشفته بودی، هوا هولناک گرفته جهان سربسر آب و خاک از آن هول ترسان شدی مرد و زن نیایش نمودی همی تن بتن کشیده همه دست بر آسمان تن […]

کوش نامه – بخش صد و پنجاه و سوم – گفتگوی آتبین با جوانی از ایرانیان

همی بود در بیشه شاه آتبین ز گردون دژم وز زمانه به کین ز بیشه یکی روز شد سوی دشت جوانی پیاده بر او برگذشت مر او را به بیشه درآورد شاه به چربی بپرسیدش از رنج راه که آگاهی از کار ضحاک چیست خبرها از آن مرد ناباک چیست جوان گفت گیتی به کام […]

کوش نامه – بخش صد و پنجاه و دوم – گذشتن آتبین از دریا و رسیدن به ایران

از آن آتبین شادمان گشت سخت جهان تیره گون گشت و بربست رخت برون کرد پس جامه ی شاهوار چو بازارگانان برآراست کار همه شب همی تیز راندی و روز فرود آمدی شاه لشکر فروز به پرهیز خود را همی داشتند همه مرز سقلاب بگذاشتند رسیدند نزدیک دریای ژرف خزان آمد و کوه بگرفت برف […]

کوش نامه – بخش صد و پنجاه و یکم – رسیدن آتبین به خشکی

همی راند تا کوه شد بر دو شاخ برآمد به خشکی و جای فراخ چو شهر و زمین دید و دشت آتبین نهاد آن سر تا جور بر زمین به رخساره خاک سیه را پسود بسی پیش یزدان نیایش نمود همی گفت کای برتر از آفتاب تویی آفریننده ی خاک و آب به فرمان توست […]

کوش نامه – بخش صد و پنجاهم – بازگشت آتبین از راه دریا

چو رفت آتبین از بسیلا برون ز دیده زن و مرد راندند خون جوانان به دل زار و بریان شدند زنان از فرارنگ گریان شدند خروش آمد از کوی و برزن به دشت همی دود دل زآسمان بر گذشت همه خواهران فرارنگ، دست زنان بر گُل و نرگس نیم مست سرافراز طیهور و پیوند او […]

کوش نامه – بخش صد و چهل و نهم – گفتگوی آتبین و طیهور و پیر ملّاح

دگر روز شد پیش شاه، آتبین فراوانش بستود و کرد آفرین چنین گفت کای شهریار دلیر دل از دیدن تو نگشته ست سیر ولیکن همی ترسم از روزگار که پیش اندر آید دگرگونه کار بمانیم بی نام تا جاودان بماند جهان هم به دست بدان شود پادشاهی از این تخمه پاک همه نام ما بازگردد […]

کوش نامه – بخش صد و چهل و هشتم – راهنمایی طیهور

بدو گفت طیهور کاکنون ز راه بیندیش تا چون شود بی سپاه که راه شما ایدر این است و بس کجا پیل دندان نشانده ست کس بدان راه رفتن نداردْت روی که رنج آید از دشمن کینه جوی چنین داد پاسخ که شاه آتبین به کار اندر اندیشه کرده ست این همی هرچه گویم بدین […]

کوش نامه – بخش صد و چهل و هفتم – آگاه کردن آتبین طیهور را از آهنگ بازگشت به ایران

گذشت آن شب و بامداد پگاه فرستاد دستور را پیش شاه بیامد جهاندیده دستور و گفت بماناد شاه ایمن و یارجفت همی آتبین گوید ای شهریار ز بس نیکویها شدم شرمسار بجای من آن مردمی کرد شاه که اندیشه زی آن نبوده ست راه اگر بازگویم، ندانمش گفت ………………………… همی تا بُوَم زنده، دارم سپاس […]

کوش نامه – بخش صد و چهل و ششم – دیدن شاه آتبین جمشید را در خواب

به خواب اندرون شد شبی سهمناک روان جهاندار جمشیدِ پاک چو شمعی بیامد به بالین اوی ببوسیدن چشم جهان بین اوی یکی بسته طومار دادش به دست بدو گفت کایدر تو بس کن نشست بزودی به ایران زمین گرد باز به بیگانه بر هیچ مگشای راز که گاه آمد اکنون که کین پدر بخواهی ز […]

کوش نامه – بخش صد و چهل و پنجم – خواب دیدن آتبین

شبی شادمان خفته بُد آتبین چنان دید در خواب شاه زمین که فرزند پیش آمدش چون سروش سُوار آن که شد کشته بر دست کوش یکی چوب در دست او داد خشک همان گاه شد سبز و بویا چو مشک بکِشت از بر کوه شاه آتبین فرو برد بیخش به زیر زمین هم اندر زمان […]

کوش نامه – بخش صد و چهل و چهارم – گِله ی طیهور از آتبین

از ایشان دژک گشت سالار کوه فرع را بخواند از میان گروه بدو گفت کز بیوفا آتبین بزودی چه پیش آمدستم، ببین همی تا ز پیوند بی رنگ بود همی آتبین هم فرارنگ بود ز دو خر پیاده بماندم کنون تو بودی بدین کارها رهنمون فرع رفت و از باربان بارخواست ز شاه آتبین نیز […]

کوش نامه – بخش صد و چهل و سوم – رسیدن شاه آتبین به معشوق

چو روز آمد از ماه اردیبهشت جهان شد ز لاله بسان بهشت بنالید بر شاخ گل عندلیب چو مرد مسیحا ز پیش صلیب شده باغ طیهور طاووس رنگ بهم در شده خیرزان و خدنگ بسان دو عاشق رسیده بهم ز رنج جدایی کشیده ستم سر شاخ گل پر ز بلبل شده ز بلبل جهان پر […]

کوش نامه – بخش صد و چهل و دوم – پیشکش فرستادنها

به دستور فرمود تا کرد ساز در گنجهای کهن کرد باز بیاراست کارش چنانچون سزید کس آن ساز و آن شادکامی ندید همان آتبین گنجها برگشاد سه هفته همی ساز و مهمان نهاد فرستاد چندان گهر نزد شاه کز آن خیره گشتند شاه و سپاه ز بیجاده تاج و ز پیروزه تخت فرستاد نزد شه […]

کوش نامه – بخش صد و چهل و یکم – آگهی یافتن طیهور از برگزیدن آتبین فرارنگ را

فرع پیش شاه اندر آمد ز راه که را برگزید از میان گفت شاه بدو گفت آن را که دارد نشان خود او بود در خورد با سرکشان چنانچون تو گفتی از آن بهتر است ز خورشید رخشنده روشنتر است لبانت همه ساله پرنوش باد دل بدسگال تو بیهوش باد به درویش بخشید بسیار چیز […]

کوش نامه – بخش صد و چهلم – برگزیدن آتبین فرارنگ را

فرع را فرستاد نزدیک شاه که کی راه یابم بدین پیشگاه مگر شاه امیدم بجای آورد به خوبی بدین بنده رای آورد فرستاد پاسخ که هرگاه که رای کنی هر زمان شادمان اندر آی مرا آگهی ده ز یک هفته باز یکی تا چو باید، بسازیم ساز جهانجوی گردنده گردون بدید همایون یکی روز را […]

کوش نامه – بخش صد و سی و نهم – پرسش آتبین از چگونگی برگزیدن فرارنگ

به سرمستی اندر فرع را چه گفت که بگشای بر من تو راز از نهفت چه چاره سگالم چه رنگ آورم که آن نوش لب را بچنگ آورم اگر من فرارنگ را در کنار برآرم، شوم در جهان شهریار فرع گفت کای شاه آزاده خوی تو نام فرارنگ با کس مگوی چو طیهور همداستان شد […]

کوش نامه – بخش صد و سی و هشتم – خواستگاری آتبین دختر طیهور را

فرع را فرستاد با کامداد بدان سان که بایست پیغام داد چو هر دو بر شهریار آمدند به گفتار و پیغام یار آمدند زمین بوسه دادند و برخاستند همی آفرینی نو آراستند نگه کرد خندان سوی کامداد که چونین چرا بایدت ایستاد؟ چنین داد پاسخ که بی کام شاه نشاید رسانید پیغام شاه یکی آرزو […]

کوش نامه – بخش صد و سی و هفتم – دیدن آتبین در نجوم و دانستن رازها

سر سال نو هرمز فروردین در اختر نگه کرد شاه آتبین ز رازش چنان آگهی داد شاه که گفتی به فرمان او بود ماه چنان کامگاری به کار سپهر که گفتی مر او را نموده ست چهر شمارش چنان بود و رازش نهفت که نابوده، مر بودنی باز گفت به هفت و ده دو نگه […]

کوش نامه – بخش صد و سی و ششم – پرسش آتبین با طیهور از راه دانش

وز آن پس گهی آتبین پیش شاه گهی شد به ایوان او بی سپاه روان چون ز باده دژم ماندی پس از راه دانش سخن راندی فرع ترجمان در میان دو شاه به دل هر دوان را شده نیکخواه سخن رفت روزی ز یزدان و دین بپرسید طیهور را آتبین که نزدیک یزدان چگونه ست […]

کوش نامه – بخش صد و سی و پنجم – بزم طیهور و آتبین

ز شادی خورش خواست طیهور و می به شمشیرِ می رنج را کرد پی به رویش همه روز شادی نمود همه خوبی و مهربانی فزود کشیدند چندان برش پای رنج که گفتی زمانه تهی ماند و گنج برابر یکی کلبه بست از درخت ز درگاه طیهور تا پیش تخت گل و نسترن برهم آمیخت نیز […]
عنوان ۲۰ از ۳۲« اولین...۱۰«۱۸۱۹۲۰۲۱۲۲ » ۳۰...آخر »