بایگانی برچسب ها: منظومه حماسی

کوش نامه – بخش دویست و پنجاه و چهارم – آزاد ساختن کوش برای جنگ با سیاهان

زمانی فروماند از اندیشه شاه وزآن پس بدو گفت کای نیکخواه ندانم کسی را بدین رنگ و خوی مگر دیوزاد، آن بدِ زشتروی کزآن دیو چهران بسی بتّر است دلیر و ستمکار و کین گستر است مرا در دل آید همی این پسند که برگیرم اکنون از آن دیو، بند بیارم به خانه بیارایمش دلش […]

کوش نامه – بخش دویست و پنجاه و سوم – رای زدن فریدون با فرزانگان در کار سیاهان

فریدون فرزانه هر چندگاه چو در کار آن مرز کردی نگاه ز راه خدایی ندیدی روا که باشد چنان بوم و بر بینوا گنهکار پنداشتی خویشتن که باشد پراگنده آن مرد و زن چو آباد کردی به گنج و سپاه دگر باره ویران شدی از سیاه بدین سان همی بود تا سالیان ز نوبی چو […]

کوش نامه – بخش دویست و پنجاه و دوم – جنگهای ایرانیان با سیاهان بجه و نوبی در کشور باختر

چنین تا نفیر آمد از باختر که ویران شد آن بوم و بر سر بسر سیاهان به تاراج دادند پاک برآمد به خورشید از آن مرز خاک کسی کاو ز تیغ سیاهان بجست برفتند، وز هم بدادند دست سیاهان که از بجّه و نوبه بود برآورد از آن مرز یکباره دود یکایک بنزدیک مصر آمدند […]

کوش نامه – بخش دویست و پنجاه و یکم – بازگشت قارن بنزد فریدون

وز آن پس به سه ساله قارن رسید بیامد فریدون کی را بدید زمین بوس کرد و ستایش نمود فریدون بر او آفرین بر فزود فراوانش بستود و دادش امید همین داشتم از تو، گفتا امید به کامم رسانیدی ای پهلوان که بادی همه ساله روشنروان به خوردن نشست آن سَرِ سروران چهل روز با […]

کوش نامه – بخش دویست و پنجاهم – رسیدن کوش بنزد فریدون و بند کردن او در دماوند

سوی شهر ایران شد او با سپاه سپاهش همه یافته دستگاه تلیمان چو با کوش و با خواسته به درگاه شاه آمد آراسته از آن شاد شد شاه گردنفراز شتابان درآمد به جای نماز به یزدان بر از دل ستایش گرفت به پیروزگر بر نیایش گرفت همی گفت کای برتر از راستی بدین آرزو دل […]

کوش نامه – بخش دویست و چهل و نهم – گردیدن قارن به گرد چین و سپردن چین به نستوه

برآمد یکی گِرد چین با سپاه درآورد گردنکشان را به راه کسی کاندر آن مرز او مرد بود دل مردمان زو پر از درد بود به ایران فرستادش از مرز چین زن و بچّه و چیز او همچنین نیازرد مرد کم آزار را همان شهری و مرد بازار را ز قارن چنان داد و آرام […]

کوش نامه – بخش دویست و چهل و هشتم – فرستادن کوش و گنجهای او بنزد فریدون

وز آن جا بشد تا به ایوان کوش سپاه از پس و پیش پولادپوش فرود آمد و گنجها مُهر کرد نگهبان بر او کرد مردان مرد در آن شهر ماهی درنگ آمدش همه گنج شاهان به چنگ آمدش شتر خواست از در ده و دو هزار سراسر درآوردشان زیر بار همه گوهر و زرّشان بار […]

کوش نامه – بخش دویست و چهل و هفتم – پیشنهاد پنهانی تسلیم شهر، و تصرف آن به دست ایرانیان

نهانی فرستاده ای تاختند ز هرگونه گفتارها ساختند که گر پهلوان کینه ماند بجای به سوگند پیمان کند با خدای که ما را نیازارد از هیچ روی نه یاد آورد جنگ و نه گفت و گوی شب تیره او را سپاریم شهر که بر ما زمانه پراگند بهر همانگاه قارن بدو داد دست به سوگند، […]

کوش نامه – بخش دویست و چهل و ششم – خوار کردن فرستاده ی قارن توسط سپاهیان چینی

چو گفتار آن مرد شیرین سخُن یکایک شنیدند سر تا به بن ز شهر و ز بازار و مردم که بود سراسر هوای فریدون نمود سپاهی ز فرمان برون برد سر همه پاسخش تیغ و تیر و تبر به لشکر چنین گفت شهری که شاه گرفتار گشت و تهی ماند گاه ندارد یکی نام برده […]

کوش نامه – بخش دویست و چهل و پنجم – پیام قارن به چینیان و زنهار دادن به آنان

دگر روز قارن فرستاده ای جوانی سخنگوی و آزاده ای بدیشان فرستاد و شد سوی در که و مه ز باره برآورد سر سخنگوی گفت: ای گرانمایگان دلیران چین و گرانسایگان شما را که هستید پیر و جوان درود از زبان جهان پهلوان همی گوید آن شیر کشور گشای که شاه جهان را چنان بود […]

کوش نامه – بخش دویست و چهل و چهارم – آمادگی چینیان برای ادامه ی جنگ

چو بی شاه شد سوی شهر آن سپاه خروش آمد از کوی و بازارگاه سپاهی و شهری برآمد بهم گروهی ز شادی، گروهی ز غم خروشی برآمد ز ایوان کوش که زارا، یلا، شاه پولادپوش بتانش همه پرده برداشتند غریو از بر چرخ بگذاشتند ز خوبان همه شهر غلغل گرفت گل تازه و مشک و […]

کوش نامه – بخش دویست و چهل و سوم – جنگ تن به تن قارن و کوش و گرفتار شدن کوش

سپیده چو بر چرخ پرواز کرد درِ روشنی بر جهان باز کرد بیاورد گنجور ساز نبرد برِ کوش بنهاد و برگشت مرد همان گه بپوشید دارای چین سلیحی سگالیده از بهر کین ز تبّت یکی آبداده زره بپوشید و برزد به بندش گره که بر وی نکردی سلیح ایچ کار نه شمشیر و نه تیر […]

کوش نامه – بخش دویست و چهل و دوم – پیشنهاد قارن به کوش برای جنگ تن به تن

یکی روز قارن دژمناک بود ز باد و ز باران جهان پاک بود به دروازه شهر شد با سپاه بفرمود تا بانگ زد مرد شاه بگفتند مر کوش را این سخن همان گه فرستاد مرد کهن که دانست گفتار ایرانیان بسی دیده آیین و رسم کیان برِ پهلوان رفت و بردش نماز همان آفرین کرد […]

کوش نامه – بخش دویست و چهل و یکم – محاصره ی طولانی شهر خمدان

چو دارای چین دید کآمد سپاه همه خیمه ها دید بی راه و راه ببخشید دروازه ها بر سران سرا را ذبس داد بس بیکران بیاراست باره به مردانِ مَرد به هر برج عرّاده برپای کرد ز بس منجنیق و کمانهای چرخ ز بیمش نهان کشته گردنده چرخ به گِردش یکی کنده بودی بزرگ که […]

کوش نامه – بخش دویست و چهلم – گریختن کوش و پناه بردن به شهر خمدان

شهنشاه چین با سپاهش نژند فرود آمد از پشت اسب سمند سران سپه را همه کشته دید سپاه تبت پاک برگشته دید شکسته دلِ لشکر خویشتن ز بس کُشته و خسته زآن انجمن دلیری و نیروی ایرانیان شده هر سواری چو شیر ژیان چو از بازگشتن ندید ایچ رای بماندند خرگاه و خیمه به جای […]

کوش نامه – بخش دویست و سی و نهم – جنگ کردن قارن با کوش، و پیروزی ایرانیان

چو از قلب، قارن بدید آن شکست یکی اسب آسوده را برنشست به قلب سپه برزد و حمله برد سواری به هر زخم بشکست خرد پذیره شدش کوش با لشکری که خود لشکری بود از آن هر سری یکایک سواران و ترکان چین هم از پیش قارن شدندی کمین تکان را همی هر گهی تاختی […]

کوش نامه – بخش دویست و سی و هشتم – جنگ دیگر ایرانیان با کوش، و کشته شدن شاه تبت به دست نستوه

سپیده چو بگشاد چون باز پر بگسترد بر دشت خورشید فرّ غولشکری خاست از هر دو جای خروش آمد از کوس و آواز نای درفش دلیران چو پرواز کرد سپهدار قارن سپه ساز کرد فرستاد نستوه را سوی راست سپاهی جهانگیر چونان که خواست تَلیمان یل را سوی میسره فرستاد با او سپاهی سره به […]

کوش نامه – بخش دویست و سی و هفتم – آگاه شدن کوش از آمدن قارن

دگر روز برداشت لشکر ز جای جهان پر شد از ناله ی کوس و نای دو لشکر برابر فرود آمدند ز بیشه به هامون و رود آمدند فرستاد کارآگهی شاه چین بدان تا ببیند سواران کین همه تا چه مایه سپاه آمده ست سپهبد کرامی به راه آمده ست بیامد سلیح و سپه دید و […]

کوش نامه – بخش دویست و سی و ششم – نیرنگ قارن و شکست سپاه کوش

بفرمود تا رفت نستوه پیش بدو گفت کای مهتر خوب کیش برو شش هزار از سپه برگزین سواران و اسب افگنان گاه کین نگه کن که کاری توان ساختن که از چینیان کین توان آختن کمر بست نستوه و لشکر براند از ایشان یکی نیمه با خود نماند دگر نیمه مر سرکشی را سپرد بدو […]

کوش نامه – بخش دویست و سی و پنجم – نخستین روز جنگ و پیروزی کوش

به خواب اندر آمد سر هر گروه یکی تا سپیده برآمد ز جای غو کوس برخاست و آواز نای سپاه و سپهبد برآمد ز جای همی رفت تا نزد قارن رسید برابرش لشکر گهی برکشید طلایه همان گه به هم باز خورد ده و گیر برخاست با دار و بُرد برآن سان برآویخت هر دو […]

کوش نامه – بخش دویست و سی و چهارم – آگاه شدن کوش از آمدن ایرانیان، و گرد آوردن سپاه

چو آگاهی آمد به کوش سترگ که آمد ز ایران سپاهی بزرگ پراندیشه گشت و سپه را بخواند سران را به دیوان بخشش نشاند ز ماچین و مکران و تبّت سپاه بیامد که بر باد بربست راه ز خرگاه و خیمه چنان گشت چین که پنهان شد از زیرِ دیبا زمین از ایشان گزین کرد، […]

کوش نامه – بخش دویست و سی و سوم – لشکر کشی قارن به چین

برون آمد از پیش تخت بلند به هر سو درافگند پویان نوند بزرگان شه را بدرگاه خواند چنان کاندر ایران سواری نماند از آن نامداران گزیده سوار برآمد گه عرض سیصد هزار یلانی که قارن پسندیده بود گه رزمشان یک به یک دیده بود همه سرکش و صفدر و تیغ زن همه لشکر آرای و […]

کوش نامه – بخش دویست و سی و دوم – رای زدن فریدون با قارن در کار کوش

ز گفتار ایشان دژم گشت شاه همی از تن خویش دید آن گناه همی گفت کای برتر از ماه و مهر به دل در تو آراستی کین و مهر به گیتی تو دادیش چندان زمان که در خویشتن گردد او بد گمان شود ناسپاس از تو یکبارگی نه یاد آیدش مرگ و بیچارگی بفرمود تا […]

کوش نامه – بخش دویست و سی و یکم – داد خواستن مردمان از دست کوش، شاه چین

چنان بود یک روز کز مرز چین ز فرزانه پنجاه مرد گزین خروشان به درگاه شاه آمدند ستمدیدگان دادخواه آمدند که زنهار، شاها، به فریادرس که جز تو نداریم فریادرس جهان پاک کردی ز ضحاکیان به نیروی یزدان و فرّ کیان ز داد تو آباد شد هند و روم نمانده ست ویران یک انگشت بوم […]

کوش نامه – بخش دویست و سی ام – بازگشتن قارن از سقلاب و روم بنزد فریدون

چو برگشت قارن ز سقلاب و روم گشاده به نیرو همه مرز و بوم رسیده سوی خاور و باختر شده بجّه و نوبه زیر و زبر نشانده به هر کشوری مهتری سپرده بدو نامور لشکری به پیروزی آمد به درگاه باز گرفته ز هر کشوری ساو و باز برآسود یک سال نزدیک شاه به گردون […]

کوش نامه – بخش دویست و بیست و نهم – کوش دعوی خدایی می کند

از آن ایمنی، راه کشّی گرفت می و رامش ورای خوشّی گرفت همی گفت چون من که دیده ست شاه به فرّ و به تخت و به گنج و سپاه که ضحاک با آن بزرگی و گنج چنین تا از او مردم آمد به رنج …………………………….. …………………………….. سپاهش دوباره شکستم به دشت شد آگاه وز […]

کوش نامه – بخش دویست و بیست و هشتم – بازگشت جاسوس کوش از ایران

سواری که از چین فرستاده بود به ایران و پندش بسی داده بود بیامد، بیاورد یکسر نشان ز شاه و دلیران و گردنکشان چنین گفت کان شهریار بلند ندارد سرِ رزم و رای گزند به داد و دهش دل نهاده ست شاه پراگنده بر گرد گیتی سپاه به ایران همه کشور آباد کرد جهان را […]

کوش نامه – بخش دویست و بیست و هفتم – پشیمانی کوش از کشتن نگارین

جهان را چو شعر سیه چاک شد ز می مغز بی هوش و بی باک شد دلش آرزوی نگارین گرفت ستایش به چشم خمارین گرفت فراوان بخواند و بجُستش بسی نیارست گفتن مر او را کسی سرانجام کز کارش آگاه شد بپیچید و شادیش کوتاه شد پشیمان شد و گریه آغاز کرد درِ درد بر […]

کوش نامه – بخش دویست و بیست و ششم – عشق کوش به نگارین و کشتن او

به خود کامگی شاه بر تخت شد به کار زمان دلش پردخت شد همی هر شبی دختری خوبروی بدیدی و روزش بدادی به شوی اگر هیچ بودی مر او را پسند همی در شبستانش کردی به بند هر آن کس کز او بار برداشتی همی تا نکشتیش نگذاشتی زن از بیم تیغ بداندیش شاه همی […]

کوش نامه – بخش دویست و بیست و پنج – فرستادن جاسوسان به دربار فریدون

وز آن جا سوی شهر خمدان کشید همی برتر از خویشتن کس ندید یکی شیر دل مرد را پیش خواند ز کار فریدون فراوان بخواند به درگاه او رفت بایدت، گفت یکی بر رسیدن ز راز نهفت سپاهش بدیدن که چند است و چون هم از دیدنِ خود، هم از رهنمون ببین تا فریدون چه […]
عنوان ۱۷ از ۳۲« اولین...۱۰«۱۵۱۶۱۷۱۸۱۹ » ۲۰۳۰...آخر »