کوش نامه – بخش دویست و هشتاد و پنجم – غرّه شدن کوش و آغاز نافرمانی وی

چو بگذشت از این گونه ده سال بیش

دبیر شهنشاه پاکیزه کیش

پیاده یکی مرد را از نهان

فرستاد نزدیک شاه جهان

که این بدگهر سر ز فرمان بتافت

از آن پس که کام دل از تو بیافت

ز گنج و ز لشکر سرش گشت مست

ز کوه کلنگان که دارد نشست

ز ضحاکیان هرکه آید برش

همی برفرازد به گردون سرش

فراز آمدستش هزاران هزار

زره پوش و برگستوانور سوار

شب و روز دارد همی ره نگاه

که تا این سخن بر ندارم به شاه

تنی چند با نامه بگرفت و کشت

نهانی به شمشیر و زخم درشت

گر این کار را درنیابید زود

شود داستانی که نتوان شنود

نه با دیر کردن کشد شور بخت

دهد بی گمان شاه را کار سخت

که او تاکنون شاه را در سخن

همی داشت تا کار گردد کهن

چو پوینده نزدیک خسرو رسید

نهانی بگفت آنچه دید و شنید

قبلی «
بعدی »