بایگانی برچسب ها: اشعار فرامرز نامه

فرامرز نامه – بخش ۷۳ – جواب دادن فرامرز

که این کوه نبود بجز آدمی کجا اصل دارد زخاک و زمی همان نرگسش چشم وگل هست روی همه بوستان سنبلش هست موی دلش خسرو و دست جنگی سپاه زبان،پاک دستور وتن،بارگاه همان مطبخش معده و چشم وروی وزآن پس درختش زفرهنگ جو خرد شاه میوه سخن های نغز همان بارگفتار پاکیزه نغز به گیتی […]

فرامرز نامه – بخش ۷۲ – سؤال کردن پیر برهمن از فرامرز

بدو گفت کای مهتر روزگار شنیدم زگفتار آموزگار به گوهر ز آبی برافراشته بدو سنگ خار اندر انداخته همه پیکر کوه با فرو هی همه چشمه سیب نار وبهی درو بسته نرگس و یاسمن بسی سنبل و گل به گرد چمن زده خسروی تخت بر خاره کوه همان گرد بر گرد خسرو گروه به دستور […]

فرامرز نامه – بخش ۷۱ – پاسخ دادن کید هندی،فرامرز را

چنین گفت کید ای جهاندار گرد سرافراز و دانای با دستبرد اگر گنج خواهی،بیاریم گنج بدان تا روان ها ندارم به رنج گشایم در گنج های پدر وز آن پس ببخشم تو را سر به سر بدین سان کس از دین خود برنگشت ز راه نیاکان نباید گذشت ترا یک خدا هست ما صدخدا همان […]

فرامرز نامه – بخش ۷۰ – سخن گفتن فرامرز به جهت پذیرفتن دین یزدان

پس از هفته بنشست با انجمن چو پروین گرانمایگان تن به تن بفرمود تا هندوان سر به سر یکایک بیایند بسته کمر چو شد انجمن خیل هندوستان چنین گفت پس مهتر سیستان که ای کید هندی بگردان خدای که او قادر و داور ورهنمای چنان دان که او از مکان برتر است جهان بخش روزی […]

فرامرز نامه – بخش ۶۹ – درخواستن فرامرز ا زکید هندی

یکی روز، پردخته شد پیشگاه فرامرز و گرگین بد و کیدشاه چنین گفت با کید هندی،دلیر که چشمم زرویت نگشتست سیر مرا رای جیپال و آن مرز خاست شدن سوی آن مرز و بومم هواست کنون آرزو دارم از تو یکی بگویم تو بشنو مپیچ اندکی زراسب گرانمایه فرزند توس که با تخت و تاج […]

فرامرز نامه – بخش ۶۸ – آمدن کید ، پیش فرامرز و بردن فرامرز را به شهر خویش

چو بشنید زین گونه کید گزین فرود آمد از تخت و برشد به زین زدل، کینه و درد و غم دور کرد به پیش اندران پاک دستورکرد زترکان به پیش اندران ده هزار گرانمایه با گوهر و نامدار خبرشد به نزد شبان و رمه پذیره فرستاد لشکرهمه چو آمد برابر گو نامدار بدیدند آن تخت […]

فرامرز نامه – بخش ۶۷ – سخن گفتن دستور کید ، فرامرز را

بشد پیر دستور و بوسید تخت تنی دید بر تخت همچون درخت ستایش کنان گفت کای نیک پی زچرخش غمی نیست کاوس کی که چون تر کمر بسته ای تخت او به گردون برآ»د همین بخت او به پوزش فرستادمان شاه کید که چون پیش تیغ تو کوشیم صید سزد گر ز کین سر بتابی […]

فرامرز نامه – بخش ۶۶ – پیغام فرستادن طهمور اروند به نزدیک کید

در این بود دستور کید بزرگ که آمد فرستاده همچو گرگ زنزدیک طهمور اروند شاه سخن ها بسی گفت زان بارگاه که زنهار تا دل نپیچی ز درد مکن جنگ و پیرامن بد مگرد که خورشید با او نتابد به جنگ سپهدار،شیر و سپه چون پلنگ بکشت و ببخشید مان سر به سر کلاه و […]

فرامرز نامه – بخش ۶۵ – سؤال کردن فرامرز آخر کار

به پاسخ بدو گفت کای سرفراز ببایدت بردن مرو را نماز چو فرزند گشتاسب را سر نهی بماند به تو تاج و تخت مهی وگر سر بپیچی گزند آیدت سرنامور زیر بند آیدت

فرامرز نامه – بخش ۶۴ – سؤال کردن فرامرز و پاسخ دادن برهمن

دگر باره گفتش همی جنگجوی که ما را به گیتی تو چیزی بگوی نه چندی چنین گفت کای نامدار بپرهیز زین بدکنش روزگار که او چون عروس است و داماد،تو از آن کهنه دلبر نه استاد تو بسی بینی او را همه نور وزیب زبانش زمکر است و چشم از فریب دو چشمش زنیرنگ و […]

فرامرز نامه – بخش ۶۳ – سؤال کردن فرامرز و پاسخ دادن برهمن

دگر گفت کای نامور مرد شنگ شنیدم به گیتیست پنهان نهنگ نه پیدا به مرد است و همراه مرد دوان مرد،او درپی آید چو گرد شب و روز تازان و در پی دوان چو دیدش نبخشد زمانی زمان مرا وتو را درپی است این نهنگ نه جای درنگ ونه یارای جنگ به پاسخ بدو گفت […]

فرامرز نامه – بخش ۶۲ – سؤال کردن فرامرز

بپرسید زان پس دل آشفته گرد کزین دار شش در چه خواهیم برد درو گنج و گوهر فراز آوریم تهیدست زین پس چرا بگذریم از این رنج و این گنج، انجام چیست وزین پادشاهی،همه کام چیست به پاسخ بدو گفت کز شش دری برد زین همه نام نیک اختری در این پادشاهی وآباد گنج که […]

فرامرز نامه – بخش ۶۱ – سؤال کردن فرامرز

دگر گفت کای جمله،دریای راز مرا مشکلی هست بگشای راز به گیتی جفاکاره و دل شکن که بینی که بد گشت با انجمن بگریید زان پیر آموزگار که این بد نباشد بجز روزگار کزو هیچ بیچاره خشنود نیست نبینم کسی را کزو دود نیست همه دل فکارند و گشته نژند ازو هر دلی خسته و […]

فرامرز نامه – بخش ۶۰ – سؤال کردن فرامرز

دگر گفت کای مهتر پاک زیست بگویی که روشن تر از شید چیست به پاسخ بدو گفت تا بنده ای زخورشید،رخشنده تر دیده ای؟ به پاسخ بدو گفت پس هوشمند زخورشید،روشن تر و دل پسند دل پاک و صافی زخورشید به بدو در توان بستن امید به دل تیره و زشت وناهوشیار نیرزد به چیز […]

فرامرز نامه – بخش ۵۹ – جواب دادن برهمن

به پاسخ بدو گفت پیر گزین که آرام در زیر تیغت زمین به گیتی فراتر زعدل کیان ندانم به عالم چه بندد میان فراخی به کیهان بود داد کی که تنگی نسازد به گیتیش پی شهی را که نه داد باشد نه دین به گیتی نباشد ورا آفرین دگرداد و دینش برآید زکاخ شود ایمن […]

فرامرز نامه – بخش ۵۸ – سؤال کردن فرامرز

دگر گفت کای پیر با آفرین به همت جهان کرده زیر نگین زمیدان و وادی و بستان و کاخ چه باشد کزین پیش باشد فراخ بزرگ و فراخی گره هیچ چیز نباشد به گیتی چه دانیم نیز

فرامرز نامه – بخش ۵۷ – جواب دادن پیر برهمن فرامرز را

بدو گفت دانای هندوستان که ای شمع جمع همه سیستان درختی که فوق ثریا بود زهر چیز برتر به بالا بود نباشد بجز همت ای هوشمند که فیروزگر هست همت بلند گشاده به همت شود کار تو زهمت شود تیز بازار تو چو یزدان به همت شود رهنمای تو بی همت اندر زمانه مپای تو […]

فرامرز نامه – بخش ۵۶ – سؤال کردن فرامرز از پیر برهمن

دگر گفت کای بحر دانشوری تو فرهنگیان را یکایک سری درختی شنیدم همه برشده زاشیا یکایک فراتر شده ندانم چه باشد بدان سان بلند بود روشن این شاخ،بر هوشمند

فرامرز نامه – بخش ۵۵ – جواب دادن پیر برهمن

بدو پاسخ آورد پس هوشمند خرد خوانم آن دار شاخ بلند کجا شاخ آن مهتر از گنبد است هر آن کو بدان بر شود موبد است ورا برگ پیرایه ای بر سخن همی شاخ او می نگردد کهن زچیزی که دانی خرد مهتر است زحرفی که داری خرد بهتر است نیرزد به چیزی سر بی […]

فرامرز نامه – بخش ۵۴ – سؤال کردن فرامرز از پیر برهمن

چو دیدش فرامرز کان فره مند سخن گفت زین گونه با وی بلند به پاسخ بدو گفت دانای راز که درتن نباشد جهان دراز بدو گفت کای پیر آموزگار همانا بسی دیده ای روزگار شنیدیم اندر سرای درنگ نهان در تن مرد باشد پلنگ زمردار هرگز نگیرد شکیب همه کار او مکر و رنگ و […]

فرامرز نامه – بخش ۵۳ – جنگ کردن فرامرز با سنورگرگ

برون رفت زان پس به جنگ سنور نمودند آن جای او را زدور خود و بیژن گیو با گستهم برفتند گرگین میلاد هم بدان تیغ بالا سپاه انجمن دلیران هندی همه تن به تن از آن مرغزاران چو دد بنگرید چو رعد خروشان زجا بردمید چو آتش بیامد سوی سرکشان چو پیدا شد آن بدرگ […]

فرامرز نامه – بخش ۵۲ – رسیدن فرامرز به شهر نیک نور

به روز نخستین،مه فرودین فرامرز پیمود هندو زمین به ره برنیاسود مرد وستور همی شد دوان تا در نیک نور چوآمد خبر زان سوی نوشدار پذیره شدن را بفرمود کار دلیران برون برد از نیک نور بیاراست گیتی به مرد و ستور به جایی کجا نام او بد سرند رسید اندرو پهلوان بلند ابا او […]

فرامرز نامه – بخش ۵۱ – گفتگو کردن فرامرز با گردان ایران

کنون گفته زاد سروست بیش که باد آفرینش زاندازه بیش که روزی فرامرز با انجمن نشسته چو گل در بساط چمن دلیران یکایک همی تاختند چو شیران همه گردن افراختند به نوشاد رخ کرد زان غم وزید که تا کی بتابیم زی مرز کید بتازیم او را به دام آوریم از آن پس همین رای […]

فرامرز نامه – بخش ۵۰ – جنگ گردن کید

چو دریا به موج اندر آمد سپاه شد از میمنه بیژن نیک خواه سپه را بفرمود یکسر روید همه از میان تیغ هندی کشید چو دریا به قلب اندر آمد سپاه زچپ گستهم شد گو رزمخواه فرامرز،پیش و دلیران ز پس چو مردار برکرکسان را هوس دو رویه سپه اندر آمیختند زمین را زخواب خوش […]

فرامرز نامه – بخش ۴۹ – نبرد فرامرز با طهمور

فرامرز را گفت کای نامدار کجا مرد هند از تو گیرد فرار سزد گر کنون پا به میدانی نهی که چون می نهی پا به زندان نهی فرامرز یل سوی آویز شد سمند جهانگیر زو تیز شد بدو گفت کای هندوی بدنژاد به مادر بزادی چه نامت نهاد نبینی که دریا به موج اندر است […]

فرامرز نامه – بخش ۴۸ – رزم فرامرز با اروند شاه

یکی نیزه در مشت گرشاسبی خدنگی به پیکان تهماسبی بدو شست پیوست و چپ راست کرد همان راست، خم شد زیروی مرد بزد تیر بر سینه اسب شیر بیفتاد شیر اندر آمد به زیر بیازید چنگ و گرفتش میان برآمد دم کوس ز ایرانیان به یاری بیامد دلاور چهل همه گرد و جنگ آور و […]

فرامرز نامه – بخش ۴۷ – جنگ فرامرز با گلنگوی

فرامرز گفت این نبرد منست دلیری چنین نیز خورد منست ببینم که چون برخروشد همی چو پیل دمنده بجوشد همی چو باد اندر آمد به میدان اوی دژم گشته آن چهر خندان اوی گلنگو یکی نیزه بازی گرفت کجا پهلوان ماند از او درشگفت فرامرز گفت ای دلاور چه بود بدین بازیت من نخواهم ستود […]

فرامرز نامه – بخش ۴۶ – گفتار اندر نامه نوشتن فرامرز برکید هندی

چو بشنید از من جهان پهلوان به گل زد گلابی زنرگس روان بدادش بسی خواسته دلپذیر به نزدیک خود خواند گویا دبیر به گفتار من سوی آن شهریار یکی نامه بنویس الماس وار دبیر آنکه کافور و عنبر گرفت به کید آنگهی نامه ای برگرفت نخست آفرین برجهاندار کرد وز آن پس سرکید بیدارکرد که […]

فرامرز نامه – بخش ۴۵ – این سخن چند،مصنف در باب خود و نیرنگ روزگار گوید

زجور زمانه دلم گشت سیر در این صبر واین کوره اردشیر چنان دان که در یوم پیروز یاد که بردوستان جمله فیروز باد چه کهتر چه مهتر هر آن کس که هست همه شاد و خرم هم از باده مست جهان را به شادی همی بسپرند همه با می و رود و رامشگرند منم بی […]

فرامرز نامه – بخش ۴۴ – رفتن فرامرز و ایرانیان به جنگ کرگدن

چو یک هفته مستان شدند انجمن جهان پهلوان گفت زان کرگدن به نوشاد گفت ای شه بافرین کجا باشد آن کرگدن در زمین بدوگفت زایدر به فرسنگ بیست چنان شد که کس را نشانی نه زیست سه فرسنگ بینی یکی مرغزار گله گشته به هر سویی ده هزار یکی بیشه بینی سه فرسنگ راه بدان […]
عنوان ۵ از ۷« اولین...«۳۴۵۶۷ »