بایگانی برچسب ها: اشعار شهریار نامه

شهریار نامه – بخش صد و بیست و سوم – کشته شدن شیر در نخجیر گاه بدست شهریار گوید

سپهبد چو آن دید بر کرد اسب برشیر آمد چو آذر گشسپ از آن تیز تک آهوی شیر گیر فرو جست آن گرد شمشیرگیر یکی حمله آورد برشیر نر چو دید آن چنان شیر پرخاشخور بزد بر زمین چنگ برخاست کرد چو ابر خروشان بدو حمله کرد بزد چنگ . . . . . .

شهریار نامه – بخش صد و بیست و دوم – رسیدن شهریار به دربند چین و رزم او با منقاش چین گوید

چه کشتیش آمد به دریای چین برون آمد از کشتی آن گرد کین بزد خیمه در پیش دریا کنار جهان جوی شیراوژن نامدار همه مرز چین برهم آمد ازین که آمد سپاهی به دربند چین چه بشنید خاقان یکی لشکری فرستاد در دم بکین داوری که گر رزم جویند رزم آورند مبادا که این بوم […]

شهریار نامه – بخش صد و بیست و یکم – زخم زدن ارهنگ بانو گشسپ را گوید

چو آمد بر او تیر بارید چیر نشد تیر بر گبر او جایگیر یکی خشت برداشت آن دیو زشت بزد بر بر ماه فرخنده خشت زره بر درید و به پستان رسید شکستی بدان سان بدستان رسید چه شد تالبش خسته ز آن حشت ماه به پیچید رخ رفت ز آوردگاه چه دید آن چنان […]

شهریار نامه – بخش صد و بیستم – فرستادن ارجاسپ گرگوی گرگین و ارده شیر و پاس پرهیزگار را روئین حصار گوید

چه شد ز آشیان فلک باز مهر غراب شب افروخت پر بر سپهر دو لشکر بکشتند از رزم گاه نشست از بر تخت ارجاسپ شاه بشد پیش ارهنگ و بوسید پای بدان گفت سالار توران خدای که شاد آمدی ای سر انجمن وگرنه جهان تیره بودی به من اسیران که آورده بود آن دلیر ز […]

شهریار نامه – بخش صد و نوزدهم – کشته شدن گرگوی و گرگین بدست ارهنگ و گرفتار شدن اردشیر بیژن گوید

چه ارجاسپ آن دید سرکرد بور سرافیل گفتی که دم زد بصور درآمد بناوردگه زود ترک چو آمد به نزد بره همچو گرگ به خورشید مینو برآویخت ترک به شد گرم بازار رزم سترک چو شد حمله بر پنج و شش ازدو روی دو لشکر بد ایستاده در گفتگوی سرانجام خورشید مینو چو شیر بغرید […]

شهریار نامه – بخش صد و هجدهم – پیدا شدن ابر تیره و بردن فرامرز گوید

که ناگاه ابری برآمد سیاه فرامرز را برد از آوردگاه یکی نعره برخواست از تیره ابر چنان چونکه از بیشه غرنده ببر چنان چونکه برخیزد از خاک دود مرآن ابر تیره هوا کرد زود هوا کرد ازدیده شد ناپدید خروش از دو لشکر بگردون رسید چه زال آن چنان دید بارید آب برآن نیزه چون […]

شهریار نامه – بخش صد و هفدهم – نامه فرستادن زال زر به نزدیک ارجاسپ گوید

چه خوابید در دخمه گودرز پیر برآمد خروش از یلان دلیر نزاد است گفتی مگر مادرش ندید است گیتی سر و افسرش فرستاد کس پیش ارجاسپ زال که ای ترک بد طینت و بدسکال چه بود آنکه کردی در این کینه گاه نبد شرمت از داور هور و ماه چرا کشتی این پیر فرتوده را […]

شهریار نامه – بخش صد و شانزدهم – دار زدن ارجاسپ گودرز پیر را گوید

دگرپور کشواد گودرز را مر آن پیر بارای و باارز را برآن تا سرانشان ببرم ز تن به خون پسر اندرین انجمن یلان را چنان بسته بر دار خوار بفرمود آن ترک شوریده کار که از تن سرانشان ببرند پست کازین پیر دید است توران شکست بدو گفت بیورد که ای شهریار سر بی گنه […]

شهریار نامه – بخش صد و پانزدهم – داستان جنگ لهراسپ با ارجاسپ گوید

دلارام را ماند اندر سراند بر دخت ارژنگ شاه بلند وز آن پس بابرو در انداخت چین سپه سوی چین برد گرد گزین ابا کوس و پیلان و سنج و درای برآمد خروشیدن کره نای کنون بشنو از زال گیتی گشای هم از رزم گردان رزم آزمای بدان گه که صف بست لهراسپ شاه ابا […]

شهریار نامه – بخش صد و چهاردهم – رسیدن نامه زال زر به شهریار و خشم کردن شهریار گوید

جهان دیده دهقان چنین کرد یاد که آن نامه زال پاکیزه زاد که زی فرامرز کردش روان شب تیره بر سوی هندوستان به راهی که آمد از آن شهریار برآن ره فرستاده را شد گذار کشن لشکری دید آن نامدار زده خیمه در پیش دریا گذار خیالش چنان کان فرامرز بود که با لشکر خود […]

شهریار نامه – بخش صد و سیزدهم – دادن شهریار فرانک را به ارژنگ شاه گوید

یکی سخت پیمان کنون یاد دار به یزدان کازو یافت گیتی قرار که با شاه ناری دگر کینه پیش مجویی دگر کینه از کم و بیش فرانک بدو گفت فرمان تراست که هستی سرافراز و کیهان تراست مرآئینه حکمت آرید گفت بدان تا به بینمش راز نهفت چه آن آینه برد گنجور شاه بدو چاره […]

شهریار نامه – بخش صد و دوازدهم – رفتن فرانک با دلارام در شکارگاه گوید

چه از کوه بنمود رخسار مهر فرانک چنین گفت کای خوب چهر یک امروز دارم هوای شکار تو نیز ای نکو رخ کنون شو سوار که از سبزه دشتست زنگار پوش به جوش است دشت از طیور و وحوش نشستند برباره گور سم برآمد دم ناله گاو دم چه شیران به نخجیر درتاختند به نخجیر […]

شهریار نامه – بخش صد و یازدهم – رفتن فرانک به مهمانی دلارام گوید

دلارام روزی بر شاه شد چنین تا به نزدیکی گاه شد ببوسید مر پایه تخت شاه بشه گفت کای از تو روشن کلاه سزد گر کنی شاد جان مرا برافروزی از خویش جان مرا بمهمانی من کنی رنجه پای سرم سایه بیند ز پر همای بمهمانی او فرانک شتافت پی گور خود تیز و با […]

شهریار نامه – بخش صد و دهم – مکر کردن دلارام در خلاصی شهریار از بند فرانک گوید

فرانک شد آگه ز جوهر فروش بفرمود در دم به شیران زوش که دروازه ها را بگیرند تنگ دلیران همه تیغ روئین به چنگ مر آن خواجه را پیش من آورید روانش بدین انجمن آورید بگفتند مر فهر تجار را مر آن خواجه مکر کردار را فرانک سر بانوان جهان تو را خوانده زی شهر […]

شهریار نامه – بخش صد و نهم – داستان خلاص شدن شهریار از بند فرانک گوید

کنون ای سراینده داستان ز گفتار دهقان روشن روان مر این رزمگه ایدر اکنون بدار سخن گستر از نامور شهریار که کردش فرانک به بند اندرون بگویم کنون تا که شد کار چون جهان جوی هشت ماه در بند ماند که در دیده جز اشک خونین نراند بر این هشت مه بود آشوب و جنگ […]

شهریار نامه – بخش صد و هشتم – صف آرائی کردن لهراسپ در برابر ارجاسپ گوید

ابا مادر و مرد فرزانه شاد بره بر همی رفت مانند دود سحر گه که برزد خور از کوه شید شب تیره شد یا به دامن کشید یکی گرد بر پیش ره بر بخواست که شد بر سپهر برین گرد راست بدان لشکر اردشیر سوار که آمد سپهبد پی کارزار بیامد به نزدیک گشتاسپ شاد […]

شهریار نامه – بخش صد و هفتم – جنگ مادر گشتاسپ با گشتاسپ گوید

چه گشتاسپ آن دید برکاشت اسپ بدو اندر آمد چه آذرگشسپ بزد گرزه بر سر اسپ اوی بخاک اندر آمد سر ماهروی برآمد به تندی و برداشت تیغ بغرید برسان غرنده میغ فروشد ز بر شاهزاده چه تیر ببازید چنگ و گرفتش چو شیر برآوردش از جا و بنهاد پست دو دست از قفا مادرش […]

شهریار نامه – بخش صد و ششم – رزم گشتاسپ با ارهنگ دیو گوید

که از راه شیراز گشتاسپ زود سوی اصفهان راند چون زنده رود ابا نامور گرد گرگین شیر بشد در صفاهان یکی دار و گیر شد از گرد دشت صفاهان سیاه چه ارهنگ گشتاسب دید آن سپاه بفرمود فیروز را در زمان ابا گرد رهام پاکیزه جان ببردند ترکان با دستگاه ز دشت صفاهان به ارجاسپ […]

شهریار نامه – بخش صد و پنجم – فرستادن ارجاسپ ارهنگ را بری گوید

وزین روی ارهنگ ره کردمی چنین تا بیامد ز جرجان بری دلیران ایران ز خرد و بزرگ همه تیز دندان بکین همچو گرگ به ری در همه جمع بودند شاد که آرند زی بلخ لشکر چه باد که از ره سپاه گران در رسید بگردون چکاچاک خنجر رسید سر سروران نرم در زیر پای جهان […]

شهریار نامه – بخش صد و چهارم – فرستادن ارجاسپ ارهنگ دیو را بجنگ لهراسپ و آمدن ارجاسپ به سیستان و آگاه شدن لهراسپ گوید

بفرمود ارجاسپ ارهنگ را که بر باره کین بکش تنگ را بری بر سپاهی از ایدر زمان که من رفت خواهم سوی سیستان دو دست جهان جوی فیروز طوس به بند و بگیر از وی آن بوق وکوس سر راه ایرانیان را به بند نه آبادمان و نه پست و بلند دگر پور گودرز رهام […]

شهریار نامه – بخش صد و سوم – در خواب دیدن زال کیخسرو را گوید

شب تیره چون خفت بر تخت زال چنان دید در خواب آن بیهمال که بر تخت زر شاه کیخسرو است جهان را سپهدار شاه نواست بشد زال تا پایه تخت شاه بروشندلی بوسد آن نیکخواه برآشفت کیخسرو تاجور دژم نیز گفتا که ای زال زر چرا سر ز پیمان من تافتی بر شاه لهراسپ نشتافتی […]

شهریار نامه – بخش صد و دوم – کشتن فرامرز برادر گشتاسپ طهماسپ را گوید

فرامرز چون دید بر گرد بور به نزدیک طهماسپ آمد ز دور به طهماسپ گفت ای ستمکاره مرد سرت برد خواهم ازین در بگرد چه نامی بدانم یکی نام تو بگو تا چه باشد سرانجام تو بدو گفت طهماسپ تو کیستی چنین از پی کینه بر چیستی مرا نام در جنگ طهماسپ دان برادر مرا […]

شهریار نامه – بخش صد و یکم – رسیدن فرامرز از هندوستان و جنگ او با ترکان گوید

ز بس تیر بر جوشن شاه شیر همی تیر برتیر شد جایگیر چه شد راست بر چرخ گردنده هور نماند آن زمان بر تن شاه زور تن خویش بر مرگ بنهاد شاه که ناگاه گردی برآمد ز راه برون آمد از گرد لشکر دولک که جنبان زمین بود و لرزان فلک سواری دمان پیش آمد […]

شهریار نامه – بخش صدم – رسیدن طهماسپ برادر ارجاسپ و رزم او با لهراسپ گوید

جهان گشت روشن چو از آفتاب یکی کوه دید آن شه کامیاب چو آمد بدان دامن کوهسار پر از گرد و خوی رخ ز بس گرد راه تن نامدارش دو جا خسته بود ز دشمن بدان خستگی رسته بود فرود آمد از باره شاه دلیر رخش بد رزیر از برای زریر همی با فلک ناله […]

شهریار نامه – بخش نود و نهم – رزم زن لهراسپ با ترکان گوید

چه بانو چنان دید شد سوی کوه رسیدند تا پای کوه آن گروه چه بانو چنان دید برداشت تیر به ترکان زبر تیر بارید زیر بهر تیر کافکند افتاد مرد ز ترکان بیفکند هفتاد مرد یکی دشت بودی پر از نره شیر میان اندرش ماده شیر دلیر سرانجام ترکان شدند از نشیب سرافراز بانو چه […]

شهریار نامه – بخش نود و هشتم – گریختن لهراسپ از بلخ و گرفتار آمدن گودرز گوید

چنین تاز که خور برآمد بلند ستمکاره ترکان به غارت بدند زن ومرد یکسر برافراز بام اجل تیغ کین برکشید از نیام دلیران بلخی گشادند چنگ به ترکان نهادند شمشیر و سنگ چنان فتنه ای در سر بلخ شد که از بیم خور چون مه سلخ شد ز بس تیغ کین ریخت در شهر خون […]

شهریار نامه – بخش نود و هفتم – درخیانت بسرم و گشوده شدن شهر بلخ گوید

شنیدم ز گوینده داستان که در عهد لهراسپ شاه جهان که آمد یکی مرد با دستگاه به بلخ اندرون بود در پیش شاه ستم کاره را نام بسرم بدی خبردار از بیش و از کم بدی یکی راه بیره بدش در سرای نبد آگه از آن جهان کدخدای سر نقب بیرون بدی از حصار درازای […]

شهریار نامه – بخش نود و ششم – نامه فرستادن لهراسپ به نزدیک گشتاسپ گوید

یکی نامه در شهر شیراز شاه نوشت و روان کرد مردی به راه به نزدیک گشتاسپ آن شیرگیر که بودی سرافراز تاج و سریر که آرد سپه سوی لهراسپ شاه کند تیره گیتی به ارجاسپ شاه فرستاد آن نامه شهریار ببرد و بشد همچو باد بهار شب تیره خوابید بر تخت شاه جهان دید از […]

شهریار نامه – بخش نود و پنجم – برون آمدن گودرز با چهار صد مرد جنگ آور به پای دار گوید

ابا چارصد مرد رزم آزمای برآمد خروشیدن کرو نای بدان لشکر ترک اندر زدند بسرشان همی گرز و خنجر زدند چه ترکان بدیدند آن کارزار گرفتند گرد یل نامدار ره دار بستند و برخاست جنگ ز خون شد زمین هم چه پشت پلنگ جهان دیده گودرز چون فیل مست سر از تن همی کرد با […]

شهریار نامه – بخش نود و چهارم – گریختن ارهنگ از زال زر به جانب بلخ و رفتن گوید

چو خورشید آمد ز بالا به شیب شب تیره جست از کمین با نهیب به شهر اندر آمد جهان دیده پیر ابا لشکر کشن و غران چه شیر نه بستند دروازه شهر باز دلیران گردن کش سرفراز به گردون همی ناله نای شد جهان را دگرگون سراپای شد چو بگریخت ارهنگ از پیش زال فتاده […]
عنوان ۱ از ۵۱۲۳۴۵ »