شهریار نامه – بخش نود و ششم – نامه فرستادن لهراسپ به نزدیک گشتاسپ گوید

یکی نامه در شهر شیراز شاه

نوشت و روان کرد مردی به راه

به نزدیک گشتاسپ آن شیرگیر

که بودی سرافراز تاج و سریر

که آرد سپه سوی لهراسپ شاه

کند تیره گیتی به ارجاسپ شاه

فرستاد آن نامه شهریار

ببرد و بشد همچو باد بهار

شب تیره خوابید بر تخت شاه

جهان دید از دود آتش سیاه

به بلخ اندرون آتشی برفروخت

تر و خشک و بالا و پستی بسوخت

سه بهره شد آن آتش اندر زمان

یکی بهره ز آن شد سوی اصفهان

صفاهان سراسر ز آتش بسوخت

جهانی ز آتش همه برفروخت

یکی بهره آمد به نزدیک شاه

شد از دود آن شاه را رخ سیاه

که ناگه یکی ابر آمد پدید

بر آتش از آن ابر آبی چکید

فرو مرد آن آتش اندر زمان

وز آن آتش آن شاه شد برکران

سحرگه که از خواب بیدار شد

دل از دست و رنگش ز رخسار شد

طلب کرد جاماسپ را شهریار

که دستور شه بود اختر شمار

ز فرزانه پرسید تعبیر خواب

جهاندیده جاماسب دادش جواب

که شاها یکی کار پیش است سخت

ولیکن سرانجام با ماست بخت

چنین است تعبیر این خواب تو

ز ارجاسپ گردد تبه کار تو

بگیرند ترکان ز تو شهر بلخ

بشه بر کنند آب این شهر تلخ

همه شهر به لخت به غارت برند

بسوزند ایوان کاخ بلند

نه کودک بماند نه مرد و نه پیر

چه کشته چه خسته چه برده اسیر

از ایدر یکی لشکر بیکران

رود بر سر مردم اصفهان

کند اصفهان را ز کین قتل و عام

جدا از پدر پور و و دختر ز مام

بدست سواران خنجر گزار

بماند بسی اندر آن ملک خوار

سیم آتش ای شهریار جهان

چنین می نماید از این اختران

دلیری برون آید از آن سپاه

سر رایتش برکشیده به ماه

ببرد سر ترک بدخواه را

از آن لشکر آرد برون شاه را

ز فرزانه پرسید لهراسب باز

که از گردش چرخ برگوی راز

بدست که باشد مرا خود زمان

بمیرم و یا کشته گردم روان

بدو گفت فرزانه کای شهریار

سرت سبز باد و دلت نوبهار

ز خسرو گذشته سه ده سال راست

که شاهی و ایوان سراسر تو راست

نود سال دیگر به ایران بگاه

نشینی و بنهی بسر تاج شاه

تو را پادشاهی صد و بیست سال

بود ای شهنشاه فرخنده فال

وز آن پس به گشتاسب تاج و سریر

سپاری و گردی تو خود گوشه گیر

بیاید دگر باره ارجاسپ شاه

شود کشته در بلخ لهراسب شاه

چه بشنید شه رخ از آن زرد گرد

دلش ز آن سخنها بیامد بدرد

قبلی «
بعدی »