بایگانی برچسب ها: کتاب شهریار نامه

شهریار نامه – بخش نود و سوم – رزم زال زر با ارهنگ دیو و شکسته شدن ارهنگ گوید

بغرید و بگرفت چرخ بلند بزه کرد واژونه دیو نژند به زال سرافراز بارید تیر بزد دست بر چرخ دستان پیر کمان را ز قربان برآورد زال برون امد از ابر گوئی هلال ز تیرش نه اندیشه آن پیر را ز بیمش بلرزید دل شیر را بارهنگ مر تیر باران گرفت هم ارهنگ رزم سواران […]

شهریار نامه – بخش نود و دوم – آمدن ارهنگ به پای حصار سیستان و بیرون آمدن زال زر گوید

کمر بند را کرد ارهنگ تنگ کشید از بر باره زین خدنگ سوی سیستان جنگ آورد دیو ز زیر و ز بالا برآمد غریو در شهر و بیرون برآمد خروش دویدند بر باره شیران زوش سپهدار آمد به پیش حصار ز بس ناوک انداز خنجر گذار چو آن رستخیز گران زال دید جهان پر ز […]

شهریار نامه – بخش نود و یکم – نامه فرستادن زال زر به نزد وزیر ارجاسب شاه گوید

یکی نامه دیگر هم اندر شتاب فرستاد زال آن یل کامیاب به نزدیک دستور ارجاسب شاه جهان جوی بیورد با دستگاه که از تخم پیران بد او را نژاد جهاندیده و مرد پاکیره زاد که این نامه از پیش دستان شیر به نزدیک بیورد روشن ضمیر نبیره سه یل با یکی پور من گرفت این […]

شهریار نامه – بخش نودم – نامه فرستادن زال زر به نزد ارده شیر و به مدد طلبیدن گوید

چه از ساز آن باره پرداخت زال طلب کرد منشی فرخنده فال بدو گفت زال ای پسندیده پیر یکی نامه بنویس بر دل پذیر بر پور بیژن یل نامدار به سوی خراسان چو باد بهار جهان جوی یل سرفراز ارده شیر که بیم از دم تیغ او برده شیر که آید به یاری به نزدیک […]

شهریار نامه – بخش هشتاد و نهم – جنگ زوراه با ارهنگ دیو گوید

زواره کمر بند را تنگ کرد برآشفت و آهنگ آن جنگ کرد کشیدند صف در برابر سپاه شد از گرد خورشید تابان سیاه ز پیش صف ارهنگ آمد چو باد میان سپه در چه کوهی ستاد بزد نعره کای زابلی برگرای یکی بور سرکش به میدان درآی زواره برون راند چو شیر زوش خروشان چه […]

شهریار نامه – بخش هشتاد و هشتم – جواب نامه نوشتن زال زر به نزد زواره گوید

جهان دیده زال این سخن چون شنید برآشفت و از جایگه بردمید چنین پاسخ نامه پور کرد که مانا تو را دیو مزدور کرد بپوشید دیوت دو چشم خرد ز گردان چنین ناسزا کی سزد مرا پیر خوانی و دل بشکنی بترسانی از جنگ اهریمنی به یزدان که چون برگرایم عمود برآرم ز کوه ستیزنده […]

شهریار نامه – بخش هشتاد و هفتم – رزم سام با ارهنگ دیو و گرفتار شدن سام گوید

بدو گفت ارهنگ کای نامدار چه نامی ز گردان زابل دیار مرا نام گفتا بود سام شیر که گیرد کمندم بکین دم شیر فرامرز رستم بود باب من ندارد هژیر ژیان تاب من بدو گفت ارهنگ کای ارجمند بخواهم ز تو خون پولادوند کزین تخمه شوم بر باد شد چه بر زی رزم پولاد شد […]

شهریار نامه – بخش هشتاد و ششم – آمدن ارهنگ به میدان خورشید مینو گوید

برانگیخت از جای سرکش سمند ستمکاره ارهنگ پولادوند سر ره بخورشید مینو گرفت ازو ماند خورشید مینو شگفت یکی دیو واژونه دید او بلند بدستش کمان و برش (بر) کمند ز خورشید مینو بپرسید نام نخست آن ستمکاره دیو فام مرا نام خورشید مینوی گفت که پیکان کلکم دل سنگ سفت یکی از غلامان زال […]

شهریار نامه – بخش هشتاد و پنجم – رزم خورشید مینو با سپاه ارهنگ دیو گوید

چه آمد به نزدیک ارهنگ تنگ سپه راست کرد و برآراست چنگ دو لشکر برابر چه کشتند راست قیامت تو گوئی از آن دشت خواست ز دیوان یکی دیو وارونه رای پی رزم برکرد مرکب ز جای بشد نیز خورشید مینو چه شیر برآمد ز دیوان غو دار گیر چه آمد به نزدیک وارونه دیو […]

شهریار نامه – بخش هشتاد و چهارم – خبردار شدن زال رز از آمدن ارهنگ دیو گوید

از آن رو چه ارهنگ پولادوند سوی سیستان شد بگرز و کمند خبر یافت از آن زال گیتی ستان که آمد قیامت سوی سیستان ز ترکان سپاهی بکین آمد است تو گو آسمان بر زمین آمد است سپهدارشان پور پولادوند که بتواند از کوه پولاد کند در آن رو سپاهی بارجاست تفت ز کین بر […]

شهریار نامه – بخش هشتاد و سوم – آمدن ارجاسپ شاه با لشکر بر سر لهراسپ شاه گوید

کنون ازسراینده داستان یکی داستان بشنو از راستان کنون بشنو از رزم لهراسپ شاه ابا ترک پر کینه ارجاسپ شاه چه ارجاسپ آن ترک پر کین و تلخ ز توران سپه برد از کین به بلخ فرستاد از آن روی ارهنگ را سوی سیستان از پی جنگ را خود آمد از آن روی در دشت […]

شهریار نامه – بخش هشتاد و دوم – جواب نامه نوشتن فرانک به شهریار گوید

چنین پاسخ نامه شیر کرد به نامه درون مکر و تدبیر کرد که ای نامور شیر آشفته خوی به من بر ازین کین مکن تفته روی مرا با تو خود آرزو جنگ نیست چنان دان که دربند ارژنگ نیست چو رفتی به نه بیشه ای نامدار برآورد بهزاد بابم بدار من از درد بهزاد کشتم […]

شهریار نامه – بخش هشتاد و یکم – نامه فرستادن شهریار به نزدیک فرانک گوید

سپه را بسوی سراندیب برد سر سروران را ز سر شیب بود بگرد سراندیب آمد فرود یکی نامه آن شیر بنوشت زود بنزد فرانک مه گلرخان مه گلرخان و مه بانوان که از بند بیرون کن ارژنگ را وگرنه برآرا ره جنگ را بیزدان که این قلعه آرم بدست برین مردم شهر آرم شکست سراندیب […]

شهریار نامه – بخش هشتادم – رزم شهریار با نقابدار سرخ پوش گوید

فکندند شمشیرها را ز چنگ کمرها گرفتند از کینه تنگ ز پشت ستوران بزیر آمدند دو یل هر دو مانند شیر آمدند بکشتی گرفتن دو شیر ژیان گرفتند هر یک دگر را میان چو شیران بهم دستکین آختند چنان چونکه خود را به نشناختند کمرها گسست و زره نیز هم ز خوی شان زمین شان […]

شهریار نامه – بخش هفتاد و نهم – رزم شهریار با نقابدار سرخ پوش گوید

چو این کوی زرین نمودار شد سر اختر شب نگونسار شد دهل زن دگر بر دهل چنگ زد تبیره همی ناله جنگ کرد ز هر دو سپه گشت اختر بلند خروش آمد و ناله نای هند بگردون همین ناله سنج شد جهان باز از کینه در رنج شد دلیران ببستند قلب جناح تو گفتی که […]

شهریار نامه – بخش هفتاد و هشتم – برکشتن هر دو لشکر ازهمدیگر و گریختن زنگی زوش از بند سرخ پوش گوید

. . . سرخپوش چنان بسته آورد زنگی زوش نهادند زنجیر در گردنش به زنجیر چون شیر نر کردنش چو ازتیره شب پاسی اندر گذشت دلیران برفتند از روی دشت فرود آرمیدند یکسر به جای نه بانگ تبیره نه زخم درای چه زنگی چنان خواب کردار دید سربخت از خواب بیدار دید درآمد به نیرو […]

شهریار نامه – بخش هفتاد و هفتم – رزم زنگی زوش با نقابدار سرخ پوش و گرفتن سرخ پوش او را گوید

دگر رزم کاین تارم سیم و زر برین طاق فیروزه بگشاد در برآمد خروشیدن بوق کوس فلک صندلی شد زمین آبنوس دو لشکر دگر باره صف برکشید اجل باز از کینه خنجر کشید چنان بر فلک نعره مهره شد که از کار دست دل زهره شد بیفکند زهره ز کف چنگ را نظاره همی کرد […]

شهریار نامه – بخش هفتاد و ششم – رزم شهریار با نقابدار سیه پوش گوید

برون خواست بردن ز آوردگاه که برداشت گرد سپهبد سیاه عنان اژدهای سیه را سپرد ز نعل سیه گرد بر ماه برد خروشان چه نر اژدهائی دژم چه کوهی کشد کوه خارا بدم یکی نعره ای بر سیه پوش زد تو گفتی که دریا ز کین جوش زد که ای حیره برباره کن تنگ تنگ […]

شهریار نامه – بخش هفتاد و پنجم – رزم زنگئی ذوش بانقاب دار سیه پوش گوید

سواری برون آمد از آن سپاه به پوشید(ه) از پای تا سر سیاه چه آمد به میدان کمان کرد زه برخ پرده برده به ابر و گره چه آمد بزنگی ببارید تیر چه زنگی چنان دید مانند شیر ز تیرش بپیچید سر در زمان خروشید مانند شیر ژیان کشید از کمربند چوب سترگ بشد پیش […]

شهریار نامه – بخش هفتاد و چهارم – رزم زنگی زوش با لشکر سرخ پوش نقابدار گوید

فرود آمد آنگه یل دیوبند برآمد دم نای هندی بلند شد آگه از آن سرخ پوش سوار که آمد ز پس نامور شهریار بشد در شگفت آن یل نامور همی لب گزید و بجنباند سر که چل روز رفت و بیامد چنین مراین نامور یل ز مغرب زمین بفرمود تا کوس بنواختند همی رزم را […]

شهریار نامه – بخش هفتاد و سوم – بند پاره کردن مضراب دیو و رفتن از بند شهریار گوید

ستمکاره مضراب در زیر بند همی بردش آن شهریار بلند شکست آن همه بند دیوان دمان یکی نعره ای زد چو تندر روان که ای شهریار ستمکاره مرد نه مردم سرت گر نیارم بگرد بگفت این و رفت از بر شهریار جهان جوی را شد همه کار خوار به جمهور گفت آن یل پاکزاد چه […]

شهریار نامه – بخش هفتاد و دوم – رزم شهریار با مضراب دیو و گرفتن او را گوید

به نزدیک شیر آمد آن اهرمن جهان جوی بفراخت گرز کشن چنان برسرش کوفت آن گرز گرد که شد شاخ آن دیو وارونه خرد ببازید دست و میانش گرفت سپهدار از آن دیو بد در شگفت کمربند واژونه دیومند گرفتش به نیرو یل ارجمند میانشان یکی فتنه و شور خواست بر چرخ چهارم از آن […]

شهریار نامه – بخش هفتاد و یکم – رفتن شهریار در قلعه مضراب دیو و آزاد کردن دلارام گوید

یکی کوه دید آن یل نامور کز افراز او مرغ افکنده پر یکی قلعه بر کوهسار بلند بدو اندرون جای دیو دمند بدی راه آن قلعه دشوار تنگ . . . دیوارش از خاره سنگ چنان تنگ بر کوه آن راه دور که از رفتنش بود دلتنگ بور سپهبد فرود آمد از پشت اسپ بدان […]

شهریار نامه – بخش هفتادم – رسیدن شهریار به بیشه نهم و رزم او با سگسار گوید

بر آن که یکی قلعه بینی شگرف نگردد کم از بس بلندیش برف رسیده در آن قلعه بی بدل سر پاسبانان بپای زحل در آن قلعه مضراب دارد نشست همه ساله ای گرد یزدان پرست سپهبد چه بشنید افروخت رنگ کمر کین مضراب را بست تنگ نهادند سر سوی ره همچو باد دل آکنده از […]

شهریار نامه – بخش شصت و نهم – رسیدن شهریار به بیشه هشتم و جنگ او با بوزینگان گوید

بدین منزل هشتم از روزگار چه بینم ایا نامدار سوار بگفتا چه سر بر زند آفتاب ببینی یکی ژرف دریای آب که فیل از دمش کی گدا آورد کجا پیل را در چهار آورد چه زان ژرف نیل ای یل نامدار به نیروی دادار آری گذار یکی بیشه بینی چه خرم بهشت همه ساله آن […]

شهریار نامه – بخش شصت و هشتم – رسیدن شهریار به بیشه هفتم و جنگ او با زنگیان گوید

چه خورشید تابان فروشد به چاه جهان شد بکردار تابنده ماه برفتند بیرون ز بیشه چه باد فرود آمد آنگه یل پاکزاد خدای جهان را ستودن گرفت همی روی بر خاک سودن گرفت دگرباره گفتا به جمهور شاه که بر گوی با من ایا نیک خواه چه بینم درین منزل هفتمین بدو گفت جمهور کای […]

شهریار نامه – بخش شصت و هفتم – رسیدن شهریار به بیشه ششم و جنگ او با غولان گوید

شب تیره در بیشه راندند اسپ خروشان بکردار آذرگشسب هوا سرد بود از دم زمهریر فرود آمد آنگه یل شیرگیر بسی هیمه کردند از بیشه جمع دل خویش کردند ز اندیشه جمع همانگاه آتش برافروختند همه چشم دانش فرو دوختند بیامد بناگه یکی مرد پیر به نزدیک آن پهلوان دلیر بزاری همی گفت کای پهلوان […]

شهریار نامه – بخش شصت و ششم – رسیدن شهریار به بیشه پنجم و رزم او با شیران گوید

بگفتا که ای شیر شمشیرگیر روانت جوان باد رای تو پیر چه فردا زند شیر بر چرخ چنگ ز گرگ شب افتاد بیم پلنگ یکی بیشه پیش آیدت پر ز شیر همه همچو پیل دمنده دلیر از آن هر یکی بر برزگی گرگ نیاید درین بیشه از بیم مرگ گه کینه با فیل جنگ آورند […]

شهریار نامه – بخش شصت و پنجم – رسیدن شهریار به بیشه چهارم و جنگ او با موران و دیدن دخمه گرشاسب را گوید

یکی دشت پیش آمدش ناگهان که پیدا نبودش کنار و گران همه دشت آکنده از خار بود برون رفتن از دشت دشوار بود بپرسید کاینجا چو چیز است پس که از کینه اندر ستیز است بس بگفتا بیابان موران بود تهی این بیابان ز گوران بود بیابان همه پر ز مور است بس تهی این […]

شهریار نامه – بخش شصت و چهارم – در رسیدن شهریار به بیشه سوم و کشتن اژدها گوید

چه روز دگر شد جهان عطربار رسیدند در دامن کوهسار همه کوه یکسر پر از بیشه بود که کم اندران بیشه اندیشه بود زجمهور پرسید کای گرد نیو چه باشد در این بیشه پر غریو بگفتا در این بیشه یک اژدهاست ره بیشه را بسته ابر بلاست دمان اژدهائیست چون کوه ژرف چو بینی بمانی […]
عنوان ۲ از ۵«۱۲۳۴۵ »