بایگانی برچسب ها: شاهنامه شهریار نامه

شهریار نامه – بخش شصت و سوم – رسیدن شهریار به بیشه دویم و جنگ او با گرگان گوید

دویم منزل ای نامدار سوار چو پیش آید از گردش روزگار بدو گفت جمهور کای نامور یکی بیشه پیش آیدت زآن بتر درین بیشه گرگست هر یک چکوه بهر پشته بیشه با صد شکوه جوانی و از عمر نادیده بر مرنجان ز خود مر روان پدر که گرز تو خود در خور گرگ نیست ز […]

شهریار نامه – بخش شصت و دوم – رسیدن شهریار به بیشه اول و جنگ او با فیلان گوید

به جمهور گفت ای شه پاکزاد پس پشت من زانکه دارد نژاد چو آمد بدان بیشه آن نامدار یکی پیل آمد بر شهریار سری همچو گنبد تنی همچو کوه زمین زیر پایش بدی در ستوه برون از دهانش که دندان بدی که پیشش بکین موم سندان بدی سوی نامور همچو ابر بلای برآورد خرطوم چون […]

شهریار نامه – بخش شصت و یکم – داستان رفتن شهریار دربیشه بر سر مضراب دیو گوید

کنون ای سراینده داستان زنه بیشه آرم سخن در میان بیارم کنون رزم نه بیشه پیش که دارم درین رزم اندیشه بیش ز نه بیشه چون بشنوی داستان شگفتی بسی بشنوی از جهان چو بر راه نه بیشه شد شهریار اباگرد جمهور خنجر گذار دو منزل چو رفت از سر بیشه دور یکی بیشه پیش […]

شهریار نامه – بخش شصتم – آمدن ارجاسپ شاه با پسر پولادوند بر سر ایران گوید

ز فولاد نام وی ارهنگ بود خدنگش نهان در دل سنگ بود ورا نیز ارجاسپ همراه بود ز کین بر سر شاه لهراسپ بود بدو گفت خون پدر باز خواه تو برکش سوی شهر زابل سپاه ز اولاد رستم یکی زورمند همی بازجو کین فولادوند برانم من از کین افراسیاب سوی بلخ لشکر از آن […]

شهریار نامه – بخش پنجاه و نهم – خبردار شدن لهراسپ از کشتن جهن گوید

چو رستم برفت از در شاه نو بشد باغ ایران پر از خارخو پس آگاهی آمد به لهراسپ شاه که شد کشته جهن سرافرازگاه بدست ستمکاره ارجاسپ شاه برفتست زین روی لهراسپ شاه چنان جهن را کشت از کار چیست بپرسید لهراسپ ارجاسپ کیست بگفتا که ای شهریار جهان که شد آشکارا چنین از نهان […]

شهریار نامه – بخش پنجاه و هشتم – آمدن رستم به خدمت لهراسپ شاه گوید

شهنشاه رفتش پذیره به پیش ببوسید روی یل پاک کیش که شاد آمدی ای سرانجمن برافروختی جان تاریک من تهمتن ببوسید مر دست شاه که بادا فروزنده تاج وکلاه سر سروران زیر پای تو باد همیشه خرد رهنمای تو باد جهان جوی بردش به نزدیک شاه نشستند گردان بردست گاه سه روزش جهان جوی مهمان […]

شهریار نامه – بخش پنجاه و هفتم – خواب دیدن رستم شاه کیخسرو را کوید

تهمتن شب تیره راخواب شد از آن نامه اش دل پر از تاب شد همی دید روشن روانش بخواب یکی قصر خرم تر از آفتاب میان سرا بد یکی تخت زر مرصع ز یاقوت و در و گهر کشیده بر او پرده رزنگار نشسته بر تخت زر شهریار جهان جوی کیخسرو پاک دین بگفتش که […]

شهریار نامه – بخش پنجاه و ششم – آمدن رسول پادشاه خاور زمین به پیش لهراسپ و شکایت کردن او از ابلیس دیو گوید

کنون بشنو از شاه ایران سخن هم از زال رستم گو پیلتن شگفتی یکی داستانی زنو ز پیر پسندیده دهقان نو چنین گفت گوینده داستان که لهراسب آن شاه روشن روان به بلخ اندرون بود پیروز و شاد ابا نامداران و گردان راد همه پیش تخت جهان جو به پای به اورنگ شاهی جهان کدخدای […]

شهریار نامه – بخش پنجاه و پنجم – پادشاه شدن فرانک درسراندیب و بند گردن ارژنگ را گوید

به شادی نشست از بر تخت عاج فشاندند گوهر دلیران تاج به شاهی بر او هندیان آفرین بخواندند شد نام او بر نگین جهان جوی را خواست سازد تباه بشد ارده شیر آن زمان پیش گاه که اکنون چه شاهی بتو راست شد دلت آنچه از دهر می خواست شد مکش مرد را و بدارش […]

شهریار نامه – بخش پنجاه و چهارم – کشته شدن هیتال شاه بدست بهزاد و بر تخت نشستن ارژنگ گوید

بگردید بخت از شه کامکار بفرمود تا برکشیدند دار کشیدند دار آن زمان یوزبان جهان را بسی هست زین در نهان دلیران بکردند باران تیر نظاره بر او بود برنا و پیر فلک را همیشه چنین است کار برآرد وز آن پس برآرد دمار منه دل بر این گوژ پشت ای پسر که بسیار چون […]

شهریار نامه – بخش پنجاه و سوم – گرفتن سرخ پوش ارژنگ را گوید

جهان جوی ارژنگ بر بست کوس به فیل جهان شد ز گرد آبنوس دو جنگ گران کرده شد در سه روز چهارم چو بفروخت گیتی فروز دو لشکر برابر ستادند باز برآمد دم نای ژوبین دراز به میدان درآمد مر آن سرخپوش طلب کرد مرد و درآمد بجوش بشد گرد شنگاوه رزم خواه برآویخت با […]

شهریار نامه – بخش پنجاه و دوم – آمدن مضراب دیو به خیمه شهریار و بردن دلارام گوید

شب تیره ای بود مانند قیر نتابنده ماه و نه تابنده شیر فلک بسته گویا در صبحگاه گشاده در دوزخ و دود آه ز ماهی سیه تا به مه بد جهان سر پاسبانان به خواب گران که ناگاه مضراب وارونه کار بیامد بر خیمه شهریار پری را مر آن دیو بد در کمین کمین برگشود […]

شهریار نامه – بخش پنجاه و یکم – بازگشتن نقابدار سرخ پوش و شهریار از یکدیگر گوید

چو خورشید تابان برآرد درفش برآریم تابان درفش بنفش بگردیم باهم در آوردگاه برآریم گرد از زمین تا به ماه چنین داد پاسخ بدو شهریار که مانا شدی سست در کارزار برو تا بر آید ز کوه آفتاب که شب باشد از بهر آرام و خواب چو از یل شنید این سخن سرخ پوش خروشید […]

شهریار نامه – بخش پنجاهم – پیدا شدن نقابدار سرخ پوش و جنگ او با شهریار

که ناگاه از دشت گردی بخاست که برشد سرگرد بر چرخ راست سپاهی برون آمد از گرد یار سراسر در آهن نهان شد شرار چنان اندر آهن بدی مرد غرق زسرتا به پا و ز پا تا به فرق تو گفتی مگر مرد از آهن است نه در سر یلان را بکین در خور است […]

شهریار نامه – بخش چهل و نهم – رفتن شهریار به پای قلعه سراندیب گوید

چو آمد به برج فلک آفتاب سرهندی شب درآمد ز خواب رمید از سر سروران خواب شد چو از آتش روز شد آب شد ز پائین کشیدند برباره شک ز بالا رساندند برباره تنگ بهر در دلیری برآراست جنگ بکین شیر گشتند همچون پلنگ به دروازه ها بسته بودند پیش دلیران رزمی از اندازه بیش […]

شهریار نامه – بخش چهل و هشتم – قسمت کردن شهریار دروازه ها به نامداران کوید

چو آمد به نزدیکی گاه شاه بدو گفت مر پهلوان سپاه که فردا چو خورشید از چاه غرق برآید برآیم زجا همچو برق ز بالا نیایم از کین شیب من کنون تا نگیرم سراندیب من چو بر باره پا دارم از کین نبرد بدارم ازاین باره برخاک کرد بکو پال دروازه ها بشکنم در و […]

شهریار نامه – بخش چهل و هفتم – داستان آمدن ارژنگ شاه به دروازه شهر سراندیب گوید

سپهدار برداشت ز آن ماه کام درانداخت در حام یاقوت خام وزآن روی هیتال چون این شنید بسوی سراندیب لشکر کشید گریزان بشد با سپه سوی شهر برآن نوش گردید بر دهر زهر دلیران مغرب چو آگه شدند برفتند سوی سپاه سرند به نزدیک جمهور شاه آمدند بر شاه خود آن سپاه آمدند سه هفته […]

شهریار نامه – بخش چهل و ششم – رزم شهریار با نقابدار زرد پوش

یکی سنگ افکند بر آن سوار فرو داد پشت آن یل نامدار کزو سنگ بگذشت شد بر زمین که آمد سواری و اسپی بزین بیاورد مرد جوان برنشست بزد بر کمر از سر کینه دست ز چپ اندر آمد به شنگاوه تنگ بیازید بازوی بگشاد چنگ درافکند در یال شنگاوه خام سرگرد شنگاوه آمد بدام […]

شهریار نامه – بخش چهل و پنجم – رزم هیتال شاه با شنگاوه گوید

کزین روی شنگاوه چون پیل مست بزد باز بردسته گرز دست درآمد بناورد گه همچو شیر خروشان و جوشان چو شیر دلیر چو هیتال آن دید بگریست زار دلش رزم را شد یکی خواستار فرود آمد از پیل بر زین نشست کشن گرزه کاو پیکر ببست به میدان رزم اندر آمد روان خروشان چو دیوان […]

شهریار نامه – بخش چهل و چهارم – رزم توپال با شهریار و کشته شدن توپال گوید

چو آمد برآویخت توپال شیر به پیش صف شاه ارژنگ چیر چو ارژنگ آندید آمد بکین بجنبید گفتی ز لشکر زمین گرفتند توپال را در زمان بیامد هیاهوی کند آوران ستمکاره توپال شیر نر درافتاد در لشکر بی شمر جهان کرد بر شاه ارژنگ تنگ ز خون شد زمین هر طرف لاله رنگ سپهبد به […]

شهریار نامه – بخش چهل و سوم – رزم توپال برادر هیتال شاه با شنگاوه گوید

به شنگاوه گفت ای ستمکاره مرد برآرم هم اکنون ز جان تو گرد بگفت این و برداشت گرز گران درآمد بشنگاوه اندر زمان یکی گرز زد برسر ترک او نبد هیچ کآید بسر مرگ او بدزدید سر گرد شنگاوه زود فرو جست از پشت باره چه دود یکی سنگ زد بر بر پیل او که […]

شهریار نامه – بخش چهل و دوم – رزم شنگاوه با لشکر هیتال شاه

به قلب اندرون شاه در پیش پیل جهان بود گوئی چه دریای نیل دم نای مغز سران میسترد نفس در گلوی اجل می شمرد وزین روی هیتال (شه) بسته صف نشست از بر فیل گرزی بکف ز یکسو دلیری کند زردپوش سپه را بیاراست چون شیر زوش به پیش صف استاد نیزه بدست چو شیریکه […]

شهریار نامه – بخش چهل و یکم – صف کشیدن لشکر با همدیگر در برابر همدیگر گوید

دلیران ببستند ساز نبرد برآمد براین چرخ گردنده گرد جهان شد بکردار روی عروس برآمد ز هر سوی آوای کوس خروش ستوران ثریا گذشت شد از نیل چون کوه و صحرا گذشت که امروز بازار رزمست گرم سر سروان زیر ترکست نرم سه لشکر برابر دگر گشت راست ز دست اجل فتنه بر پابخواست چنان […]

شهریار نامه – بخش چهلم – مجلس آراستن ارژنگ شاه با شهریار گوید

چنین گفت ارژنگ با نامور که این جام و آئینه را در نگر که تا هریک از این دو صنعت بود وزین هر دو بسیار حکمت بود مر این جام را جام انجم نمای بخواند خردمند مشکل گشای مرآینه آینه حکمت است دو حکمت درو کرده ار صنعت است چنین کرد انجام انجم نمای خردمند […]

شهریار نامه – بخش سی و نهم – بخشیدن جام انجمن نمای با آئینه حکمت ارژنگ شاه به شهریار گوید

چو زین باغ طاووس زرین پر برون شد به شام از حد باختر غزالان مشکین به باغ آمدند همه چشمها چون چراغ آمدند سه لشکر برابر فرود آمدند برآمد خروش طلایه بلند بفرمود ارژنگ تا تخت زر نهادند و گردان پرخواشجوز همه یکسره پیش شاه آمدند کمر بر میان با کلاه آمدند سپهدار آمد به […]

شهریار نامه – بخش سی و هشتم – هنرنمایی کردن فرانک با شهریار گوید

بیامد به پیش فرانک دلیر سپهدار فرخنده شیر گیر چه دیدش فرانک برآمد برش فرود آمد و بوسه زد بر سرش سپهدار کردش بسی آفرین که شاهین به تختت بود تیزبین دگر رای میدان گردان مکن چنین آرزو رزم میدان مکن برو تا نداند کسی زین سپاه که هستی تو دخت جهان جوی شاه چو […]

شهریار نامه – بخش سی و هفتم – بردن شهریار شنگاوه را به پیش ارژنگ شاه گوید

ببردش کشا(ن) پیش ارژنگ شاه چنان خسته و بسته ز آوردگاه چو از دور ارژنگ شاه سوار بدید آن رخ نامور شهریار فرود آمد از پشت پیل دمان بشد پیش آن نامور پهلوان بغل برگشود و گرفتش ببر ببوسید یل را رو آن چشم و سر بگفتا سپاس از خداوند گار که دیدم دگر رویت […]

شهریار نامه – بخش سی و ششم – خبردار شدن هیتال شاه از بند پاره کردن شهریار و بدر رفتن گوید

کشیدند صف چار لشکر چنین دوتا از یسار و دو تا از یمین که آمد خبر پیش هیتال شاه که بگریخت از بند او نیکخواه همه بند زندان بهم درشکست مرآن شیر دیوانه از بند جست چو هیتال بشنید آمد بخشم برآشفت از آن کار و شد تیره خشم بدو گفت شنگاوه کای پادشاه مده […]

شهریار نامه – بخش سی و پنجم – رها شدن شهریار از بند هیتال شاه گوید

چو صف دو لشکر چنین راست گشت برآمد یکی گرد از روی دشت سپاهی سراسر در آهن نهان همه شیر مردان جنگ آوران در آهن نهان جمله همچون شرار سراسر همه کرد خنجر گزار رسیدند بستند صف یک طرف همه گرز و شمشیر و خنجر بکف برابر سه لشکر بکین خروش سه دریائی از قیر […]

شهریار نامه – بخش سی و چهارم – صف آرائی هیتال با ارژنگ شاه در برابر همدیگر

سپه جمله جنبید از جای خویش ندانست بیدل سر از پای خویش بکردند دم ستوران گره به خود راست کردند گردان زره میان تنگ بستند مر جنگ را کشیدند تنگ و زبر تنگ را سنانها گرفتند در دست خوار بزین خدنگ اندر آمد سوار علم ها ز هر سو برافراشتند همه رزمرا بزم پنداشتند نهادند […]
عنوان ۳ از ۵«۱۲۳۴۵ »