شهریار نامه – بخش چهل و هشتم – قسمت کردن شهریار دروازه ها به نامداران کوید

چو آمد به نزدیکی گاه شاه

بدو گفت مر پهلوان سپاه

که فردا چو خورشید از چاه غرق

برآید برآیم زجا همچو برق

ز بالا نیایم از کین شیب من

کنون تا نگیرم سراندیب من

چو بر باره پا دارم از کین نبرد

بدارم ازاین باره برخاک کرد

بکو پال دروازه ها بشکنم

در و بندش از سر بزیر افکنم

به تاراج در شهر رو آورم

ز شمشیر بر دشت جو آوردم

بگیرم سر تخت هیتال من

نهم غل صد منش بر یال من

بیارمش بسته به نزدیک شاه

اگر بخشدم داور هور و ماه

بفرمود ارژنگ کای نامدار

کنون بخش کن با دلیران حصار

که هرکس (کند) رزم بر جای خویش

چو بنهند فردا به کین پای خویش

نخستین ز زنگی سپاهی هزار

طلب کرد بر نامور شهریار

برادر یکی بود نسناس را

که کندی به نیروی سنگ آس را

ورا نام الماس زنگی بدی

که در کینه چون شیر جنگی بدی

سه دروازه شهر گفتا تراست

چو فردا در آید خور از کوه راست

زمین بوسه داد و بشد نامدار

سه دروازه را کرد ره استوار

وز آن پس طلب کرد شنگاوه را

بدو گفت کایمرد فرمانروا

سه دروازه شهر هم زآن تست

فلک زین سپس زیر فرمان تست

بشد با دلیران سه ره ده هزار

شب تیره بگرفت راه حصار

به جمهور شه گفت بس آن دلیر

تو را شد سه دروازه در دار و گیر

بشد گرد جمهور یل با سپاه

سه دروازه را بست سرهای راه

شنیدم که ده داشت دروازه شهر

چنین بخش کرد آن دلاور به قهر

از آن ده یکی و یکی رزمساز

گزید آن دلاور یل سرفراز

وز آن رو به هیتال آمد بجای

شب تیره و بانگ هندی درای

سه دروازه دیگر آن نامدار

بگردی سپردش در آن گیر و دار

سه دروازه شهر با ده هزار

ز گردان جنگی و خنجرگزار

سپرد آن زمان شاه با باجگیر

سه دیگر سپردش به یل اردشیر

مرآن در کشد باز زودت سپاه

نگهدار او شد جهانجوی شاه

بدین گونه آرایش جنگ شد

چنین تازگردان شب آهنگ شد

قبلی «
بعدی »