دسته: منظومه های حماسی

فرامرز نامه – بخش ۱۷۲ – طلب کردن کیخسرو،فرامرز را

درین سال،شاه جهان کدخدای فرستاده ای گرد وپاکیزه رای کجا نام او بود گرزسپ شیر هم از تخم کشواد گرد دلیر ابا نامور صد هزار از گوان دلیران وگردان روشن روان فرستاد تا پهلوان زاده را سپهبد فرامرز آزاده را بیاید به نزدیک آن بارگاه به دیدار او شاد گردد سپاه یکی نامه فرمود با […]

فرامرز نامه – بخش ۱۷۱ – دستوری طلبیدن فرامرز از فرطورتوش به جهت رفتن

یکی روز شد پهلو نامور بر دادگر خسرو تاجور بدو گفت کای شاه با داد و راه بسی وقت باشد زسال و زماه برون آمدستم ز پیش پدر همان شاه کیخسرو تاجور به من بر شبی نگذرد بی شتاب که من باب خود را نبینم به خواب اگر چه شهنشاه با هوش وفر جهاندار و […]

فرامرز نامه – بخش ۱۷۰ – دامادی فرامرز،رستم با دختر شاه پریان

ببینند تا اختر دخترش کزو بود تازه سروافسرش چگونه بود با جهان پهلوان به هم درخور است اختر هردوان ستاره شمر رفت طالع بدید از آن خرمی،لب به دندان گزید بیامد به نزدیک خسرو بگفت که دخترت با نیک بختست جفت ازین دختر شاه و از پهلوان یکی گرد پیدا شود در جهان جوان مرد […]

فرامرز نامه – بخش ۱۶۹ – رفتن فرامرز با لشکر،همراه فرطورتوش

زدو روی،لشکر بیاراستند صف گوی وچوگان بیاراستند زیک رو سرافراز شیرژیان ابا ده دلاور زایرانیان ز روی دگر شاه فرطورتوش ابا ده جوانمرد با رای وهوش زمیدان چو برخاست گرد نبرد برآمد خروشیدن دار وبرد سوار اندر آمد به پیش سوار برآمد زچوگان به کیوان،غبار گه این کرد هوی وگه آن برد گوی دژم کرده […]

فرامرز نامه – بخش ۱۶۸ – پذیره شدن فرطورتوش،فرامرز را

چوآگاهی آمد به فرطورتوش که گرد سرافراز با رای وهوش گذر کرده از راه کژدر براسب ابا پیل و لشکر چو آذرگشسب شگفتی فروماند خسرو در آن همی گفت هرکس که این پهلوان همانا سروشیست با هوش وفر که بگذشت ازین سان بر این بوم وبر اگر فر یزدان نبودی ورا رخ بخت،خندان نبودی ورا […]

فرامرز نامه – بخش ۱۶۷ – خوان هفتم کشتن فرامرز،اژدها را

بیامد به نزدیک نر اژدها خروشان و جوشان چو رعد از هوا یکی چشمه آب شور از برش ولیکن نبودی گیا بر سرش همانا که فرسنگ،ده کرد او نبودی درختی و کشتی درو چوآنجا به تنگ اندرآمد دلیر بغرید مرد جوان همچو شیر چو بشنید آواز او اژدها خروشان به کردار باد از هوا بیامد […]

فرامرز نامه – بخش ۱۶۶ – خوان چهارم و پنجم و ششم در رفتن فرامرز از سرما و گرما

بیاورد صد کاروان شتر زآب وعلف کرده یکباره پر به پیش اندر افکند و پویان برفت برآن ریگ تاریک،جویان برفت زگرمی همی سوخت تن در سلاح نبد روز پیکار وگاه مزاح زبان ها برون اوفتاده زکام همه یاد کردی زقوم و مقام تن بارگی گشته از خوی پرآب برآن دشت بی آب ودل پرشتاب به […]

فرامرز نامه – بخش ۱۶۵ – خوان سوم کشتن فرامرز،غول را

در این گفتگو بود کز ناگهان بغرید بی مایه دیو ژیان دمنده سوی پهلوان کرد روی پراز کینه وخشم و پرخاشجوی سپهدار، با آلت رزم بود که نزدش بسی خوش تر از بزم بود کمان نریمان به زه برنهاد به نزد هم آورد شد همچوباد کمان را ببارید همچون تگرگ بدان دیو وارونه،باران مرگ بیامد […]

فرامرز نامه – بخش ۱۶۴ – خوان دوم کشته شدن گرگان به دست فرامرز

چو خورشید تابید و بی گاه شد فلک سر به سر رو به خرگاه شد سپهبد،سپه را همه برنشاند بفرمود کارآگهان را براند بپوشید خفتان و برگستوان برآراست خود را به تیرو کمان سپاه از پس او به پیش اندرون سیه دیو در راه بد رهنمون بدان گه که خور سوی مغرب دوید سپهبد به […]

فرامرز نامه – بخش ۱۶۳ – خوان اول کشتن فرامرز،شیران را

چو شب،شعر زربفت بر سر کشید نشان های درنده شیران بدید چنین گفت آن دیو با پهلوان که ای پر منش گرد روشن روان هم اکنون چو درمنزل آیی فرود زشیران درنده باشد درود دو کوهند وز آواز ایشان زمین بلرزد به هنگام پرخاش و کین دو شیر ژیانست ای نامدار به بالا فزون تر […]

فرامرز نامه – بخش ۱۶۲ – داستان هفت خوان و کشته شدن جادویان

چو زان منزل آمد برون سرفراز سیه دیو گفت ای یل رزم ساز بدین ره که امروز ما آمدیم بسی رنج بردیم تا آمدیم به برگشتن اکنون نشاید گذشت که پر برف باشد همان کوه و دشت سوی راه کژدر بباید شدن بدین راه ایمن نباید بدن ولی در ره کژدر ای سرفراز بسی رنج […]

فرامرز نامه – بخش ۱۶۱ – پاسخ نامه فرطور توش به فرامرز رستم

دگر روز چون شید زد بر درفش چو کافور شد روی چرخ بنفش نشست از بر تخت،شاه پری زاندیشه،دل دور وازغم،بری یکی خوب نامه بفرمود شاه به نزد فرامرز لشکر پناه نویسنده بنهاد بر نامه دست قلم،پای بگشاد و لب را ببست سراسر پیاده همی ساختش به سر بر یکی افسری ساختش زافسر ببارید در […]

فرامرز نامه – بخش ۱۶۰ – سخن گفتن سیه دیو از نژاد فرامرز

چو هرکس سخن گفت از پهلوان همان شاه گردان و نام آوران پس آن دیو گویا زبان برگشاد همی کرد کار فرامرز،یاد نخستین ز راه نژاد و گهر سخن گفت ا زآن پهلو نامور نژادش یکایک بدیشان شمرد ز رستم بشد تا نریمان گرد زکورنگ و اترط همی کرد یاد چنین تا به جمشید بردش […]

فرامرز نامه – بخش ۱۵۹ – سخن گفتن فرطورتوش با بزرگان خود

چنین گفت با نامداران خویش بزرگان کشور که بودند پیش که ای سرفرازان با هوش و رای خردمند و با دانش و رهنمای بدانید کز مرز ایران زمین جوانی سرافراز و پاکیزه دین که پورجهان پهلوان رستمست نبیره ز سامست واز نیرمست بزرگست و با دانش و با نژاد خردمند و با گوهر و فر […]

فرامرز نامه – بخش ۱۵۸ – نامه نوشتن فرامرز به فرطورتوش

بفرمود تا شد نویسنده پیش نشاندش بر تخت،نزدیک خویش یکی نامه فرمود با رای وهوش پراز مهر،نزدیک فرطورتوش چوماهی برآمد زدریای مشک گذر کرد بر روی کافور خشک ببست از بر کاغذ،ابری چو قار ببارید ازو گوهر شاهوار نخستین که بنهاد سر برزمین گرفت آفرین بر جهان آفرین خداوند پیدا و راز نهفت خداوند بی […]

فرامرز نامه – بخش ۱۵۷ – آوردن سیه دیو،گنج را به نزد فرامرز

سیه دیو،پویان و تازان برفت خرامان سوی کوه تازید و رفت زتاج و زتخت و ز در وگهر غلام و فرستنده و سیم وزر هم از اسب و از اشترو گوسفند زگاوان که برکوه و در می روند بیاورد چندان که هرکس که دید سرانگشت حیرت به دندان گزید سپهبد بدان گنج،خیره بماند نهانی همه […]

فرامرز نامه – بخش ۱۵۶ – رزم فرامرز با دیو سیاه و گرفتنش

درین گفتگو بد که از ناگهان خروشی برآمد که ای پهلوان تو آنی که گویی به مردی منم که کوه گران را زبن برکنم منم شیردل نامدار از مهان به مردی همی پویم اندر جهان به خنجر،کلان کوه را بستدم سپاهی برآن گونه برهم زدم اگر مرد رزمی تو ای پهلوان یکی پای داری چو […]

فرامرز نامه – بخش ۱۵۵ – عاشق شدن فرامرز بر دختر شاه پریان

چو بر تخت فیروزه رفت آفتاب جهان شد چو دریای یاقوت آب شب از بیم شمشیر خون در مصاف بدرید شعر سیه تا به ناف سپهبد سوی چشمه آمد پگاه بدان تا بشوید هم ا زگرد راه یکی ماه رخ دید چون ارغوان نشسته به نزدیک آب روان به بالا به سان یکی نارون سیه […]

فرامرز نامه – بخش ۱۵۴ – گم شدن فرامرز از لشکر

چنان بد که یک روز با انجمن به نخجیرگه رفت آن پیلتن در آن دشت و صحرا بسی تاخت بور فراوان بیفکند آهو و گور شب آمد سوی لشکرش بازگشت ابا ویژگان اندر آن پهن دشت چو شب،تیره شد پهلوان با گروه یکی آتشی دید از برز کوه گمانشان که آن آتش از دیدگاه زبهر […]

فرامرز نامه – بخش ۱۵۳ – کشتن فرامرز، سر جادوان را

زجا اندر آمد چو کوه گران یکی سنگ انداخت بر پهلوان سپر در سر آورد آن چیره دست نیامد از آن سنگ بر وی شکست جهان جو سوی خنجر آورد دست بدو تاخت مانند آذرگشسب بزد بر کمر گاه دیو سیاه به دو نیمه کردش در آن جایگاه خروشی درآمد در آن تیره غار تو […]

فرامرز نامه – بخش ۱۵۲ – دیدن فرامرز،پدر خود را به خواب

چنان دید در خواب کو پدر همی گفت فیروز گر ای پسر که کار تو امشب به کام تو گشت همان توسن چرخ،رام تو گشت شب تیره برخیز سوی حصار برو تا ببینی که پرودرگار چگونه نماید تو را راه دژ شود کشته بر دست تو شاه دژ ولیکن به تنها بباید شدن نباید درین […]

فرامرز نامه – بخش ۱۵۱ – رسیدن فرامرز به کلان کوه و جنگ با دیوان

چو چندین برآسود گرد دلیر زجا اندر آمد به کردارشیر سوی مرز چین روی بنهاد تفت شب وروز ناسوده در راه رفت یکی کوه بد اندر آن راه سخت کلان کوه خواندی ورا نیکبخت چوآمد به نزد کلان کوه،خوار بدان در نگه کرد گرد سوار دژی دید بگذشته سر از سپهر کجا بر درش حلقه […]

فرامرز نامه – بخش ۱۵۰ – رفتن فرامرز به شهر فرغان و کشتن فرغان

چوپرداخت از جنگ نام آوران همان شیر و آن لشکر بیکران سپه بر نشاند و بیامد به شهر از آن جنگ جستن نیامدش بهر زبان بزرگان ابر شهریار گشادند از بد در آن روزگار پشیمان شد از کرده خویشتن نهفته بیامد ز راه انجمن نهانی به خانه درون رفت خوار به چنگ اندرش خنجر آبدار […]

فرامرز نامه – بخش ۱۴۹ – رزم فرامرز با شاه باختر و با شاه فرغان

بگفت این و هم در زمان برنشست به کینه نهاد از بر تیغ،دست سپه بر نشاند و بزد بوق و کوس زمین از سم اسب گشت آبنوس بیامد به نزدیک ایران سپاه سواران جنگ آور کینه خواه سوار طلایه چو باد دمان از ایران بیامد بر پهلوان بدو گفت کامد ز دشمن سپاه جهان شد […]

فرامرز نامه – بخش ۱۴۸ – رسیدن فرامرز به ملک باختر

به دو مه بیامد سوی باختر بدید آن بر و بوم با زیب و فر یکی خسروی بد در آن مرز،شاه که هم با گهر بود وبا دستگاه یکی لشکری داشت از صدبرون همه جنگجوی وهمه با فسون چو با مرز او پهلوان تنگ شد دلش را دگر بهر سرجنگ شد یکی شهر خوش پیشش […]

فرامرز نامه – بخش ۱۴۷ – دیدن فرامرز،دخمه هوشنگ شاه

درآن جایگه رفت بر تیغ کوه ابا نامداران ایران گروه حصاری برآورده دید از رخام تو گفتی در آن ماه داردکنام فزون بود پهناش از پنج میل برو بر نگاریده خطی چو نیل نوشته جهان دار هوشنگ شاه بسی پند نیکو در آن جایگاه که گیتی سپنج است و پردرد و رنج نباشد کسی شادمان […]

فرامرز نامه – بخش ۱۴۶ – رفتن فرامرز به باختر زمین

سپه را همه گرد کردو برفت ره باختر را بسیچید تفت همی رفت شش ماه بر روی آب از اندوه رفتن دلش پر شتاب به ناگه رسیدند نزد زمین جزیری درو مردم پاک دین همه پاک دین وهمه پاک رای پرستنده دادگر یک خدای چواز پهلوان آگهی یافتند پذیره از آن مرز بشتافتند ببردند پیشش […]

فرامرز نامه – بخش ۱۴۵ – نهادن فرامرز،پر سیمرغ را برآتش

بیاورد پس مهتر تیز ویر از آن پر و لختی به پیکان تیر برافروخت با عود آن را بسوخت زناگاه روی هوا برفروخت چو دید از هوا آتش و تیره دود بیامد به نزد فرامرز زود نشست از بر خاک و پوزش گرفت فرامرز و مانده اندر شگفت چو دیدش دژم روی و دل مستمند […]

فرامرز نامه – بخش ۱۴۴ – دیدن فرامرز،بازارگان و گفتن او به فرامرز از سیمرغ

ببندد دری کردگار جهان که بگشایدت صد در اندر نهان زداد هرگز مشو نا امید دل راست را سوی او ده نوید که فیروز بخت است وفیروز گر نماند تو را روز سختی زبر همانگه پدیدآمد از ناگهان یکی پر خرد مرد بازارگان بیامد به پیش سپهدار گرد به رخ پیش او مر زمین را […]

فرامرز نامه – بخش ۱۴۳ – رفتن فرامرز به سوی باختر

چوآمد از آن مرز و کشور به در عنان کرد پیچان سوی باختر زخشکی از آن پس به دریا رسید یکی بی کران ژرف دریا بدید که پیوسته بود او به دریای چین تو گفتی که غرقست در وی زمین به یک سال کشتی گذشتی برآن بفرمود گرد جهان پهلوان چهل پاره کشتی بپرداختند بدان […]
عنوان ۲۷ از ۳۷« اولین...۱۰۲۰«۲۵۲۶۲۷۲۸۲۹ » ۳۰...آخر »