کوش نامه – بخش چهل و هفتم – جنگ کوش پیل دندان و نیواسب

نگه کرد در کار گردان سپهر

که چون گشت خواهد همی ماه و مهر

چنان سخت پیروز دید اخترش

که شیری شود هر یک از لشکرش

ز شادی تو گفتی برآمد ز جای

همی گفت کای داد دِه یک خدای

دل رادمردان تو آری به راه

تن نیکبختان تو داری نگاه

سپاس از تو دارم بدین نیکوی

که همواره پشت و پناهم توی

کیانی کمر بر میان تنگ کرد

بتندی سوی دشمن آهنگ کرد

گزین کرد مردی دویست از سپاه

پسندیده ی رزم و آوردگاه

فرستاد با کوش از پیش خویش

همی تاختند آن دلیران ز پیش

چو از راه نزدیک ایشان رسید

طلایه تنی چند را کشته دید

برآشفت و برچینیان حمله کرد

برآورد غیو و برانگیخت گرد

چو شیر دژ آگاه و چون پیل مست

به یک زخم گُردی همی کرد پست

چو نیواسب آن دید از دست کوش

خروشید ماننده ی شیرزوش

همی تا سوی پیل دندان رسید

تنی چند را بر زمین خوابنید

چو زخمش بدیدند ایران سپاه

یله کرد هرکس همی جایگاه

بهم برفگند آن سواران کین

ز خون لاله گون کرد روی زمین

برآشفت کوش از سواران خویش

چنین گفت با نامداران خویش

که این شیر دل مرد هم یک تن است

نه نیواسب و نه پیل در جوشن است

شما را نیاید همی شرم و ننگ

که پیشش نگیرد همی کس درنگ

بگفت این و مانند آذرگشسب

همی تاخت تا پیش نیواسب اسب

زمانی بران سان برآویختند

که از خاک و از خون گِل انگیختند

چو نیواسب از او این دلیری بدید

یکی خشک پولاد را برکشید

بر آمد ز زین و گران شد رکیب

به نیرو بینداخت نیو از نهیب

سنان را ز دانش به سر بازداشت

که گردون ز کارش بسی راز داشت

درآمد بزد گرز بر مغفرش

به زخمی برون کرد مغز از سرش

به خاک اندر افتاد و زو رفت هوش

سپاهش چو حلقه شد از گرد کوش

ز کینه بر او برگشادند دست

تو گفتی زمین پای اسبش ببست

بکشتند در زیر رانش سمند

به تن برنیامد مر او را گزند

دلیران ایران بدو تاختند

ز کینه سنانها برافراختند

بکشتند چندان ز گردان چین

ز خون سرخ شد خاک روی زمین

رها گشت کوش و ز کشتن برست

برآسود و اسبی دگر برنشست

بینداخت از کینه مغفر ز سر

برآهخت گرزگران از کمر

به دشمن برهنه چو بنمود روی

همی هر که دیدش بپرسید از اوی

ز زشتی همی دیو بردش گمان

ز دستش بیفتاد تیر و کمان

همی گفت هر کس که جز دیو نیست

که پیشش سوار و پیاده یکی ست

سرِ خوک دارد تنِ دیو زوش

به پیلانش ماند دو دندان و گوش

گریزان شد آن لشکر شیردل

از آن پیلِ پیکر سرِ جان گسل

همی تاخت کوش و سپاهش ز پس

به شمشیر کشتند از ایشان و بس

قبلی «
بعدی »