کوش نامه – بخش چهل و ششم – چاره گری آتبین

گذرگاه بگرفته بود آتبین

پر اندیشه گشت از سپهدار چین

چنین گفت با کوش و با لشکری

که ما را دگرگونه شد داوری

چو کشتی فروان شود ساخته

شود بیشه از مرد پرداخته

ز چین لشکر آید دگر بی گمان

ز ناگه سر آرند بر ما زمان

و دیگر که ما را خورش گشت تنگ

فزون زین نبینیم روی درنگ

هم امشب بباید شدن ناگهان

بدان سان که ماند پی ما نهان

جهان چو بپوشید شَعر سیاه

بُنه برنهادند ایران سپاه

بماندند با کوش و با آتبین

سواری دو صد از یلان گزین

به لشکرگه آتش برافروختند

چو شد بار دیگر همی ریختند

چو یک نیمه از شب گذر کرد، شاه

شتابان بشد بر پی آن سپاه

چو روز آمد و کوه در زر گرفت

زمین چادر زرد در سر گرفت

یکایک به نیواسب شد آگهی

که شد روی بیشه ز دشمن تهی

بخندید و گفت این سگالش مگر

چنان کرده باشد که بار دگر

شب تیره برداشت از پیش رود

به جای کمین، لشکر آرد فرود

بدان تا چو من بگذرانم سپاه

بیارند و بر ما بگیرند راه

تنی چند از آن سو فرستاد پس

بجستند بیشه، ندیدند کس

چو شد رفتن دشمن او را درست

گذر کرد بر رود، نیو از نخست

سپاه از پس او برآمد ز آب

گرفتند بر کینه جستن شتاب

همی تاخت با نامور سه هزار

گزیده سواران خنجر گزار

به نزدیک کوهی به دشمن رسید

طلایه چو از دور لشکر بدید

همی تاخت تا پیش شاه آتبین

که بیشه گرفت از سواران چین

چنین داد پاسخ که یزدان پاک

بر این رزم از ایشان برآرد هلاک

قبلی «
بعدی »