کوش نامه – بخش سی و هفتم – زاده شدن کوش پیل دندان یا کوش پیلگون

چو از هیچ سو کوش دشمن ندید

سپه را سوی پیلگوشان کشید

بکشت و بیاورد از ایشان بسی

ببخشید از آن بهره بر هر کسی

از ایشان یکی دختری یافت کوش

به خوشّی چو جان و به پاکی چو هوش

به غمزه همی جادوی بابِلی

به رخساره همچون گُلِ زابلی

به بالا چو سروی و ماه از برش

خجل گشته کافور و بان از برش

دل شاه از آن ماه شد پر ز جوش

به پیوند او شد همه رای و هوش

سرِ سال از او کودک آمد پدید

که چون او جهان آفرین نافرید

دو دندان خوک و دو گوش آنِ پیل

سر و موی سرخ و دو دیده چو نیل

میان دو کتفش نشانی سیاه

سیه چون تن مردم پر گناه

مر او را بدید و بترسید سخت

به زن گفت کای بدرگِ شوربخت

همی آدمی زاید از مرد و زن

تو چون زاده ای بچّه ی اهرمن؟

دل خویش از آن مایه رنجور کرد

بزد تیغ، وز تن سرش دور کرد

چنین است کردار و کار جهان

که او رازها دارد اندر نهان

به هرگاه رازی پدید آورد

ز شاهی، گرازی پدید آورد

نهانی پس آن بچّه را برگرفت

سوی بیشه ی چین ره اندر گرفت

بینداخت او را و خود گشت باز

ز مردم نهان ماند یک چند راز

همه کار نابوده، ماند نهان

چو بود، آشکارا شود در جهان

هر آن راز کآمد میان دو تن

دگر روز یابیش بر انجمن

قبلی «
بعدی »