سرآینده دهقان چنین یاد کرد چو این از ره داد بنیاد کرد که عاس آن جفاپیشه نابکار دل آکنده از کینه شهریار نداد او بمن دخت هیتال را سپردم به او من دز مال را کنون شد سپهبد ورا خوستار بمن کی گزارد ورا شهریار همان به که او را به بند آورم بچاره به […]
چنین پاسخ نامه گردید زود که جز رزم نبود دگر هیچ سود چو فردا سر از خواب دوشین کشم سپه بار دیگر بدین کین کشم درآیم به میدان هیتال شاه یکی رزم سازم درین کینه گاه به بینیم تا بر که باشد سپهر سپهر بلند فروزنده مهر فرستاده آن نامه بگرفت برد به نزدیک هیتال […]
فرستاده ای را فرستاد و تفت فرستاده آن نامه بگرفت رفت به پیش سپه آمد او با شتاب بر شاه آمد بهنگام خواب به شه نامه بسپرد و شاهش بخواند بجنباند سر در شگفتی بماند جهانجوی را خواند نزدیک تخت بدو گفت کای گرد پیروزبخت چنین نامه را زی من آورده اند بسی پند افزون […]
تو امشب به می شاد با من نشین که فردا منش بسته آرم برین به پیش من او را نباشد درنگ چه من دست بازم به شمشیر چنگ سپهبد بدو گفت کای نازنین زن ارچند باشد دلیر گزین ز زن کار مردان نیاید پدید در چاره رازن بود خود کلید دمان پیر جادو ستمگر بود […]
دگرباره آن ابر آمد پدید بیاورد هیتال را چون سزید نشاند ازبر کوهه زنده پیل دور و بد نهنگ ستیزنده پیل بفرمود کز رزم دست آختند تبیره زنان طبل بنواختند دو لشکر چه از کین کشیدند دست طلایه ز هر سو سر زه ببست سپهبد به نزدیک ارژنگ شد پر از خون چو شیران بدو […]
چو شیر اندر آمد روان زیر فیل یکی برخروشید چون رود نیل سراندر بر ناف آن فیل برد برآوردش ازجای یک فیل برد چنان برزمین کوفت فیل و سوار میان دو صف آن یل نامدار که چون سنگ در زیر پی پیل نرم شود نرم شد استخوانش بچرم ز بالا چو آن دید ارژنگشاه ز […]
طلایه برآمد سر راه نیو گرفتند برخاست بانگ غریو که برگو چه مردی بدین تیره شب چرا بسته داری ز گفتار لب سپهدار بگرفت برنده تیغ میان سپاه اندر آمد چه میغ کنون نام من گفت تیغ من است که لرزان ازین نام اهریمن است بگفت این و زد خویش را بر سپاه شد از […]
چه دیدند روی سپهدار شیر فکندند تن را ز بالا بزیر همه پیش او در خروش آمدند چو دریای جوشان بجوش آمدند که ای گرد ما را به فریاد رس که هستیم یکسر در آتش چه خس سپهدار از ایشان بپرسید راز بگفتند کای گرد گردن فراز دلیران ارژنگ شاهیم ما که زاری ز بدخواه […]
چو خور سر زد از چتر فیروزه رنگ سپهبد کمر کینه را بست تنگ بفرمود تا اسب او زین کنند یلان رابه نخجیر آئین کنند نشست از بر اسب با ماهروی برون شد ز قلعه سبک جنگجوی جهانجوی بهزاد هم برنشست برون آمد از قلعه چون فیل مست چه شیرافکن آن رای نخجیر دید تبه […]
جهانجوی شیرافکن آمد ز راه بدیبا بیاراست آن قلعه گاه بهشتی شد از بس که دیبای زر بهر کوی و برزن کشیدند در برافراز هر روزن از داد نای زن و مرد آن قلعه بربط سرای دم نای کر کرد گوش سپهر به نظاره آمد در آن قلعه مهر سپهدار آمد در ایوان او نبد […]
تنش بود لرزان دلش بود سست خروشان و جوشان بکردار کوس سپهبد چه دیدش فرو ماند سخت کزین مرد گویا که برگشته بخت چه آمد بر شهریار آن سوار فرود آمد از باره راه وار به سرچشمه آمد رخی پر ز خوی چه مردی که سرمست باشد ز می چه روی سپهدار فرخنده دید زمین […]
بجنبید لشکر چه دریای چین دمیدند در دم گره بر جبین خروشیدن سنج و شیپور و کوس همی گفت بر نامداران فسوس وزین روی جمهور و هیتال شاه کشیدند لشکر سوی رزمگاه برانگیخت زرفام فیلش ز جای برآمد غو طیل و آوای نای ز بس کز دو رویه برآمد خروش شد از جوش دریای بی […]
دلاور برون راند آن فیل زود خروشان وجوشان بیامد چه دود به فرهنگ بربست راه ستیز به کف داشت از کینه ساطور تیز به فرهنگ گفتن که اندر نبرد ندیدی هنرهای مردان مرد نمودی به مردان ما دستبرد ولی کس ز من گوی مردی نبرد به من در جهان کس هم آورد نیست بمغرب زمین […]
بشد شاد هیتال بر پیل کوس ببست و جهان شد بگرد آبنوس دلیران هندی پی کین همه بروها بکردند پرچین همه ز قطران یکی بحر آمد بجوش بشد سر ز بانگ تبیره ز هوش بلرزید کوه از دم گاودم بتن زهره شیر گردیده گم ببردند گردان بهامون درفش شد از تیغ هامان سراسر بنفش یلان […]
وزآن روی بشنو سخن از سپاه ز ارژنگ گردان زرین کلاه چه رفت از پی گود یل شهریار بگشتند گردان در آن مرغزار پی اسب آن نامور یافتند برآن سوی گردان عنان تافتند بدیدند اسبش به آن کوهسار گرفتند و بردند مردان کار به نزدیک ارژنگشاه بزرگ بگفتند کای نامدار سترک بدیدیم اسب یل نامدار […]
سپهبد بپیچید بر خویشتن سرم گفت کز خود ببری ز تن که حاصل نگردد ز من کام تو نیاید سر من بدین دام تو تو دودی و من آتش سرکشم تو شامی و من صبح خنجرکشم ترا کی شناسم بجای عروس کجا جفت با زاغ گردد خروس گزیدن ز تو دوریم دور نیست تو قیری […]
به پیش اندرون پیر و یل در قفا همی رفت مانند باد صبا چه لختی بدین کوه بنهاد گام معطر شد او را ز عنبر مشام به پیر آنزمان گفت گرد دلیر که بختت جوان باد رای تو پیر که این که مگر کوه عنبر بود کزینسان مشامم معطر بود سراینده شد پیر گفت ای […]
جهان دیده دهقان چنین کرد یاد که ارژنگ روزی گه بامداد چنین گفت با نامور شهریار مرا هست امروز رای شکار سپهدار گفتا که فرمان کنم سر شیر در خم چوگان کنم که دیریست دارم هوای شکار که جان گشت فرسوده از کارزار به هامون کشیدند پس یوز و باز هژیران شیرافکن سرفراز به نخچیر […]
یکی نامه فرمود اندر زمان به نزدیک جمهور روشن روان سخن در سرنامه آغاز کرد ز گنج معانی درش باز کرد بسیم اندر آنسیم عنبر فشاند بقرب اندر آن سکه بر زر نشاند چنین گفت کاین نامه نامدار ز ما نزد جمهور خنجر گزار بدان ای شهنشاه با رای داد که از گاه جمشید تا […]
زمین را بخون لعل گون ساختند تو گفتی فلک را نگون ساختند کنازنگ زوبین هندی گرفت بر نیو آمد چو دیو شکفت چنان زدش بر سینه زخم درشت چه زوبین برون رفت بازاو پشت چه کوه از بر اسب غلطید نیو به میدان روان شد کنازنگ دیو چه شد کشته نیو اندران رزمگاه سپاهش گریزان […]
کس از پاسبانان نه آگاه بود جهان جوی خفته نه خرگاه بود نهفته به خرگه درآمد چو مار نیامد بر نامور شهریار شیرش گفت بردارم از یال من برم هدیه نزدیک هیتال من چو آمد به نزدیک تخت آن سیاه که بیدار شد پهلوان سپاه سیاهی بد استاده در پیش تخت سیه تر ز روز […]
چنین است آئین گردان سپهر که گاهیش کینه بود گاه مهر قراری ندارد جهان با کسی که باشد جهان را جهانجو بسی که گه سور و گه درد و گه ماتم است مقیم از پی شادمانی غم است چو از لاله فراش باغ بهار زند خیمه سبز بر کوهسار کف غنچه پر خورده زر شود […]
برفت و بیاورد آن اژدها شهنشه نگه کرد بر ابرها یکی دیو دیدش چو البرز کوه که بودی زمین زیر پایش ستوه منوچهر گفتا که ای پرگزند چگونه بود سام تن ارجمند بگفتا به پیکار این ارجمند ز نیرنگ دست من آمد به بند نتابد کسی پیش من روز جنگ به نیروی و کوپال این […]
ز پیر خردمند موبدنژاد شنیدم که روز دگر بامداد چو رخشنده شد صبح گیتی فروز سر از چادر شب برون کرد روز شبآهنگ بر زد سر از راه بام برآمد شه خاور از راه شام شهنشاه مشرق برآمد به تخت شه روز از چین برون برد رخت همه گنج فغفور خاقان چین کشیدند یکسر به […]
درا ای سهیل یمانی به برج برا ای عقیق یمانی به درج گذر کن ز معموره آب و گل سفر کن به معموره جان و دل قلم در قلم حرف افلاک کش خط اندر خط نسخه خاک کش برو ترک این هفت منزل بگوی بیا دست ازین مار نهسر بشوی دو چشم از سر میپرستی […]
چو بگذشت پاسی از آن تیره شب ز گردش همان جانش آمد به لب به پا خاست آن لحظه فرخنده سام به نزد پریدخت آمد به کام چو مه طالع از برج نیکاختری قمر گشته ماهیش را مشتری مهی دید در آسمانی نقاب چو خورشید در لاجوردی حجاب خرامنده سروی سراپای نوش شبش از درازی […]
سراینده مرغان بستان سرای ازین گونه گشتند دستان سرای که چون سام نیرم علم برکشید می روشن از ساغر زر کشید رخ آورد چون شاه خاور به چین علم زد چو گیسوی دلبر به چین چو بنشست جمشید بر تخت عاج ز یاقوت رخشنده بر فرق تاج بفرمود تا موبدان کهن که گفتند ز افلاک […]
سرای تذروان فرخنده کام بدین گونه گفتند از کار سام که از آبگین چون مگس دور شد به بوی عسل دفع زنبور شد جنیبت برون برد از آن رزمگاه علم زد در ایوان فغفورشاه چو خور برق از برج مه برفراخت ازین چرخ اطلس کله برفراخت همان دم از آن گلرخان خواست جام رسید از […]
سپیده غو نای و آواز کوس برآمد که گردون بشد سندروس چو طاووس خورشید پر برکشید ز آفاق شد زاغ شب ناپدید برآورد عنقای خور بال و پر بدیدند از آشیان مرغ زر برون آمدند لشکری جنگجوی به سام نریمان نهادند روی برآورد سام ابر آتش درخش ز سم ستورش شده خاک پخش جهان پر […]
از آن رو سوی سام شد آگهی دگر پیش تسلیم با فرهی که آمد نهنکال همچون نهنگ به پیکار تو تیز کرده دو چنگ فرستاد فغفور چینش به کین شتابان درآمد دو ابرو به چین بخندید از آن گفته سام سوار که دارم سپاسی ز پروردگار که او را گرفتم رها شد به بند رسانید […]