دسته: منظومه های حماسی

شهریار نامه – بخش بیست و یکم – گرفتن عاس شهریار را و بردن پیش هیتال شاه گوید

سرآینده دهقان چنین یاد کرد چو این از ره داد بنیاد کرد که عاس آن جفاپیشه نابکار دل آکنده از کینه شهریار نداد او بمن دخت هیتال را سپردم به او من دز مال را کنون شد سپهبد ورا خوستار بمن کی گزارد ورا شهریار همان به که او را به بند آورم بچاره به […]

شهریار نامه – بخش بیستم – جواب نامه نوشتن ارژنگشاه به هیتالشاه گوید

چنین پاسخ نامه گردید زود که جز رزم نبود دگر هیچ سود چو فردا سر از خواب دوشین کشم سپه بار دیگر بدین کین کشم درآیم به میدان هیتال شاه یکی رزم سازم درین کینه گاه به بینیم تا بر که باشد سپهر سپهر بلند فروزنده مهر فرستاده آن نامه بگرفت برد به نزدیک هیتال […]

شهریار نامه – بخش نوزدهم – رسیدن نامه هیتال شاه بارژنگ شاه گوید

فرستاده ای را فرستاد و تفت فرستاده آن نامه بگرفت رفت به پیش سپه آمد او با شتاب بر شاه آمد بهنگام خواب به شه نامه بسپرد و شاهش بخواند بجنباند سر در شگفتی بماند جهانجوی را خواند نزدیک تخت بدو گفت کای گرد پیروزبخت چنین نامه را زی من آورده اند بسی پند افزون […]

شهریار نامه – بخش هجدهم – شناختن شهریار مرجانه جادو را گوید

تو امشب به می شاد با من نشین که فردا منش بسته آرم برین به پیش من او را نباشد درنگ چه من دست بازم به شمشیر چنگ سپهبد بدو گفت کای نازنین زن ارچند باشد دلیر گزین ز زن کار مردان نیاید پدید در چاره رازن بود خود کلید دمان پیر جادو ستمگر بود […]

شهریار نامه – بخش هفدهم – برگشتن هر دو لشکر از همدیگر و آوردن شهریار جمهور رابه پیش ارژنگشاه گوید

دگرباره آن ابر آمد پدید بیاورد هیتال را چون سزید نشاند ازبر کوهه زنده پیل دور و بد نهنگ ستیزنده پیل بفرمود کز رزم دست آختند تبیره زنان طبل بنواختند دو لشکر چه از کین کشیدند دست طلایه ز هر سو سر زه ببست سپهبد به نزدیک ارژنگ شد پر از خون چو شیران بدو […]

شهریار نامه – بخش شانزدهم – کشته شدن زرفام بدست شهریار گوید

چو شیر اندر آمد روان زیر فیل یکی برخروشید چون رود نیل سراندر بر ناف آن فیل برد برآوردش ازجای یک فیل برد چنان برزمین کوفت فیل و سوار میان دو صف آن یل نامدار که چون سنگ در زیر پی پیل نرم شود نرم شد استخوانش بچرم ز بالا چو آن دید ارژنگشاه ز […]

شهریار نامه – بخش پانزدهم – رسیدن شهریار بطلایه هیتال شاه و شکستن و رفتن پیش ارژنگ شاه گوید

طلایه برآمد سر راه نیو گرفتند برخاست بانگ غریو که برگو چه مردی بدین تیره شب چرا بسته داری ز گفتار لب سپهدار بگرفت برنده تیغ میان سپاه اندر آمد چه میغ کنون نام من گفت تیغ من است که لرزان ازین نام اهریمن است بگفت این و زد خویش را بر سپاه شد از […]

شهریار نامه – بخش چهاردهم – رسیدن سپاه ارژنگ شاه و خبر دادن از حال او گوید

چه دیدند روی سپهدار شیر فکندند تن را ز بالا بزیر همه پیش او در خروش آمدند چو دریای جوشان بجوش آمدند که ای گرد ما را به فریاد رس که هستیم یکسر در آتش چه خس سپهدار از ایشان بپرسید راز بگفتند کای گرد گردن فراز دلیران ارژنگ شاهیم ما که زاری ز بدخواه […]

شهریار نامه – بخش سیزدهم – رفتن شهریار بشکار و کشتن شیرافکن را گوید

چو خور سر زد از چتر فیروزه رنگ سپهبد کمر کینه را بست تنگ بفرمود تا اسب او زین کنند یلان رابه نخجیر آئین کنند نشست از بر اسب با ماهروی برون شد ز قلعه سبک جنگجوی جهانجوی بهزاد هم برنشست برون آمد از قلعه چون فیل مست چه شیرافکن آن رای نخجیر دید تبه […]

شهریار نامه – بخش دوازدهم – آگاه شدن شهریار از مکر و دستان شیرافکن گوید

جهانجوی شیرافکن آمد ز راه بدیبا بیاراست آن قلعه گاه بهشتی شد از بس که دیبای زر بهر کوی و برزن کشیدند در برافراز هر روزن از داد نای زن و مرد آن قلعه بربط سرای دم نای کر کرد گوش سپهر به نظاره آمد در آن قلعه مهر سپهدار آمد در ایوان او نبد […]

شهریار نامه – بخش یازدهم – رزم شهریار بافرانک و اظهار عاشقی فرانک گوید

تنش بود لرزان دلش بود سست خروشان و جوشان بکردار کوس سپهبد چه دیدش فرو ماند سخت کزین مرد گویا که برگشته بخت چه آمد بر شهریار آن سوار فرود آمد از باره راه وار به سرچشمه آمد رخی پر ز خوی چه مردی که سرمست باشد ز می چه روی سپهدار فرخنده دید زمین […]

شهریار نامه – بخش دهم – رزم لشکر ارژنگشاه با زرفام گوید

بجنبید لشکر چه دریای چین دمیدند در دم گره بر جبین خروشیدن سنج و شیپور و کوس همی گفت بر نامداران فسوس وزین روی جمهور و هیتال شاه کشیدند لشکر سوی رزمگاه برانگیخت زرفام فیلش ز جای برآمد غو طیل و آوای نای ز بس کز دو رویه برآمد خروش شد از جوش دریای بی […]

شهریار نامه – بخش نهم – کشته شدن فرهنگ بدست زرفام گوید

دلاور برون راند آن فیل زود خروشان وجوشان بیامد چه دود به فرهنگ بربست راه ستیز به کف داشت از کینه ساطور تیز به فرهنگ گفتن که اندر نبرد ندیدی هنرهای مردان مرد نمودی به مردان ما دستبرد ولی کس ز من گوی مردی نبرد به من در جهان کس هم آورد نیست بمغرب زمین […]

شهریار نامه – بخش هشتم – صف آراستن دو لشکر در برابر همدیگر گوید

بشد شاد هیتال بر پیل کوس ببست و جهان شد بگرد آبنوس دلیران هندی پی کین همه بروها بکردند پرچین همه ز قطران یکی بحر آمد بجوش بشد سر ز بانگ تبیره ز هوش بلرزید کوه از دم گاودم بتن زهره شیر گردیده گم ببردند گردان بهامون درفش شد از تیغ هامان سراسر بنفش یلان […]

شهریار نامه – بخش هفتم – کشتن عباس هامان پسر هیتال شاه را گوید

وزآن روی بشنو سخن از سپاه ز ارژنگ گردان زرین کلاه چه رفت از پی گود یل شهریار بگشتند گردان در آن مرغزار پی اسب آن نامور یافتند برآن سوی گردان عنان تافتند بدیدند اسبش به آن کوهسار گرفتند و بردند مردان کار به نزدیک ارژنگشاه بزرگ بگفتند کای نامدار سترک بدیدیم اسب یل نامدار […]

شهریار نامه – بخش ششم – اظهار عاشقی کردن مرجانه با شهریار گوید

سپهبد بپیچید بر خویشتن سرم گفت کز خود ببری ز تن که حاصل نگردد ز من کام تو نیاید سر من بدین دام تو تو دودی و من آتش سرکشم تو شامی و من صبح خنجرکشم ترا کی شناسم بجای عروس کجا جفت با زاغ گردد خروس گزیدن ز تو دوریم دور نیست تو قیری […]

شهریار نامه – بخش پنجم – افتادن شهریار در طلسم عنبر دز گوید

به پیش اندرون پیر و یل در قفا همی رفت مانند باد صبا چه لختی بدین کوه بنهاد گام معطر شد او را ز عنبر مشام به پیر آنزمان گفت گرد دلیر که بختت جوان باد رای تو پیر که این که مگر کوه عنبر بود کزینسان مشامم معطر بود سراینده شد پیر گفت ای […]

شهریار نامه – بخش چهارم – شکار رفتن ارژنگ شاه با شهریار گوید

جهان دیده دهقان چنین کرد یاد که ارژنگ روزی گه بامداد چنین گفت با نامور شهریار مرا هست امروز رای شکار سپهدار گفتا که فرمان کنم سر شیر در خم چوگان کنم که دیریست دارم هوای شکار که جان گشت فرسوده از کارزار به هامون کشیدند پس یوز و باز هژیران شیرافکن سرفراز به نخچیر […]

شهریار نامه – بخش سوم – نامه فرستادن هیتال شاه به نزد جمهور شاه در مغرب زمین گوید

یکی نامه فرمود اندر زمان به نزدیک جمهور روشن روان سخن در سرنامه آغاز کرد ز گنج معانی درش باز کرد بسیم اندر آنسیم عنبر فشاند بقرب اندر آن سکه بر زر نشاند چنین گفت کاین نامه نامدار ز ما نزد جمهور خنجر گزار بدان ای شهنشاه با رای داد که از گاه جمشید تا […]

شهریار نامه – بخش دوم – کشته شدن نیو بدست کنازنگ گوید

زمین را بخون لعل گون ساختند تو گفتی فلک را نگون ساختند کنازنگ زوبین هندی گرفت بر نیو آمد چو دیو شکفت چنان زدش بر سینه زخم درشت چه زوبین برون رفت بازاو پشت چه کوه از بر اسب غلطید نیو به میدان روان شد کنازنگ دیو چه شد کشته نیو اندران رزمگاه سپاهش گریزان […]

شهریار نامه – بخش نخست – آغاز کتاب

کس از پاسبانان نه آگاه بود جهان جوی خفته نه خرگاه بود نهفته به خرگه درآمد چو مار نیامد بر نامور شهریار شیرش گفت بردارم از یال من برم هدیه نزدیک هیتال من چو آمد به نزدیک تخت آن سیاه که بیدار شد پهلوان سپاه سیاهی بد استاده در پیش تخت سیه تر ز روز […]

سام نامه – بخش دویست و یازدهم – پایان کتاب خواجو در حالت خود گوید

چنین است آئین گردان سپهر که گاهیش کینه بود گاه مهر قراری ندارد جهان با کسی که باشد جهان را جهانجو بسی که گه سور و گه درد و گه ماتم است مقیم از پی شادمانی غم است چو از لاله‌ فراش باغ بهار زند خیمه سبز بر کوهسار کف غنچه پر خورده زر شود […]

سام نامه – بخش دویست و دهم – آوردن ابرها را در برابر منوچهر شاه

برفت و بیاورد آن اژدها شهنشه نگه کرد بر ابرها یکی دیو دیدش چو البرز کوه که بودی زمین زیر پایش ستوه منوچهر گفتا که ای پرگزند چگونه بود سام تن ارجمند بگفتا به پیکار این ارجمند ز نیرنگ دست من آمد به بند نتابد کسی پیش من روز جنگ به نیروی و کوپال این […]

سام نامه – بخش دویست و نهم – رفتن سام به ایران و بر تخت نشاندن قلوش

ز پیر خردمند موبدنژاد شنیدم که روز دگر بامداد چو رخشنده شد صبح گیتی فروز سر از چادر شب برون کرد روز شب‌آهنگ بر زد سر از راه بام برآمد شه خاور از راه شام شهنشاه مشرق برآمد به تخت شه روز از چین برون برد رخت همه گنج فغفور خاقان چین کشیدند یکسر به […]

سام نامه – بخش دویست و هشتم – در بیان مجلس آراستن سام نریمان و آوردن قمرتاش را و بر تخت نشاندن و خود رفتن به طرف خاورزمین

درا ای سهیل یمانی به برج برا ای عقیق یمانی به درج گذر کن ز معموره آب و گل سفر کن به معموره جان و دل قلم در قلم حرف افلاک کش خط اندر خط نسخه خاک کش برو ترک این هفت منزل بگوی بیا دست ازین مار نه‌سر بشوی دو چشم از سر می‌پرستی […]

سام نامه – بخش دویست و هفتم – زفاف نمودن سام با پری‌دخت و مجلس آراستن به روی او

چو بگذشت پاسی از آن تیره شب ز گردش همان جانش آمد به لب به پا خاست آن لحظه فرخنده سام به نزد پری‌دخت آمد به کام چو مه طالع از برج نیک‌اختری قمر گشته ماهیش را مشتری مهی دید در آسمانی نقاب چو خورشید در لاجوردی حجاب خرامنده سروی سراپای نوش شبش از درازی […]

سام نامه – بخش دویست و ششم – دامادی سام نیرم با پری‌دخت و شب زفاف

سراینده مرغان بستان سرای ازین گونه گشتند دستان سرای که چون سام نیرم علم برکشید می روشن از ساغر زر کشید رخ آورد چون شاه خاور به چین علم زد چو گیسوی دلبر به چین چو بنشست جمشید بر تخت عاج ز یاقوت رخشنده بر فرق تاج بفرمود تا موبدان کهن که گفتند ز افلاک […]

سام نامه – بخش دویست و پنجم – نشستن سام بر تخت فغفور شاه چین

سرای تذروان فرخنده کام بدین گونه گفتند از کار سام که از آبگین چون مگس دور شد به بوی عسل دفع زنبور شد جنیبت برون برد از آن رزمگاه علم زد در ایوان فغفورشاه چو خور برق از برج مه برفراخت ازین چرخ اطلس کله برفراخت همان دم از آن گلرخان خواست جام رسید از […]

سام نامه – بخش دویست و چهارم – لشکر کشیدن فغفور به جنگ سام

سپیده غو نای و آواز کوس برآمد که گردون بشد سندروس چو طاووس خورشید پر برکشید ز آفاق شد زاغ شب ناپدید برآورد عنقای خور بال و پر بدیدند از آشیان مرغ زر برون آمدند لشکری جنگجوی به سام نریمان نهادند روی برآورد سام ابر آتش درخش ز سم ستورش شده خاک پخش جهان پر […]

سام نامه – بخش دویست و سوم – خبردار شدن سام از آمدن نهنکال

از آن رو سوی سام شد آگهی دگر پیش تسلیم با فرهی که آمد نهنکال همچون نهنگ به پیکار تو تیز کرده دو چنگ فرستاد فغفور چینش به کین شتابان درآمد دو ابرو به چین بخندید از آن گفته سام سوار که دارم سپاسی ز پروردگار که او را گرفتم رها شد به بند رسانید […]
عنوان ۹ از ۴۱« اولین...«۷۸۹۱۰۱۱ » ۲۰۳۰۴۰...آخر »