دسته: منظومه های حماسی

کوش نامه – بخش صد و چهل و نهم – گفتگوی آتبین و طیهور و پیر ملّاح

دگر روز شد پیش شاه، آتبین فراوانش بستود و کرد آفرین چنین گفت کای شهریار دلیر دل از دیدن تو نگشته ست سیر ولیکن همی ترسم از روزگار که پیش اندر آید دگرگونه کار بمانیم بی نام تا جاودان بماند جهان هم به دست بدان شود پادشاهی از این تخمه پاک همه نام ما بازگردد […]

کوش نامه – بخش صد و چهل و هشتم – راهنمایی طیهور

بدو گفت طیهور کاکنون ز راه بیندیش تا چون شود بی سپاه که راه شما ایدر این است و بس کجا پیل دندان نشانده ست کس بدان راه رفتن نداردْت روی که رنج آید از دشمن کینه جوی چنین داد پاسخ که شاه آتبین به کار اندر اندیشه کرده ست این همی هرچه گویم بدین […]

کوش نامه – بخش صد و چهل و هفتم – آگاه کردن آتبین طیهور را از آهنگ بازگشت به ایران

گذشت آن شب و بامداد پگاه فرستاد دستور را پیش شاه بیامد جهاندیده دستور و گفت بماناد شاه ایمن و یارجفت همی آتبین گوید ای شهریار ز بس نیکویها شدم شرمسار بجای من آن مردمی کرد شاه که اندیشه زی آن نبوده ست راه اگر بازگویم، ندانمش گفت ………………………… همی تا بُوَم زنده، دارم سپاس […]

کوش نامه – بخش صد و چهل و ششم – دیدن شاه آتبین جمشید را در خواب

به خواب اندرون شد شبی سهمناک روان جهاندار جمشیدِ پاک چو شمعی بیامد به بالین اوی ببوسیدن چشم جهان بین اوی یکی بسته طومار دادش به دست بدو گفت کایدر تو بس کن نشست بزودی به ایران زمین گرد باز به بیگانه بر هیچ مگشای راز که گاه آمد اکنون که کین پدر بخواهی ز […]

کوش نامه – بخش صد و چهل و پنجم – خواب دیدن آتبین

شبی شادمان خفته بُد آتبین چنان دید در خواب شاه زمین که فرزند پیش آمدش چون سروش سُوار آن که شد کشته بر دست کوش یکی چوب در دست او داد خشک همان گاه شد سبز و بویا چو مشک بکِشت از بر کوه شاه آتبین فرو برد بیخش به زیر زمین هم اندر زمان […]

کوش نامه – بخش صد و چهل و چهارم – گِله ی طیهور از آتبین

از ایشان دژک گشت سالار کوه فرع را بخواند از میان گروه بدو گفت کز بیوفا آتبین بزودی چه پیش آمدستم، ببین همی تا ز پیوند بی رنگ بود همی آتبین هم فرارنگ بود ز دو خر پیاده بماندم کنون تو بودی بدین کارها رهنمون فرع رفت و از باربان بارخواست ز شاه آتبین نیز […]

کوش نامه – بخش صد و چهل و سوم – رسیدن شاه آتبین به معشوق

چو روز آمد از ماه اردیبهشت جهان شد ز لاله بسان بهشت بنالید بر شاخ گل عندلیب چو مرد مسیحا ز پیش صلیب شده باغ طیهور طاووس رنگ بهم در شده خیرزان و خدنگ بسان دو عاشق رسیده بهم ز رنج جدایی کشیده ستم سر شاخ گل پر ز بلبل شده ز بلبل جهان پر […]

کوش نامه – بخش صد و چهل و دوم – پیشکش فرستادنها

به دستور فرمود تا کرد ساز در گنجهای کهن کرد باز بیاراست کارش چنانچون سزید کس آن ساز و آن شادکامی ندید همان آتبین گنجها برگشاد سه هفته همی ساز و مهمان نهاد فرستاد چندان گهر نزد شاه کز آن خیره گشتند شاه و سپاه ز بیجاده تاج و ز پیروزه تخت فرستاد نزد شه […]

کوش نامه – بخش صد و چهل و یکم – آگهی یافتن طیهور از برگزیدن آتبین فرارنگ را

فرع پیش شاه اندر آمد ز راه که را برگزید از میان گفت شاه بدو گفت آن را که دارد نشان خود او بود در خورد با سرکشان چنانچون تو گفتی از آن بهتر است ز خورشید رخشنده روشنتر است لبانت همه ساله پرنوش باد دل بدسگال تو بیهوش باد به درویش بخشید بسیار چیز […]

کوش نامه – بخش صد و چهلم – برگزیدن آتبین فرارنگ را

فرع را فرستاد نزدیک شاه که کی راه یابم بدین پیشگاه مگر شاه امیدم بجای آورد به خوبی بدین بنده رای آورد فرستاد پاسخ که هرگاه که رای کنی هر زمان شادمان اندر آی مرا آگهی ده ز یک هفته باز یکی تا چو باید، بسازیم ساز جهانجوی گردنده گردون بدید همایون یکی روز را […]

کوش نامه – بخش صد و سی و نهم – پرسش آتبین از چگونگی برگزیدن فرارنگ

به سرمستی اندر فرع را چه گفت که بگشای بر من تو راز از نهفت چه چاره سگالم چه رنگ آورم که آن نوش لب را بچنگ آورم اگر من فرارنگ را در کنار برآرم، شوم در جهان شهریار فرع گفت کای شاه آزاده خوی تو نام فرارنگ با کس مگوی چو طیهور همداستان شد […]

کوش نامه – بخش صد و سی و هشتم – خواستگاری آتبین دختر طیهور را

فرع را فرستاد با کامداد بدان سان که بایست پیغام داد چو هر دو بر شهریار آمدند به گفتار و پیغام یار آمدند زمین بوسه دادند و برخاستند همی آفرینی نو آراستند نگه کرد خندان سوی کامداد که چونین چرا بایدت ایستاد؟ چنین داد پاسخ که بی کام شاه نشاید رسانید پیغام شاه یکی آرزو […]

کوش نامه – بخش صد و سی و هفتم – دیدن آتبین در نجوم و دانستن رازها

سر سال نو هرمز فروردین در اختر نگه کرد شاه آتبین ز رازش چنان آگهی داد شاه که گفتی به فرمان او بود ماه چنان کامگاری به کار سپهر که گفتی مر او را نموده ست چهر شمارش چنان بود و رازش نهفت که نابوده، مر بودنی باز گفت به هفت و ده دو نگه […]

کوش نامه – بخش صد و سی و ششم – پرسش آتبین با طیهور از راه دانش

وز آن پس گهی آتبین پیش شاه گهی شد به ایوان او بی سپاه روان چون ز باده دژم ماندی پس از راه دانش سخن راندی فرع ترجمان در میان دو شاه به دل هر دوان را شده نیکخواه سخن رفت روزی ز یزدان و دین بپرسید طیهور را آتبین که نزدیک یزدان چگونه ست […]

کوش نامه – بخش صد و سی و پنجم – بزم طیهور و آتبین

ز شادی خورش خواست طیهور و می به شمشیرِ می رنج را کرد پی به رویش همه روز شادی نمود همه خوبی و مهربانی فزود کشیدند چندان برش پای رنج که گفتی زمانه تهی ماند و گنج برابر یکی کلبه بست از درخت ز درگاه طیهور تا پیش تخت گل و نسترن برهم آمیخت نیز […]

کوش نامه – بخش صد و سی و چهارم – گوی زدن آتبین با طیهور شاه

دگر روز برخاست جوینده شاه چو بیدل همی رفت تا بارگاه به طیهور گفت ای شه نیکخوی مرا گوی و چوگان شده ست آرزوی اگر رای داری که فردا یکی بگردیم و بازی کنیم اندکی چنین داد پاسخ که فرمان تو راست به نزدیک من کام و رایت رواست جهان چون ز روشن ستاره ببست […]

کوش نامه – بخش صد و سی و سوم – دل باختن آتبین به فرارنگ

زنان بسیلا همی دید شاه به بالا چو سرو و به چهره چو ماه فرع را به مستی یکی روز گفت که باید که داری تو رازم نهفت من اندر جهان تا زنان دیده ام زنان بسیلا پسندیده ام بتانند گویی ز کافور ناب چکان از سر انگشت ایشان گلاب ز خورشید روشن بی آهوترند […]

کوش نامه – بخش صد و سی و دوم – بازگشت آتبین به بسیلا به نزد طیهور شاه

وز آن روی چون آتبین بازگشت بسیلا ز شادی پر آواز گشت همی کرد و بازار برخاستند بسیلا به دیبا بیاراستند همی تا به نزدیک دربند تفت جهاندیده طیهور و لشکر برفت به بر درگرفت آتبین را به مهر بدو گفت کای شاه فرخنده چهر دل من به دیدار تو گشت شاد که از دشمن […]

کوش نامه – بخش صد و سی و یکم – بیدادگری کوش در چین

ز دشمن چو ایمن شد و کام یافت شب و روز آرام و شادی بیافت همه ساله با دل پرستان خویش در ایوان و باغ و گلستان خویش به پیشش سرود و می و نای بود که گردون به کامش دلارای بود ز شاهان توران و مکران و روم ز هند و ز خاور ز […]

کوش نامه – بخش صد و سی ام – نامه کردن کوش به سوی ضحّاک و دادن خبر مرگ بهک

فرستاد نامه به ضحاک شاه که چو من بدین جا کشیدم سپاه به فرّ شهنشاه گیتی خدای ز دشمن سواری ندیدم بجای ز دارای ماچین رسید آن گزند که بر لشکر ما شکن برفگند نهان سر یکی کرد با دشمنان به دریا گذر دادشان چون زنان چو این را به نزدیک ما شد درست بدو […]

کوش نامه – بخش صد و بیست و نهم – بد گمان شدن و گریختن بهک و کشته شدنش

بهک بدگمان شد ز کردار کوش به کار اندرون تیزتر کرد هوش زن و بچّه و هرچه بودش بکار سراسر فرستاد سوی حصار سپه برگرفت و به کیماک شد از او مرز ماچین و چین پاک شد تن آسان چو نتوان نشستن به جای فراخ آفریده ست گیتی، خدای ز رازش چو آگاهی آمد به […]

کوش نامه – بخش صد و بیست و هشتم – نامه نوشتن کوش به سوی بهک و پاسخ وی

همان گه یکی نامه فرمود، گفت به نام خداوند بی یار و جفت که چندان مرا داد گنج و سپاه که بدخواه بگریخت از گرد راه شنیدم کزآن بر تن ایرانیان چه مایه کشیدی تو رنج و زیان زیان تو را من بجای آورم بخوبی به کار تو رای آورم تو باید که پاینده باشی […]

کوش نامه – بخش صد و بیست و هفتم – گفتگوی کوش با نوشان

دگر روز دستورش اندر رسید بسی خوردنی پیش خسرو کشید زمین را ببوسید و بردش نماز بپرسیدش از رنج و راه دراز بدو گفت با آتبین کار تو نگویی که چون بود پیگار تو سخنگوی نوشان زبان برگشاد همه داستان دربدر کرد یاد گله هرچه کرد از بهک یاد کرد که بر ما و دیهیم […]

کوش نامه – بخش صد و بیست و ششم – پیروزی آتبین و بردن غنیمتها به دریا

چو انبوه شد رزم و دید آتبین کجا چیره گشتند گردان چین بزد ران و شبرنگ را تیز کرد ز خون گریزنده پرهیز کرد گروهی دلیران پس پشت او درفشان یکی تیغ بر دست او بهم برفگند آن سپه را چنان که نشناخت دشمن رکاب از عنان بکشت اندر آن حمله چندان سوار که خون […]

کوش نامه – بخش صد و بیست و پنجم – بازگشتن کوش به چین و نبرد با آتبین

چو یک نیمه ره زیر پی کرد کوش سپاهی گزین کرد پولادپوش شمار سپه بود خود صد هزار همه ساخته در خورِ کارزار بفرمودشان تاختن سوی چین ز ناگه شدن بر سر آتبین سپه بر در شهر خمدان شتافت تهی دید دروازه، دشمن نیافت در آن شهر یک روز دم بر زدند شب آمد یکی […]

کوش نامه – بخش صد و بیست و چهارم – آگاه شدن کوش از پیروزی آتبین

سواران نوشان چو بشتافتند به بیت المقدس خبر یافتند که شاه جهان رفت زی باختر همان کوش با لشکرش سربسر از آن جا سوی باختر تاختند روان از غم و رنج بگداختند شتابان رسیدند نزیک کوش نه با مرد کوش و نه با اسب توش چو پیغام و نامه بدید و بگفت برآشفت و از […]

کوش نامه – بخش صد و بیست و سوم – پیروزی آتبین بر شهرهای چین

برآمد دگرباره غلغل ز شهر که مردم ز سختی همی یافت بهر بدان مرد پیغام دادند باز سوی آتبین کای شه سرفراز تو دانی که هستیم ما زیردست به بازار داریم خاست و نشست همه بیگناهیم از آزار شاه هم ایدر فزونند از ما سپاه دو ساله ز ما باژ بستان و چیز وز این […]

کوش نامه – بخش صد و بیست و دوم – نامه کردن طیهور شاه ماچین به سوی آتبین

ز ماچین سر ماه نامه رسید سوی آتبین، کاین شگفتی که دید! به خمدان چرا کرد، باید درنگ چو دانی که نتوان گشادن به جنگ از آن شهر یکباره دیده بخواب نگه کن سوی شهر دیگر شتاب که چین با سپاه است و با ساز و گنج به خمدان چرا برد بایدت رنج پر از […]

کوش نامه – بخش صد و بیست و یکم – پیام نوشان به آتبین و پاسخ وی

دگر روز نوشان یکی برگزید که گوید به گفتار و داند شنید بدو گفت از این شهر بیرون خرام ز مردم سوی آتبین بر پیام که شهری همی گوید و لشکری که تو شهریاری و گندآوری نه دانش بود شاه را این نشست که این شهر هرگز نیاید به دست به ده سال کمتر نگردد […]

کوش نامه – بخش صد و بیستم – قحط در شهر خمدان و بتنگ آمدن مردم

همی آتبین داشت خمدان حصار گه آسایش و گاه در کارزار به سه ماه شهری به تنگی رسید خبر زآن به نوشان جنگی رسید ز بازار و برزن برآمد خروش که با تو بخورده ست زنهار کوش زن و مرد و کودک خروشان بُدند سراسر به درگاه نوشان شدند که سختی به ما کرد یکباره […]
عنوان ۲۴ از ۴۱« اولین...۱۰۲۰«۲۲۲۳۲۴۲۵۲۶ » ۳۰۴۰...آخر »