دسته: منظومه های حماسی

کوش نامه – بخش سیصد و پنجاه و نهم – نیرنگ کوش برای نابود ساختن موران

چو کوش جهاندیده نامه بخواند همان گه سپه را بدان مرز راند یکی کشوری دید چون یک جهان درخت برومند و آب روان ز موران بپرداخته سربسر ز خاکش گسسته پی جانور دژم گشت، وز روم وز خاوران بیاورد فرزانه نام آوران کسانی که نیرنگ سازند نیز بیاورد و داد او ز هرگونه چیز ز […]

کوش نامه – بخش سیصد و پنجاه و هشتم – خواهش شاه جابلق از کوش برای دور ساختن گزند موران آدمخوار

مگر شاه جابلق کاو نامه ای فرستاد بر دست خود کامه ای که شادان شدم زآنک شاه جهان به یزدان رسید و بدیدش نهان چو دریافت فرمان و دیدار اوی همه خوبکاری بود کار اوی به مردم رسد زو بسی نیکوی ز کژّی بود دور و از بدخوی من از نیکویهای شاه جهان یکی آرزو […]

کوش نامه – بخش سیصد و پنجاه و هفتم – خواندن کوش مردمان را به ایزد پرستی

وزآن پس بتان را بدان چهره کرد که فرزانه او را از آن بهره کرد چنین گفت پس بر سر انجمن که از زیردستان ما، مرد و زن نخستین به یزدان نیایش کنید پس آن گاه ما را ستایش کنید که او کردگار است و من شهریار مرا و شما را بدوی است کار شدند […]

کوش نامه – بخش سیصد و پنجاه و ششم – بازگشت کوش به مرز و بوم خود

شب آمد، درآمد به اسب سمند دو دیده به روشن ستاره فگند به شب چون پلنگان همی تاختی چو روز آمدی خواب را ساختی چو روزش گذر کرد بر بیست و پنج به شهر هواره برون شد ز رنج چهل بود و شش سال تا رفته بود جهان گفتی از بیم او خفته بود کس […]

کوش نامه – بخش سیصد و پنجاه و پنجم – پیر فرزانه از خاندان جمشید است

چو گیتی سیه گشت همرنگ دود ستاره یکی روشن او را نمود بدو گفت کاین را گذرگاه کن فرود آی روز و به شب راه کن تو یک هفته در بیشه می دار رنج که بر نگذرد روز بر بیست و پنج که باز آن به آباد کشور شوی چو بودی تو با تخت و […]

کوش نامه – بخش سیصد و پنجاه و چهارم – هفت پند پیر فرزانه به کوش، و دادن چند دفتر دانش به او

بدو گفت خواهی که از نزد من کنون بازگردی از آن انجمن که گر زندگانیت مانده ست بیش نمیری تو بی نام و فرزند خویش بدو گفت خواهم که باشدت رای که این مهربانی تو آری بجای بدین از تو دارم فراوان سپاس که از تو شدم پاک و یزدان شناس بدو گفت کاکنون تو […]

کوش نامه – بخش سیصد و پنجاه و سوم – دانش آموختن کوش از پیر

وزآن پس بدان راه دانش نمود ز دانش دلش روشنایی فزود به ده سال خواند بیاموختش روان از نبشتن برافروختش پزشکی و راز سپهر بلند بدانست یکسر که چون است و چند ز نیرنگ و طِلْسَم، وَز افسون دگر بیاموخت و شد زین همه بهره ور نمودش همه راه یزدان پاک دلش کرد از آتش […]

کوش نامه – بخش سیصد و پنجاه و دوم – پذیرفتن کوش سخنان پیر فرزانه را و چاره گری پیر درباره ی دو دندان و دو گوش وی

ز گفتار او کوش شد شادمان فرود آمد از اسب هم در زمان فرود آمد از بام فرزانه، تفت در خانه بگشاد و خود پیش رفت فراوانش بنواخت و بستود و گفت که با جان پاکت خرد باد جفت نباید که اندیشه داری به هیچ که بر آرزوی تو کردم بسیچ ولیکن تو آن کن […]

کوش نامه – بخش سیصد و پنجاه و یکم – سخنان پیر فرزانه با کوش درباره ی آفریدگار جهان و جهانیان

بدو گفت این خود نشاید شنود خداوند را ره ندانم نمود گرت ره نمایم بدین گمرهی خداوند من باشم و تو رهی اگر تو خداوندی، ای تیره هوش چرا برنداری تو دندان و گوش نبایستی این از بنه آفرید کنون آفریدی، نباید بُرید! که با این چنین روی و دندان و گوش به آهرمنی مانی […]

کوش نامه – بخش سیصد و پنجاهم – راندن پیر، کوش را، و پشیمان شدن کوش

ز گفتار او کوش شد تنگدل بزد اسب و برگشت خوار و خجل چو بهری از آن بیشه ببرید راه پُر اندیشه شد مغزِ سرگشته راه گر آباد جایی ست، این مرد پیر نگوید همی این سخن خیره خیر همانا که دیر است تا ایدر است هم از بهر کاری به رنج اندر است همی […]

کوش نامه – بخش سیصد و چهل و نهم – دیدن کاخی آباد و گفتگوی کوش آفریننده ی جهان با پیری فرزانه

چهل روز بر گردِ آن بیشه کوش همی تاخت، نیرو نماندش نه توش ز ناگاه روزی به تلّی رسید عنان تگاور بدان سو کشید یکی کاخ آباد دید از برش ز سنگ سیه برنهاده سرش جهاندیده کوش از در آواز داد که این در به ما بر بباید گشاد برآمد یکی پیر با فرّ و […]

کوش نامه – بخش سیصد و چهل و هشتم – در آرزو کردن کوش شکار را و گم شدن او در بیشه

شکار آرزو کرد یک روز کوش بشد با سواران پولادپوش برآنگه که برزد ز کوه آفتاب ز یوز و سگ و باز و چرخ و عقاب فراوان کشیدند پیش اندرش پرستنده و نامور لشکرش شکاری به کردار گوری بزرگ به پیش اندر آمدش پویان چو گرگ سرش چون سر شیر پولاد چنگ ز سر تا […]

کوش نامه – بخش سیصد و چهل و هفتم – کوش خود را آفریننده ی جهان می خواند

به فرمان دستور او کشورش همان زیردستان و هم لشکرش گهی بیست سال و گهی کمّ و بیش نهان شد همی شاه وارونه کیش چنان شد که چندان که بودی برون ز فرمان او کس نرفتی برون یکی روز بر تخت بنشست شاه چنین گفت کای سروران سپاه نخواهم که خواند مرا شاه کس مرا […]

کوش نامه – بخش سیصد و چهل و ششم – پیروزی شاه مازندران و نجات ایرانیان به دست رستم

بماندند بیچاره چون بیهشان میان دو کوه آن همه سرکشان چنان رنج دیدند شاه و سپاه که مانند کوران ندیدند راه به ایران زمین اندر افتاد شور که دیو سپید آن سپه کرد کور هرآن کس که او کوش را دیده بود وگر نام زشتیش بشنیده بود همی گرفت کان، دیو بود، این شگفت که […]

کوش نامه – بخش سیصد و چهل و پنجم – لشکر کشی کاووس به مازندران

بدان ره کشیدش فزونی و آز که لشکر به کشور همی خواند باز چنان لشکرش بر در انبوه شد که روی زمین آهن و کوه شد شمرده برآمد همی هفت بار ز گردان و گردنکشان صد هزار ره مرز مازندران برگرفت سپاهش همه دست بر سر گرفت همی رفت در پیشِ کاووس، کوش سپاهش چنان […]

کوش نامه – بخش سیصد و چهل و چهارم – فریب دادن کوش، کاووس شاه را

همی تاخت تا پیش کاووس شاه ببردندش و برگشادند راه ببوسید پس پایه ی تخت اوی بسی آفرین خواند بربخت اوی ز شاهانش بستود و بردش نماز همی گفت کای خسرو سرفراز به چهر تو اندر فلک ماه نیست به فرّ تو اندر زمین شاه نیست به جایی تو را رهنمونی کنم که در گنج […]

کوش نامه – بخش سیصد و چهل و سوم – پیروزی سیاهان و گریختن کوش

چو آگاهی آمد به کوش سترگ که آمد سپاهی بدان سان بزرگ نیامد به دلش اندر اندیشه هیچ بفرمود تا کرد لشکر بسیچ گمانی چنان برد کآن سروران زبونند مانند آن دیگران گذر کرد بر آب ششصد هزار بیاورد رزم آزموده سوار از آن بیرکان لشکر آگه نبود کران در زمین همچو دودی نمود بنزدیکی […]

کوش نامه – بخش سیصد و چهل و دوم – تصرف باختر به دست سیاهان مازنداران

پس از بجّه و نوبه مردی درشت پدید آمد و بختش آمد به مشت دلیری چو آشفته پیل دژم همه کار او سرکشی و ستم جوانی پسندیده و رهنمای به نیرو و نیرنگ و فرهنگ ورای مگر نام آن نامور سنجه بود که دیو دلاورش در پنجه بود سپاهی دلاور پدیدار کرد بدیشان تنی چند […]

کوش نامه – بخش سیصد و چهل و یکم – عاشق شدن کوش بر دختر خود و کشتن دختر، و خواندن مردم به بت پرستی

به آسانی ایدر سرش گشت مست به بیداد و بیهوده بگشاد دست یکی دختری داشت کز آفتاب فزون تافتی روی او از نقاب از آن دختر نامور زاده بود که شاه خلایق بدو داده بود گل اندام و گلشکر و مشکبوی سمن پیکر و سرکش و تند خوی دل کوش از آن چهره شد ناشکیب […]

کوش نامه – بخش سیصد و چهلم – گریختن کوش به خاوران

سراسیمه لشکر همی تاخت کوش ز زخم منوچهر بی فرّ و هوش ز گرز گران استخوان کوفته دل و روزگارش بر آشوفته دل اندیشه ناک از منوچهر شاه به درگاه خواند آن دلاور سپاه سوی خاوران رفت و نیرنگ کرد زمانی مدارا، گهی جنگ کرد همه مهتران را به فرمانبری برآورد و کوتاه شد داوری […]

کوش نامه – بخش سیصد و سی و نهم – دادن منشور روم و توران به قارن و شاپور و بازگشت منوچهر به ایران

چو از کین ایرج بپردخت شاه به دریا فرود آمد او با سپاه به قارن فرستاد منشور روم همه خاوران و همه مرز و بوم دگر مرز توران به شاپور داد مر او را همه مهر و منشور داد خود و سرکشان و نریمان بهم به ایران زمین رفت بی هیچ غم

کوش نامه – بخش سیصد و سی و هشتم – کشته شدن سلم

بدان سان دوان سوی لشکر شتافت نشان یکی چوب کشتی بیافت همه سوخته بود سالار نو که بازار نو بود و کردار نو سراسیمه شد شاه نو در رسید پسِ شاه نو نیز لشکر رسید به خون برادر گرفتار شد چو خون کرد ناچار خون خوار شد چنین گفت مر شاه را رهنمون که ریزنده […]

کوش نامه – بخش سیصد و سی و هفتم – جنگ تن به تن منوچهر و کوش و پیروزی منوچهر

چو روز مصاف آمد و گاه جنگ به او بازخورد آن دلاور نهنگ بدانست کآن کوش گردنکش است که در حمله مانندهٔ آتش است منوچهر را نیز بشناخت کوش که زرّینه بودش همه ساز و کوش برآویختند آن دو جنگی بهم چو شیر ژیان و چو پیل دژم گهی نیزه و گاه خنجر زدند یکی […]

کوش نامه – بخش سیصد و سی و ششم – گفتگوی منوچهر با قارن درباره ی کوش

چنین بود تا قارن تیزچنگ ز فیرش بپردخت و آمد به جنگ که فیرش حصاری بدی آن زمان ز دریا برآورده سر تا آسمان بشد چاره قارن چنان کرد پست که کرکس نیابد بر آن جا گذشت به دیدار او شد منوچهر شاد همه داستانها بر او کرد یاد که از کشتن تور، سلم دلیر […]

کوش نامه – بخش سیصد و سی و پنجم – آمدن کوش و سپاهش

بدانگه که از خواب خیزد خروس خروش درای آمد و بانگ کوس سپاه آمد و پیل دندان بهم رمید از دل سلم یکباره غم ز شادی لبانش پُر از خنده شد تو گفتی که تور جوان زنده شد به نیرو شد از کوش و دل کرد خَوش همی رفت تا پیش آن شیرفش بپرسید و […]

کوش نامه – بخش سیصد و سی و چهارم – کشته شدن تور به دست منوچهر

به دریا نمودند هر دو درنگ چنین تا در آمد منوچهر تنگ خروش آمد از هر دو لشکر به کین بتوفید از آواز گردان زمین دو لشکر خروشان بدان دشت خون همانا بود که از ستاره فزون چهل روزشان رزم پیوسته بود در و دشت پر کشته و خسته بود منوچهر و تور اندر آن […]

کوش نامه – بخش سیصد و سی و سوم – یاوری خواستن تور و سلم از کوش

به تور آگهی آمد و سلم از اوی که دارد ز کینه برآن هر دو روی دل از بزمشان دور شد، سر ز خواب به رفتن گرفتند هر دو شتاب به دریا که نامش دمندان نهم رساند از آن دلفروزی به غم ز هرگونه گفتند و برخاستند ز کوش آن زمان یاوری خواستند فرستادشان کوش […]

کوش نامه – بخش سیصد و سی و دوم – کمر بستن منوچهر به کین ایرج

چنین تا برآمد بر این چند سال منوچهر گردن بیاگند و یال بسان یکی سرو شد ماه بار بدو شادمانه دل شهریار کمربست بر کین ایرج به درد سپه را همه سالیان گرد کرد در گنجهای نیا برگشاد سپه را به دامن همی زر بداد هزاران هزار و دو سیصد هزار فراز آمدش کار دیده […]

کوش نامه – بخش سیصد و سی و یکم – نامه ی قارن و نریمان به فریدون و پاسخ او

نوندی برفت از در پهلوان که ای شاه بیدار روشنروان خراسان چو ما تاختن ساختیم ز تور و سپاهش بپرداختیم به جیحون رسیدیم و دشمن گذشت به بیکند بنشست بر ساده دشت ز کوش و ز سلمش سپاه آمده ست فرونتر ز ریگ سیاه آمده ست بدان دشت لشکر گهی ساخته ست که گردن به […]

کوش نامه – بخش سیصد و سی ام – سپاه خواستن تور از سلم و کوش

به تو آگهی آمد از هر دوان خراسان یله کرد و آمد دوان به جیحون گذر کرد و بیراه و راه سوی ماورالنّهر شد با سپاه سپه خواست از کوش و سلم سترگ ز هر سو بیامد سپاه بزرگ سپاهی که هامون و دریا و کوه شد از نعل اسبان ایشان ستوه سراپرده بر دشت […]
عنوان ۱۷ از ۴۱« اولین...۱۰«۱۵۱۶۱۷۱۸۱۹ » ۲۰۳۰۴۰...آخر »