بایگانی برچسب ها: منظومه حماسی

کوش نامه – بخش چهاردهم – پیام فرستاده به مانوش

سه ماهش زمان داد، دستور زود نوندی برافگند برسان دود که شاه جهان گشت خشنو به باز تو از ساختن هرچه باید بساز از آن پس که خواهش نمودم بسی بسی خواستم یاری از هر کسی چو خواهی که دیدار شاه زمین ببینی بر آن پوست آهو ببین چنان آمد این شاه با فرّ و […]

کوش نامه – بخش سیزدهم – گفتگوی صلح با فرستاده ی مانوش

از او آگهی رفت نزدیک شاه فرستاد پیشش پذیره سپاه ز زندان بفرمود تا چند تن بیاورد دژخیم با خویشتن به درگاه پیش سیاهان فگند بدان تا بیابند از ایشان گزند همی هر سیاهی یکی بردرید چو دستور روم آن چنان هول دید بلرزید بر خویشتن چون درخت همی رفت بیهوش تا پیش تخت چو […]

کوش نامه – بخش دوازدهم – رسیدن نامه ی کوش به مانوش و فرستادن نامه به سوی کوش

چنین تا به درگاه مانوش شد همه رنج راهش فراموش شد چو مانوش برخواند گفتار شاه ز اندیشه شد رنگ رویش چو کاه فرستاده را گفت کاین شاه نو اگرچه بزرگ است و جنگی و گو شمردن نباید مرا ز آن شمار که کرده ست زنگی و تازی شکار گر آهنگ آن بارگاه آورم چو […]

کوش نامه – بخش یازدهم – نامه نوشتن کوش به سوی مانوش

به مانوش پس نامه فرمود کی نبیسنده برداشت باریک نی سرنامه از شاه گردان و کین سر تازیان شاه ایران زمین نیا، خسرو گرد گیتی گشای نداردْش کوه گران پیش پای به نزدیک مانوش سالار روم سر مرزبانان آن مرز و بوم سپاس از خداوند کیوان و هور که او داد فیروزی و فرّ و […]

کوش نامه – بخش دهم – نیرنگ کوش با رومیان

از امروز تا سیصد و اند سال از ایران پدید آید آن بی همال هر آن شاه کآید به فرمان او بماند بدو افسر و جان او اگر سوی روم آورد لشکری جز از من بود روم را مهتری مبادا که با او بود کارزار کز آن پادشاهی بر آرد دمار مر او را دهید […]

کوش نامه – بخش نهم – داستان کوش و مانوش

در این داستان ژرف بنگر کنون چو برخواند از پیش تو رهنمون ببین تا به گیتی چه کرده ست کوش سر مرزبانان فولادپوش دو چشم آسمانگون و چهره چو خون به بالا و پیکر ز پیلی فزون

کوش نامه – بخش هشتم – در مدح پادشاه اسلام

به نام شهنشاه گیتی گشای فریدون به دانش، سکندر به رای گیومرث نامِ منوچهر چهر سیاوخش دیدارِ هوشنگ مهر فرامرز گردن، فریبرز یال تهمتن دلِ زال تن، سام یال چو موبد به دین و چو کسری به داد ز تخم پشنگ و به خوی قباد به نیرو چو پیل و به زَهره چو ببر به […]

کوش نامه – بخش هفتم – در سبب نظم کوش نامه

زمانه چو کارم دلارای کرد دلم داستانی دگر رای کرد یکی مهتری داشتم من به شهر که از دانش و مردمی داشت بهر جوانی که هر کس که او را بدید همی نام یزدان بر او بر دمید به بالا چو سرو و به تن چون تَهَمْ به رخساره چون شیر و چون می بهم […]

کوش نامه – بخش ششم – اشاره به نظم بهمن نامه

یکی داستان گفته بودم ز پیش چنانچون شنیدم ز کمّ و ز بیش چنان داستانی ز رنگ و ز بوی همه پادشاهی بهمن در اوی به شعرش چو گنجی بیاراستم به نقشش چو باغی بپیراستم به نام شهنشاه والا گهر پدر بر پدر خسرو و تاجور به دست جگر گوشه ای دادمش به درگاه خسرو […]

کوش نامه – بخش پنجم – در نعت النّبی صلّی الله علیه

سرِ داد پیغمبر پاکدین اگر خواستی گنج روی زمین بر او آشکارا شدی بی گمان بر او زر بباریدی از آسمان کسی کاو نهاد از برِ عرش پای همان برتر از قاب قوسینش جای عنان کش بود پیش او جبرئیل ببیند بهشت و می سلسبیل بخندد به روی اندرش گرگ و شیر بغلتد به خاک […]

کوش نامه – بخش چهارم – در بی ثباتی عمر

نماید همی کاین جهان یک دم است اگر شادکامی و گر خود غم است به یک دم زدن نیست خواهی شدن به نیکی به آید همی دم زدن تو چندان به کاخ اندری کدخدای کجا با تو دارد روانِ تو پای چو جان گرامی رها شد ز تنگ نیابی به کاخ خود اندر درنگ تن […]

کوش نامه – بخش سوم – در ستایش خرد

چو همراه دانش نباشد خرد نه نیک آید از دانش تو نه بد وز آن پس دلی شسته باید ز راز رسیده بدو راز یزدان فراز هنر کرده در زیر او بیخ سخت زده شاخ چون نوبهاران درخت خرد رهبر و هوش و آرام، یار رسیده بدو، نیک آموزگار هوا دور از او گشته و […]

کوش نامه – بخش دوم – در ستایش دانش

بدین سر همه دانش آموز و بس که جز دانشت نیست فریادرس به دانش به یزدان توانی رسید چو دانش جهان آفرین نافرید درختی ست دانش به پروین سرش همه راستکاری ست بار و برش که سرمایه ی مرد دانش بود دل دانشی پر ز رامش بود ز دانش گریزان بود اهرمن ز دانش فروزان […]

کوش نامه – بخش نخست – در شکر باری تعالی

تو را ای خردمند روشن‌روان زبان کرد یزدان از این‌سان روان خرد داد و جان داد و پاکیزه هوش دل روشن و چشم بینای و گوش که او را به پاکی ستایش کنی شب و روز پیشش نیایش کنی بیاموزی آن را که آگاه نیست دلش را بدین بارگه راه نیست چو دل‌ها که بینی […]

بانو گشسپ نامه – بخش های بیست و سوم – نالیدن رستم از درگاه خداوند و زور خواستن او

نخستین بیامد به جای نماز چنین گفت با داور پاک راز که ای آفریننده داد ودین زتو داد یابد زمان و زمین به گیتی تودادی مرا دستگاه سرم بگذارندی به خورشید وماه بجز تو که بردارد افکنده را رساند به آزادگی بنده را تو کردی مرا در جهان بهره مند به شمشیر و تیر و […]

بانو گشسپ نامه – بخش بیست و دوم – اقرار کردن رستم با پهلوانان ایران وقبول کردن پهلوانان

چنین گفت رستم کای بخردان دلیران کارآزموده ردان شما سربه سر دوستدار منید همه سرفرازید ویار منید اگرتان به بانو زجنگ آورم همه نامتان را به ننگ آورم شمارا نخواهم ابا او نبرد که از جنگ او شیرشد دل به درد همین فرش که افکنده از رنگ رنگ که یک میل ره پیش او نیست […]

بانو گشسپ نامه – بخش بیست و یکم – تنگ آمدن شاه کیکاوس از پهلوانان ایران و طلب کردن رستم را

چو آن فتنه را دید کاوس کی طلب کرد آن پهلو نیک پی جهان پهلوان بود اندر شکار به شش روزه ره دور از ایران دیار به پیشش فرستاده ای رفت زود به تیزی چو آتش به تندی چو دود بر او چنان رفت تند و دمان که بیرون جهد همچو تیر از کمان به […]

بانو گشسپ نامه – بخش بیستم – گفتگو کردن پهلوانان با یکدیگر از برای بانو گشسب

یکی گفت اگر در صف کارزار سوی من شتابی به هنگام کار چنانت بکوبم به گرز گران که مسمار کوبند آهنگران یکی گفت گر آیی به کین سوی من ببینی تو خود زور و بازوی من چنانت ببندم به خم کمند که گیسوی خوبان و دل مستمند دلیران در آن بزم،همچون پلنگ ابا یکدگرشان به […]

بانو گشسپ نامه – بخش نوزدهم – شراب خوردن پهلوانان ایران در پیش کیکاوس و بدمستی کردن

سخن رفت از بانوی ماه ووش به وصفش دهان هرکسی کرد خوش ز زلف و رخ و خال و ابروی او وزان نرگسان چشم وابروی او زقدش که بد سرو را پا به گل زلعلش که بد راحت جان ودل ز زلفش که دلبند عشاق بود ز زورش که مشهور آفاق بود ز مستی سخن […]

بانو گشسپ نامه – بخش هجدهم – گفتگو کردن پهلوانان ایران در پیشگاه کیکاوس از برای بانوگشسب

به نام خداوند جان و جهان بگویم سخن آشکار ونهان نخستین سخن را به نام خدای خداوند روزی ده رهنمای نگارنده خرگه نیلگون برآرنده خیمه بی ستون فروزنده طاق فیروزه فام برآرنده صبح ز ایوان شام پس از آفرین جهان آفرین درود و ثنا بر رسول امین همیدون درود رسول خدای بر آن شیر حق […]

بانو گشسپ نامه – بخش هفدهم – داستان ایران وایرانیان گوید که با هم مکدر داشتند اوشان را

کنون داستانی زایرانیان شنو تا بگویم به روشن روان زگردان ایران وبانو گشسب به میدان دانش بتازید اسب به میدان دانش سواری کنم به عقل و خرد استواری کنم زخود یادگاری گذارم به دهر کزان هوشمندان بگیرند بهر به الطاف خوانند تحسین من که در دست دارم زجای سخن سخن در جهان فرو زیب از […]

بانو گشسپ نامه – بخش شانزدهم – جنگ کردن بانوگشسب با جیپورشاه

به جیپور گردید بانو دوچار درآمد به پیکار آن نامدار برو بریکی نیزه زد کز نهیب شدش از بدن جان و پا از رکیب به چنگال جیپال را دست برد کمربند او را گرفت و فشرد یکی کشته گشت و دگر را بخست چورای آن چنان دید زآنجا بجست به نزدیک زال آمد از رزمگاه […]

بانو گشسپ نامه – بخش پانزدهم – جنگ کردن پادشاهان هندوستان با بانوگشسب

چو خورشید بنمود زرین درفش سفیده برآورد تیغ بنفش سرشاه انجم برآمد زخواب برون جست کافور از مشک ناب همه تاجداران روی زمین که بودند با تاج وتخت و نگین به امید روی درخشنده ماه کمربست شاهان زرین کلاه به میدان سه شه با سپاه آمدند همه خواستگاران ماه آمدند که تا از میان دختر […]

بانو گشسپ نامه – بخش چهاردهم – جواب نوشتن زال و رستم به هرسه پادشاهان هندوستان

چونزدیک دستان رسید این پیام فرخواند دستان به رستم تمام به دل رستم اندیشه کرد از نهان که این هر سه شاهان نژاد مهان زمن آرزو این چنین خواستند زبان را بدین خواهش آراستند کجا می شود اینکه هردو گیاه بسازند با هم سفید وسیاه سه شاه اند هریک دلیرو گزین چه جیپور وجیپال رای […]

بانو گشسپ نامه – بخش سیزدهم – گفتار اندر خواستگاری کردن پادشاهان هندوستان برای بانو گشسب

زبانو بگویم یکی داستان زگفتار بیدار دل داستان که هرروز بودی به عیش وشکار نبودش به غیر از شکار هیچ کار وزآن روی بشکفته چون گلستان بشد صیت حسنش به هندوستان سه شاه گرانمایه با آفرین چو جیپور وجیپال و رای گزین بدان حسن بانوی،بسته شدند به عشقش اسیر از شنیده شدند نوشتند هریک خطی […]

بانو گشسپ نامه – بخش دوازدهم – تمثال آوردن پیران و گفتن حقیقت پیش افراسیاب

زبانو بگویم یکی داستان زگفتار بیدار دل داستان که هرروز بودی به عیش وشکار نبودش به غیر از شکار هیچ کار وزآن روی بشکفته چون گلستان بشد صیت حسنش به هندوستان سه شاه گرانمایه با آفرین چو جیپور وجیپال و رای گزین بدان حسن بانوی،بسته شدند به عشقش اسیر از شنیده شدند نوشتند هریک خطی […]

بانو گشسپ نامه – بخش یازدهم – زنهار خواستن سه پلوان از بانو گشسب

ابا او سه گرد سرافراز بود که بودند با جوشن وترک و خود چو آن شیر غران بدیدند تند بشد دستشان سست،شمشیر،کند زشمشیر او هر سه لرزان چو بید بریدند از جان شیرین امید به زنهار گفتند ما بنده ایم سرخوش در پایت افکنده ایم جهان جوی بانوی چین برجبین بگفتا مرا با شما نیست […]

بانو گشسپ نامه – بخش دهم – لاف زدن تمرتاش پیش افراسیاب برای گرفتن بانو گشسب

ز رستم چه داری تو دل پر هراس مرا زو به مردی فزون تر شناس کزینم ز لشکر ده و دو هزار همه پهلوانان خنجر گذار از این جا روم تا به کابلستان بسوزم بر و بوم زابلستان نه رستم بمانم نه دستان پیر ببارم در آن زهره باران تیر ز خون لعل سازم روان […]

بانو گشسپ نامه – بخش نهم – عاشق شدن شیده پسر افراسیاب بر بانو گشسب در میدان شکار

ز بالاش بر سرو بستم سخن خرد گفت کوتاه بینی مکن لب لعل او درج یاقوت بود که از گوهران درج را قوت بود زبان بسته طوطی ز گفتار او سهی سرو در بند رفتار او دل شب شدادی ز گیسوی او مه نو خیالی ز ابروی او دل آشوب در بند آفاق بود به […]

بانو گشسپ نامه – بخش هشتم – سخن گفتن فرامرز با پیران برای مهمانداری

شما را اگر دوستی در سر است می و جام اینجا مهیاتر است بپذرفت پیران از آن پیلتن بیامد بر نامدار انجمن به گردان توران سراسر بگفت بماندند گردان از آن در شگفت زتورانیان بود هفتاد گرد فرامرزشان سوی آن خیمه برد برفتند در خیمه پور زال نشستند شادان و فرخنده فال فرامرز و بانو […]
عنوان ۲۵ از ۳۲« اولین...۱۰۲۰«۲۳۲۴۲۵۲۶۲۷ » ۳۰...آخر »