بایگانی برچسب ها: داستان های شاهنامه فردوسی

داستان بهرام چوبین – ادامه

حال دوباره سر داستانمان برویم . بهرام وقتی به شهر ترکان رسید بزرگان به استقبالش رفتند وقتی نزد خاقان رفت و کُرنش کرد خاقان او را بوسید و از جنگش با شاه پرسید و با ایزدگشسپ و یلان سینه هم حال و احوال کرد . بهرام بر تخت سیمین نشست و دست خاقان را در […]

داستان زاری فردوسی از مردن فرزند

در این قسمت فردوسی از غم مرگ فرزند ناراحت است و میگوید : سن من به شصت و پنج سالگی رسید و به مرگ فرزندم می اندیشم . نوبت من بود که بروم . چرا رفتی و مرا دردمند کردی ؟ مگر همرهان جوان یافتی –  که از پیش من تیز بشتافتی جوان من فقط […]

داستان پادشاهی خسرو پرویز

پادشاهی خسرو پرویز سی و هشت سال بود . گستهم مردی را روانه کرد تا خسرو را از جریانات آگاه سازد .وقتی خسرو مطلع شد روانه پایتخت گشت و بر تخت نشست و همه بزرگان برای تبریک به دیدارش آمدند . شبانگاه خسرو به نزد پدر رفت و به پایش افتاد چون چشمانش را دید […]

داستان پادشاهی هرمزد نوشیروان

پادشاهی هرمزد دوازده سال بود . پیری جهاندیده به نام ماخ مرزبان هری بود . پرسیدم از هرمزد چه به یاد دارید ؟ چنین گفت پیر خراسان که وقتی هرمزد به تخت نشست اول آفرین کردگار را گفت و سپس گفت : ما گرانمایگان را قدرشناس خواهیم بود و مانند پدر حکمرانی می کنیم . […]

داستان خواب انوشیروان

خواب انوشیروان و گزارش بوذرجمهر به پیدایش محمد (ص) شبی نوشیروان خواب دید که در شب آفتاب زد و نردبانی از حجاز تا اوج کیوان کشیده شد و جهان پر از نور شد به جز ایوان کسری که تاریک ماند . شاه از خواب پرید و چیزی به کسی نگفت تا بوذرجمهر را دید و […]

داستان اندرز انوشیروان به هرمزد

نکو بشنو و بر دلت نقش کن –  مگر زنده ماند دلت زین سخن بدان ای پسر کاین جهان بی وفاست –  پر از رنج و تیمار و درد و بلاست میدانی که من از بین شش پسرم تو را برای سلطنت برگزیدم . پدرم هشتاد ساله بود که مرا به جانشینی برگزید و اینک […]

داستان گزینش هرمزد به ولیعهدی

وقتی نوشیروان به هفتادوچهار سالگی رسید به یاد مرگ افتاد . او شش پسر داشت که همه با فرهنگ و دانش و رادمرد بودند . از همه بزرگتر و خردمندتر هرمزد بود شاه کارآگاهانی گمارد تا او را زیر نظر بگیرند تا هرکار خوب و بدی که می کند به او خبر دهند. شاه به […]

داستان نامه نوشیروان به پسر قیصر

به کسری خبر رسید که قیصر مرد و تاج و تخت را به پسرش سپرد . کسری ناراحت شد و  پیکی را با نامه نزد قیصر جدید فرستاد و در نامه گفت : خداوند عمر تو را طولانی کند . هر موجودی پایانش مرگ است و این دنیا فانی است که ما از آن گذر […]

داستان خشم کسری از بوذرجمهر

روزی کسری برای شکار با بوذرجمهر و همراهان راهی مرغزار شد . در میانه راه برای استراحت توقف کرد و به همراه یکی از خوبرویان استراحت نمود . همیشه بر بازوی شاه بازوبندی پرگهر قرار داشت که در آن هنگام بازوبند از دستش افتاد . کلاغی پرید و گوهرهای بازوبند را خورد و رفت . […]

داستان پیداکردن کلیله و دمنه در هند

پیداکردن کلیله و دمنه در هند و فرستادن آن به ایران توسط برزویه طبیب شادان برزین گوید : برزویه طبیب روزی به نزد کسری رفت و گفت :امروز در دفترچه هندوان مطلبی دیدم که نوشته بود : گیاهی است رخشان چون پرند رومی که اگر بر مرده بریزی زنده میشود و به حرف می آید […]

داستان پیدایش شطرنج

شاهوی حکیم چنین تعریف می کند : در هند پادشاهی به نام جمهور برهندوان حکومت میکرد که از بست و کشمیر تا مرز چین همه فرمانبردار او بودند . او زنی هنرمند و هوشمند و فرزانه داشت که شبی پسری برایش بدنیا آورد . نام پسر را گونهادند . مدتی نگذشت و شاه بیمار شد […]

داستان رزم خاقان با غاتفر سالار هیتالیان

گویند از میان نامداران و ثروتمندان و افراد جنگجو و با نژاد به جز کسری فقط خاقان چین بدین پایه و مقام بود . خاقان چین وقتی به پادشاهی چین رسید رای به دوستی با کسری داد پس کاروانی از هدایا تهیه کرد و از اسبان رومی تا دیبای چین گرفته تا تخت و تاج […]

داستان کشته شدن مهبد وزیر و پسرانش

نوشیروان وزیر پاکی به نام مهبود داشت . دو فرزند وی نیز خدمتگزار شاه بودند . شاه به مهبود و پسرانش اعتماد کامل داشت بطوریکه دیگران به آنها حسادت می کردند . یکی از ناموران دربار به نام زروان که حاجب شاه بود بیش از همه به مهبود حسادت میکرد . زروان با مردی جهود […]

داستان پادشاهی کسری نوشیروان

پادشاهی نوشیروان چهل و هشت سال بود . وقتی نوشیروان تاجگذاری کرد ، بزرگان را جمع نمود و پس از ستایش یزدان به اندرز خلق پرداخت :اگر پادشاه به عدل و داد رفتار کند همه مردم شاد میشوند . کار امروز را به فردا مینداز چه میدانی فردا چه خواهد شد . گلستان پر از […]

داستان پادشاهی ساسانیان – پادشاهی بلاش و قباد

داستان پادشاهی ساسانیان – پادشاهی بلاش پادشاهی بلاش پنج سال و دو ماه بود . بعد از یکماه سوگواری ، موبدان آمدند و بلاش را بر تخت نشاندند. پهلوانی به نام سوفرای در زابل که از سرنوشت پیروز آگاه شد سپاهی عظیم آماده نبرد کرد و به بلاش نامه نوشت و گفت که او میخواهد به کینخواهی […]

داستان پادشاهی ساسانیان – پادشاهی یزدگرد و هرمز و پیروز

داستان پادشاهی ساسانیان – پادشاهی یزدگرد یزدگرد هجده سال پادشاهی کرد . وقتی بر تخت نشست پس از اندرز سران به راستی و درستی ، هجده سال سلطنت کرد تا اینکه روزگارش سررسید و پادشاهی را به پسرش هرمزسپرد زیرا او خردمند بود و پس از یک هفته درگذشت . اگر صد بمانی اگر بیست […]

داستان پادشاهی ساسانیان – پادشاهی بهرام گور

پادشاهی بهرام گور شصت و سه سال بود . بهرام بر تخت نشست و عهد کرد که گرد ظلم و بیداد نگردد و به پرستش ایزد بپردازد و به فکر زیردستان باشد .پس به بزرگان هر کشوری نامه نوشت و گفت که باید همه از او فرمانبرداری کنند و در ترویج دین زرتشت بکوشند .ایرانیانی […]

داستان پادشاهی ساسانیان – بخش ۳

داستان پادشاهی ساسانیان – پادشاهی اردشیر نیکوکار اردشیر ده سال پادشاهی کرد و بسیار مهربان و عادل بود و از کسی خراج نمی گرفت و به همین خاطر او را اردشیر نیکوکار می نامیدند و پس از این که شاپور به سن قانونی رسید فورا تخت و تاج را به او داد . داستان پادشاهی […]

داستان پادشاهی ساسانیان – بخش ۲

داستان پادشاهی ساسانیان – پادشاهی بهرام بهرام پادشاهی بهرام بهرام نوزده سال بود . وقتی بهرام بر تخت نشست ابتدا آفرین خدا را به جا آورد و سپس پندهایی به سران و بزرگان داد و پس از نوزده سال پسرش بهرام بهرامیان به جای او نشست. داستان پادشاهی ساسانیان – پادشاهی بهرام بهرامیان پادشاهی بهرام […]

داستان پادشاهی ساسانیان – بخش ۱

پادشاهی اردشیر بابکان چهل سال و دو ماه بود . او در بغداد بر تخت نشست و سپاهش را به قسمتهای مختلف میفرستاد تا اگر کسی سر دشمنی دارد سرش را به زیر آورند .پس از آنکه اردوان کشته شد اردشیر با دختر او ازدواج کرد . دو پسر اردوان دربند بودند و دو پسر […]

داستان پادشاهی اشکانیان

پادشاهی اشکانیان دویست سال بود . بعد از مرگ اسکندر تمام بزرگانی که از نژاد آرش بودند ، پراکنده شدند و هرکدام به قسمتی از کشور قناعت نمودند و ملوک طوایف بوجود آمد .دویست سال بدین سان گذشت و بعد از اسکندر شاهان ملوک طوایف زیادی آمدند و رفتند از جمله اشک از نژاد قباد […]

داستان پادشاهی اسکندر

پادشاهی اسکندر چهارده سال بود . در ابتدای این قسمت فردوسی ابتدا به سپاس خداوند می پردازد و بر محمد (ص) و علی (ع) درود میفرستد و سپس مدح محمود غزنوی را میگوید و به ادامه داستان می پردازد : اسکندر پس از بر تخت نشستن تا پنج سال باژ دادن را به همه بخشید […]

داستان پادشاهی دارا

پادشاهی دارا چهارده سال بود . پس از اینکه سوگ داراب به پایان رسید ، دارا بر تخت نشست . او مردی جوان و تندخو بود . پس نامه هایی به هر سو فرستاد و از همه خواست تا مطیع او باشند ، ازهند و چین گرفته تا روم همه مطیع او بودند و برایش […]

داستان پادشاهی داراب

پادشاهی داراب دوازده سال طول کشید . وقتی او بر تخت نشست با عدل و داد رفتار میکرد. پس دستورداد تا مردان کارآزموده از آب دریا رودی به هر کشوری برسانند و شهری ساخت و نام آن را داراب گرد نهاد . سپاهی از اعراب از نژاد قتیب به سالاری شعیب تصمیم به حمله به ایران گرفتند پس از جنگی […]

داستان پادشاهی همای

پادشاهی همای سی و دو سال بود . پس از مرگ بهمن اردشیر او تاج بر سر نهاد و چون تاج و تخت مورد پسندش قرار گرفت هنگام زاده شدن فرزندش به کسی چیزی نگفت و پنهانی او را به دنیا آورد و به دایه ای داد تا بپرورد و هرکس از فرزند او نام […]

داستان پادشاهی بهمن اسفندیار

پادشاهی بهمن نود و نه سال بود . وقتی بهمن بر تخت پادشاهی نشست سپاه را آماده کرد.و گفت : ما باید انتقام اسفندیار را از فرامرز بگیریم . من هنوز از مرگ نوش آذر و مهرنوش ناراحتم . پس لشکر را حرکت داد و به هیرمند رسید و پیکی نزد زال فرستاد و گفت […]

داستان رستم و شغاد

در ابتدای داستان فردوسی میگوید که این داستان را آزادسرو برایش نقل کرده است و دوباره پس از مدح محمود غزنوی به داستان می پردازد . در سراپرده زال کنیزی بود که بعد از مدتی باردار شد و پسری بدنیا آورد که نامش را شغاد نهادند . ستاره شناسان او را بداختر یافتند و به زال گفتند که وقتی […]

داستان رزم رستم و اسفندیار

اسفندیار مست و خشمناک از قصر گشتاسپ بیرون آمد . شبانگاه نزد مادر رفت و به او گفت : پدرم با من بی مهری می کند . او به من گفت که اگر انتقام لهراسپ را از ارجاسپ بگیرم و خواهرانم را آزاد کنم و تورانیان را شکست دهم ، پادشاهی و لشکر را به […]

داستان هفت خوان اسفندیار

کنون زین سپس هفت خوان آورم – سخنهای نغز و جوان آورم در این قسمت فردوسی دوباره به مدح محمود غزنوی می پردازد و میگوید : همه پهلوانان و گردن کشان – که دادم در این قصه زیشان نشان همه مرده از روزگار دراز – شد از گفت من نامشان زنده باز منم عیسی آن […]

داستان پادشاهی گشتاسپ

پادشاهی گشتاسپ صدوبیست سال بود . در این قسمت فردوسی ضمن مدح محمود غزنوی تعریف می کند که دقیقی را در خواب دیدم که در ادامه ماجرای گشتاسپ و ارجاسپ را برای من تعریف کرد و ادامه داستان به این صورت است که چون نوبت پادشاهی به گشتاسپ رسید ، لهراسپ به بلخ رفت و […]
عنوان ۲ از ۳«۱۲۳ »