بایگانی برچسب ها: داستان های شاهنامه فردوسی

داستان پادشاهی لهراسپ

پادشاهی لهراسپ صدو بیست سال بود . بالاخره لهراسپ بر تخت نشست و قول داد که طریق کیخسرو را پیش گیرد .لهراسپ دو فرزند داشت به نامهای گشتاسپ و زریر که هر دو علاوه برعلم و دانش در فنون جنگی نیز سرآمد بودند و لهراسپ آنها را خیلی دوست داشت . روزی که جشنی بود […]

داستان دوازده رخ

جهان چون بزاری برآید همی – بد و نیک روزی سر آید همی چو بستی کمر بر در راه آز – شود کار گیتیت یکسر دراز بیک روی جستن بلندی سزاست – اگر در میان دم اژدهاست و دیگر چو گیتی ندارد درنگ – سرای سپنجی چه پهن و چه تنگ بعد از اینکه افراسیاب […]

داستان بیژن و منیژه

شبی خسرو و بزرگان جشنی آراستند که ناگاه پرده دار آمد و گفت که عده ای از ارمانیان به درگاه آمده اند پس شاه بر تخت نشست و آنها را پیش خواند . آنها گریان نزد شاه رسیدند و گفتند ما از شهری که در مرز توران و ایران است به دادخواهی آمده ایم .در […]

داستان اکوان دیو

روزی کیخسرو با بزرگانش مجلسی آراسته بود و شاد بودند یکساعت نگذشته بود که چوپانی به درگاه شاه آمد و گفت : گورخری به گله زده است او چون دیوی است که از بند رها شده است و مانند شیری خشمناک است که یال اسبان را می درد و رنگش چون خورشید زرین با خطهای […]

داستان پادشاهی کیخسرو

پادشاهی کیخسرو شصت سال بود . وقتی خسرو شاه شد عدل و داد در همه جا گسترده شد .رستم و زال با سپاهیان به نزدش شتافتند وقتی به ایران رسیدند گیو و گودرز و توس به استقبالشان آمدند و وقتی چشم خسرو به رستم افتاد اشک از چشمانش سرازیر شد و بسیار از رستم تمجید […]

داستان سیاوش

روزی طوس به همراه گودرز و گیو و چندین سوار برای شکار به نخچیرگاه رفتند و شکارهای زیادی زدند . همینطور که طوس و گیو در جلو می تاختند چشمشان به زیبارویی افتاد با قدی چون سرو و رویی چون ماه .طوس به او گفت : چه کسی تو را به این بیشه آورد؟ دختر […]

داستان رستم و سهراب

روزی رستم هوای رفتن به شکار کرد و با رخش به سوی مرز توران رفت پس آنجا را پر از گورخر دید شاد شد و شکاری زد و آتش بیفروخت . درختی را کند و در گورخری که شکار کرده بود چون سیخی فرو برد و بر آتش گذاشت . پس از صرف غذا و […]

داستان جنگ هفت گردان

روزی رستم جشنی ترتیب داد و بزرگان و پهلوانان را دعوت کرد . پهلوانانی چون طوس و گودرز و کشواد و بهرام و گیو و گرگین و زنگه شاوران و گستهم و خراد همگی حاضر بودند و چون مدتی گذشت در حالت مستی روزی گیو گفت : اگر قصد شکار داری به شکارگاه افراسیاب رویم […]

داستان گمراهی کاووس توسط ابلیس و به آسمان رفتن کاووس

روزی ابلیس با دیوان مشورت کرد و گفت : باید کسی پیدا شود و کاووس را به بیراهه بکشاند.دیوان از ترس چیزی نگفتند پس دیو دژخیمی بپاخواست و اظهار آمادگی کرد و خود را به شکل غلامی درآورد و وقتی شاه مشغول شکار بود به دستبوس او رفت و دسته گلی به او داد و […]

داستان هفت خوان رستم

  خوان دوم : یافتن چشمه آب همینطور که به رفتن ادامه می داد از گرمای شدید هوا تشنه شد و آبی نمی یافت سر به آسمان فرو برد و از خدا کمک خواست . در همان زمان میشی در برابرش ظاهر شد پیش خود گفت : آبشخور این میش کجاست ؟ پس به دنبال […]

داستان پادشاهی کیقباد

پادشاهی او صد سال بود .وقتی او برتخت نشست همه نامداران چون زال و قارن و کشواد و خراد و برزین بر او گوهر افشاندند.شاه تصمیم گرفت سپاهی گرد آورده و به جنگ ترکان برود . پس ایرانیان آماده جنگ شدند .دریک سو مهراب و در سوی دیگر گستهم در قلب قارن و در ته […]

داستان رخش

زال هرچه گله در زابلستان بود حاضر کرد و از رستم خواست تا انتخاب کند اما هیچکدام تاب تحمل دست رستم را هم نداشت تا اینکه اسبانی از کابل آوردند و در آن میان مادیانی بود با سینه ای چون شیر و پاهایی کوتاه و گوشهایی چون خنجر آبدار و با یال فراوان . او […]

داستان پادشاهی گرشاسپ

او نه سال پادشاهی کرد . خبر به ترکان رسید که زو مرد و گرشاسپ پادشاه شد. افراسیاب که با خواری بازگشته بود مورد غضب پشنگ قرار گرفته بود . پدر به او گفت : من تورا فرستادم که به جنگ دشمن بروی نه اینکه خون برادرت را بریزی .دیگر تا ابد با تو کاری […]

داستان پادشاهی زوطهماسب

شبی زال به فکر افتاد که شاهی انتخاب کنند که علاوه براینکه از نژاد شاهان باشد دارای عقل ورای نیز باشد اگرچه طوس و گستهم فر وشکوه فراوانی داشتند ولی چون تدبیر درستی نداشتند به درد پادشاهی نمی خوردند . پس با موبدان مشورت کرد و آنها را به کمک طلبید و آنها نیز زوطهماسب […]

داستان پادشاهی نوذر

پادشاهی نوذر هفت سال طول کشید . وقتی سوگ پدرش به پایان رسید بر تخت شاهی تکیه زد و بار عام داد و به سپاه دینار و درم داد و بزرگان به پابوسی او آمدند .مدتی از این ماجرا نگذشته بود که شاه طریقه بیدادگری پیش گرفت و رسمهای پدر را به هم زد و […]

داستان زاده شدن زال

سام هیچ فرزندی نداشت و از این بابت غمگین بود .نگار پریرخی در شبستانش بود که از او باردار شده بود و بالاخره بعد از مدت درازی امید به داشتن فرزندی داشت . پس از گذشت نه ماه پسری بدنیا آمد زیبا روی چون خورشید گیتی فروز ولیکن تمام موهایش سپید بود وقتی این پسر […]

داستان پادشاهی منوچهر

پادشاهی منوچهر صدوبیست سال بود . بعد از گذشت یک هفته از ماتم و سوگ در روز هشتم منوچهر درحالی‌که تاج شاهی بر سر داشت بر تخت شاهی نشست و تمام جادو و افسون‌ها را یکسره در هم شکست و جهان سراسر عدل و داد شد . پهلوانان به او درود فرستادند و جهان‌پهلوان سام […]

داستان پادشاهی فریدون

پادشاهی فریدون به پانصد سال می رسد . در این زمان بدیها از بین رفت و همه به آیین ایزدی روآوردند .وقتی فرانک ازپیروزی فریدون و از بین رفتن ضحاک با خبر شد سروتن شست و به نزد داور جهان شکرگزاری کرد و یکهفته تمام به مردم مستمند مال میبخشید تا جایی که دیگر تهیدستی […]

داستان رفتن فریدون به جنگ ضحاک

فریدون و سپاهیانش حرکت کردند تا به سرزمین تازیان و یزدان‌پرستان رسیدند و شب را در آنجا ماندند وقتی شب فرارسید سروشی از بهشت به نزد فریدون آمد تا نیک و بد را به او بازگوید و آگاهش کند.فریدون آن شب را با خوشحالی جشن گرفت و وقتی خواب بر او مستولی شد دو برادرش […]

داستان ضحاک و کاوه

روزها می‌گذشت و ضحاک همچنان در اندیشه فریدون بود. او تصمیم گرفت لشکری از مردم و دیوان به وجود آورد و همچنین سندی تهیه کند و موبدان پای آن را امضا کنند دین قرار که شاه تاکنون جز به نیکی عمل‌نکرده است. دراین‌بین که سند تهیه می‌شد ناگاه صدایی در کاخ بلند شد . مردی […]

داستان زاده شدن فریدون

نام پدر فریدون آبتین بود. روزی مأموران شاه او را دیدند و برای غذای شاه او را به آشپزخانه سلطنتی برده و کشتند. در این زمان فریدون به دنیا آمده بود. مادر فریدون که فرانک نام داشت از موضوع آگاه شد و او را به نزد نگهبان مرغزار برد و گفت : این کودک را […]

داستان پادشاهی ضحاک

  ضحاک هزار سال پادشاهی کرد و این زمان جزو بدترین دوران ایران بود که فرزانگان به کنج عزلت افتاده و جاهلان همه‌جا بودند. دیوان هم دستشان در همه‌جا باز شد و همه‌جا تخم بدی می‌ریختند. جمشید دو خواهر داشت به نام‌های شهرناز و ارنواز که ضحاک آن‌ها را از آن خود کرد.علاوه برآن هرروز […]

داستان ضحاک و پدرش

در بین شاهان آن دوره از دشت سواران نیزه‌دار عرب نیک‌مردی به نام مرداس بود که خیلی محتشم و اهل بخشندگی و داد و سخا بود. او پسری داشت دلیر اما ناپاک به نام ضحاک که به پهلوی بیورسپ خوانده می‌شد. روزی ابلیس نزد او آمد و جوان گوش به گفتار او سپرد و با […]

داستان پادشاهی جمشید

پادشاهی جمشید به هفتصد سال می‌رسد و جهان از عدالت او در آسایش و داد بود. در این زمان لوازم و ابزار جنگ پیشرفت کرد و آهن را نرم کرده و از آن خود و زره و جوشن و خفتان و درع و برگستوان به وجود آوردند و این حدود پنجاه سال طول کشید. زکتان […]

داستان پادشاهی طهمورث

طهمورث سی سال پادشاهی کرد در زمان او پیشرفت‌های دیگری به وجود آمد ازجمله به¬وجودآمدن نخ از مو و پشم میش و بره و از نخ‌ها پارچه به وجود آمد . طهمورث وزیری پاک‌نهاد به نام شیداسپ داشت. اما در این زمان دیوان دوباره به گردن کشی پرداختند و طهمورث به جنگ آن‌ها رفت و […]

داستان پادشاهی هوشنگ

پادشاهی هوشنگ هم سررسید و پسرش طهمورث به‌جای پدر نشست. وی پادشاهی سخاوتمند عادل بود و در حدود چهل سال پادشاهی کرد. در زمان او آبادانیهای زیادی به وجود آمد. آهن شناخته شد و آهنگری به‌عنوان پیشه‌ای به وجود آمد. کشت و زرع به وجود آمد و تا پیش از آن مردم جز میوه چیزی […]

داستان پادشاهی کیومرث

بنام خداوند جان وخرد – کزین برتر اندیشه برنگذرد خداوند نام و خداوند جای – خداوند روزی ده رهنمای خداوند کیهان و گردان سپهر – فروزنده ماه و ناهید و مهر داستان شاهنامه با پادشاهی کیومرث آغاز می شود که در حدود سی سال پادشاهی کرد. او پادشاه خوبی بود و همه دد و دام […]

داستان های شاهنامه فردوسی – نثر

  خرید بازی فکری جادوی شاهنامه   طبقه بندی داستان های برگزیده شاهنامه – نویسنده فریناز جلالی داستان پادشاهی کیومرث داستان پادشاهی هوشنگ داستان پادشاهی طهمورث داستان پادشاهی جمشید داستان ضحاک و پدرش داستان پادشاهی ضحاک داستان زاده شدن فریدون داستان ضحاک و کاوه داستان رفتن فریدون به جنگ ضحاک داستان پادشاهی فریدون داستان پادشاهی […]
عنوان ۳ از ۳«۱۲۳