دسته: منظومه های حماسی

کوش نامه – بخش دویست و سی و نهم – جنگ کردن قارن با کوش، و پیروزی ایرانیان

چو از قلب، قارن بدید آن شکست یکی اسب آسوده را برنشست به قلب سپه برزد و حمله برد سواری به هر زخم بشکست خرد پذیره شدش کوش با لشکری که خود لشکری بود از آن هر سری یکایک سواران و ترکان چین هم از پیش قارن شدندی کمین تکان را همی هر گهی تاختی […]

کوش نامه – بخش دویست و سی و هشتم – جنگ دیگر ایرانیان با کوش، و کشته شدن شاه تبت به دست نستوه

سپیده چو بگشاد چون باز پر بگسترد بر دشت خورشید فرّ غولشکری خاست از هر دو جای خروش آمد از کوس و آواز نای درفش دلیران چو پرواز کرد سپهدار قارن سپه ساز کرد فرستاد نستوه را سوی راست سپاهی جهانگیر چونان که خواست تَلیمان یل را سوی میسره فرستاد با او سپاهی سره به […]

کوش نامه – بخش دویست و سی و هفتم – آگاه شدن کوش از آمدن قارن

دگر روز برداشت لشکر ز جای جهان پر شد از ناله ی کوس و نای دو لشکر برابر فرود آمدند ز بیشه به هامون و رود آمدند فرستاد کارآگهی شاه چین بدان تا ببیند سواران کین همه تا چه مایه سپاه آمده ست سپهبد کرامی به راه آمده ست بیامد سلیح و سپه دید و […]

کوش نامه – بخش دویست و سی و ششم – نیرنگ قارن و شکست سپاه کوش

بفرمود تا رفت نستوه پیش بدو گفت کای مهتر خوب کیش برو شش هزار از سپه برگزین سواران و اسب افگنان گاه کین نگه کن که کاری توان ساختن که از چینیان کین توان آختن کمر بست نستوه و لشکر براند از ایشان یکی نیمه با خود نماند دگر نیمه مر سرکشی را سپرد بدو […]

کوش نامه – بخش دویست و سی و پنجم – نخستین روز جنگ و پیروزی کوش

به خواب اندر آمد سر هر گروه یکی تا سپیده برآمد ز جای غو کوس برخاست و آواز نای سپاه و سپهبد برآمد ز جای همی رفت تا نزد قارن رسید برابرش لشکر گهی برکشید طلایه همان گه به هم باز خورد ده و گیر برخاست با دار و بُرد برآن سان برآویخت هر دو […]

کوش نامه – بخش دویست و سی و چهارم – آگاه شدن کوش از آمدن ایرانیان، و گرد آوردن سپاه

چو آگاهی آمد به کوش سترگ که آمد ز ایران سپاهی بزرگ پراندیشه گشت و سپه را بخواند سران را به دیوان بخشش نشاند ز ماچین و مکران و تبّت سپاه بیامد که بر باد بربست راه ز خرگاه و خیمه چنان گشت چین که پنهان شد از زیرِ دیبا زمین از ایشان گزین کرد، […]

کوش نامه – بخش دویست و سی و سوم – لشکر کشی قارن به چین

برون آمد از پیش تخت بلند به هر سو درافگند پویان نوند بزرگان شه را بدرگاه خواند چنان کاندر ایران سواری نماند از آن نامداران گزیده سوار برآمد گه عرض سیصد هزار یلانی که قارن پسندیده بود گه رزمشان یک به یک دیده بود همه سرکش و صفدر و تیغ زن همه لشکر آرای و […]

کوش نامه – بخش دویست و سی و دوم – رای زدن فریدون با قارن در کار کوش

ز گفتار ایشان دژم گشت شاه همی از تن خویش دید آن گناه همی گفت کای برتر از ماه و مهر به دل در تو آراستی کین و مهر به گیتی تو دادیش چندان زمان که در خویشتن گردد او بد گمان شود ناسپاس از تو یکبارگی نه یاد آیدش مرگ و بیچارگی بفرمود تا […]

کوش نامه – بخش دویست و سی و یکم – داد خواستن مردمان از دست کوش، شاه چین

چنان بود یک روز کز مرز چین ز فرزانه پنجاه مرد گزین خروشان به درگاه شاه آمدند ستمدیدگان دادخواه آمدند که زنهار، شاها، به فریادرس که جز تو نداریم فریادرس جهان پاک کردی ز ضحاکیان به نیروی یزدان و فرّ کیان ز داد تو آباد شد هند و روم نمانده ست ویران یک انگشت بوم […]

کوش نامه – بخش دویست و سی ام – بازگشتن قارن از سقلاب و روم بنزد فریدون

چو برگشت قارن ز سقلاب و روم گشاده به نیرو همه مرز و بوم رسیده سوی خاور و باختر شده بجّه و نوبه زیر و زبر نشانده به هر کشوری مهتری سپرده بدو نامور لشکری به پیروزی آمد به درگاه باز گرفته ز هر کشوری ساو و باز برآسود یک سال نزدیک شاه به گردون […]

کوش نامه – بخش دویست و بیست و نهم – کوش دعوی خدایی می کند

از آن ایمنی، راه کشّی گرفت می و رامش ورای خوشّی گرفت همی گفت چون من که دیده ست شاه به فرّ و به تخت و به گنج و سپاه که ضحاک با آن بزرگی و گنج چنین تا از او مردم آمد به رنج …………………………….. …………………………….. سپاهش دوباره شکستم به دشت شد آگاه وز […]

کوش نامه – بخش دویست و بیست و هشتم – بازگشت جاسوس کوش از ایران

سواری که از چین فرستاده بود به ایران و پندش بسی داده بود بیامد، بیاورد یکسر نشان ز شاه و دلیران و گردنکشان چنین گفت کان شهریار بلند ندارد سرِ رزم و رای گزند به داد و دهش دل نهاده ست شاه پراگنده بر گرد گیتی سپاه به ایران همه کشور آباد کرد جهان را […]

کوش نامه – بخش دویست و بیست و هفتم – پشیمانی کوش از کشتن نگارین

جهان را چو شعر سیه چاک شد ز می مغز بی هوش و بی باک شد دلش آرزوی نگارین گرفت ستایش به چشم خمارین گرفت فراوان بخواند و بجُستش بسی نیارست گفتن مر او را کسی سرانجام کز کارش آگاه شد بپیچید و شادیش کوتاه شد پشیمان شد و گریه آغاز کرد درِ درد بر […]

کوش نامه – بخش دویست و بیست و ششم – عشق کوش به نگارین و کشتن او

به خود کامگی شاه بر تخت شد به کار زمان دلش پردخت شد همی هر شبی دختری خوبروی بدیدی و روزش بدادی به شوی اگر هیچ بودی مر او را پسند همی در شبستانش کردی به بند هر آن کس کز او بار برداشتی همی تا نکشتیش نگذاشتی زن از بیم تیغ بداندیش شاه همی […]

کوش نامه – بخش دویست و بیست و پنج – فرستادن جاسوسان به دربار فریدون

وز آن جا سوی شهر خمدان کشید همی برتر از خویشتن کس ندید یکی شیر دل مرد را پیش خواند ز کار فریدون فراوان بخواند به درگاه او رفت بایدت، گفت یکی بر رسیدن ز راز نهفت سپاهش بدیدن که چند است و چون هم از دیدنِ خود، هم از رهنمون ببین تا فریدون چه […]

کوش نامه – بخش دویست و بیست و چهارم – بازگشت کوش به مکران و کشتن شاه مکران

وز آن جا سپه سوی مکران کشید چو آگاهی از وی به مکران رسید سپهدار مکران دگر باره باز فزون کرد و هرچیز آورد باز پذیره شدش پیش و بردش همه ز دیبای چین و ز تاری رمه وز آن خوردنیها که از پیش برد فزون برد و از خانه ی خویش برد همی داشت […]

کوش نامه – بخش دویست و بیست و سوم – ساختن شهر کوشان و قرار دادن پیکر کوش در آن

خوش آمدش بنشست بر کوه ژرف پس افگند از آن شهر سنگی شگرف بسی رنج بردند زآن چارماه سرکنگره ش برکشید او به ماه رخامین یکی سنگ بر پای کرد سر پیکر خویش را جای کرد کف دست او باز کرده ز هم بر او بر نبشته یکی بیش و کم که این چهره ی […]

کوش نامه – بخش دویست و بیست و دوم – بازگشت به سرگذشت کوش رفتن کوش با ماوراءالنهر و خاور

بر این داستان دگر دار گوش نگه کن به کردار و بازار کوش ز کوش فریبنده دیگر سخن چنین ساخت داننده مرد کهن چو بشکست ایران سپه را بدرد سوی ماوراالنّهر آغاز کرد از او شاه مکران چو آگاه شد دژم گشت و شادیش کوتاه شد پذیره شدش با سران سپاه یکی مایه ور برد […]

کوش نامه – بخش دویست و بیست و یکم – اندر فرزندان کنعان: کوش و نمرود

پسر داشت کنعان یکی، کوش نام به مردی همانا رسیده تمام یکی دیگر آمدش بر راه بر بیفگندش از بیم، کنعان خر بیابان کوهی که برتر ز ابر پلنگ اندر آن کوه و درّنده ببر بدان غارها در یکی دزد بود که خونریز و ناباک و بی مزد بود کشیدی ز دریا به دندان نهنگ […]

کوش نامه – بخش دویست و بیستم – رفتن نستوه به جنگ کنعان پسر کوش

فریدون ز گفتار او گشت شاد دلش تازه تر گشت و رخ بر گشاد بفرمود نستوه را ساختن سپاهی گزید از سر تاختن ز گنجش بداد آن که در خورد بود سلیح سوار دلاور چو دود سپهبد ز درگاه از آن سان شتافت که باد بزان گرد او درنیافت از آن، تازیان آگهی یافتند سوی […]

کوش نامه – بخش دویست و نوزدهم – گفتگوی فریدون با قباد درباره ی کوش

چو نزدیک آمل رسید آن سپاه گروهی برفتند نزدیک شاه چو خسرو بدان سرکشان بنگرید بر او هر کسی آفرین گسترید بپرسید و گفتا شما را چه بود کز آن رزمگه بازگشتید زود چنین داد پاسخ ورا سرکشی که بر ما ببارید تیز آتشی ز مکران سپاه آمد و مرز چین سپاهی که شد تنگ […]

کوش نامه – بخش دویست و هجدهم – بهوش آمدن قباد و سرزنش سپاه

قباد سپهبد چو آمد بهوش برآورد با لشکر خویش جوش که برگاشتن روی بهر چرا؟ رها کرد بایست مرده مرا شما را بکوشید از بهر نام کز او شاد گشتی شه شادکام چه سازم بهانه کنون پیش شاه چو گوید چرا بازگشت آن سپاه مرا کاشک یکباره هوش از تنم برفتی چه سازم چه پاسخ […]

کوش نامه – بخش دویست و هفدهم – چینیان و مکرانیان در پی گریختگان و پیروزی ایرانیان بر آنان

سوی رزم شد کوش چون روز بود که بر دشمنان دوش پیروز بود سپاه و سپهبد ندیدند هیچ به تاراج کردند یکسر بسیچ سپه را همی گفت کوش سترگ که چندین که هستید خرد و بزرگ بتازید و لشکر بچنگ آورید نباید که ایدر درنگ آورید فراوان بگفت و نکردند کوش دل شاه جنگی برآمد […]

کوش نامه – بخش دویست و شانزدهم – پیروزی کوش و بیهوش شدن قباد و بازگشت ایرانیان

به هنگام شب کوش را با قباد برآن رزمگه آشنایی فتاد سپهبد بدو گفت کای پرفریب در این کنده چندین نمودی شکیب که از چین و مکران مدد خواستی جهانی به لشکر بیاراستی کنون همچو دیو دنان آمدی چنان با سپه در میان آمدی بگفت این و شمشیر زد بر سرش نگهداشت جان در سر […]

کوش نامه – بخش دویست و پانزدهم – آگاهی ایرانیان از نیرنگ کوش و کارزار با دشمن

چو بزدود هور از هوا لاجورد پراگند بر دشت یاقوت زرد طلایه نگه کرد و لشکر بدید رمیده روان زی سپهبد دوید خروشید کای نامداران کین ز لشکر نه پیداست روی زمین ندانم که دشمن گرفته ست راه وگر خود مدد باشد از پیش شاه چو گفتار بشنید فرّخ قباد شتابان به اسب اندر آمد […]

کوش نامه – بخش دویست و چهاردهم – آمدن سپاه مکران و چین به نزدیک کوش

دگر ماه بگذشت بی رزم و کین برآسوده از خون گردان زمین بهاران چو برگشت بر چرخ ماه ز مکران بجوشید یکسر سپاه گزیده سواران با اسب و ساز رسیدند در دشت خمدان فراز چو نوشان سپه دید و آن ساز جنگ ز خمدان برون آمد او بیدرنگ صد و سی هزاران دلیران گرد ز […]

کوش نامه – بخش دویست و سیزدهم – داستان کوش با ایرانیان

فرستاد پیغام نزد قباد که گردنده گردون تو را داد داد برآسود باید مرا روز چند که خسته سپاه است و اسبان نژند چو از خستگی نیک گردد سپاه نتابم، بیایم سوی رزمگاه ز پیغام او خیره تر شد قباد چنین گفت کآن بدرگ بدنژاد بترسید و جوید همی زآن درنگ مگر جان رهاند ز […]

کوش نامه – بخش دویست و دوازدهم – پیروزی قباد بر کوش

سپیده دمان رزم را ساز کرد تبیره خروشیدن آغاز کرد دل مرد جنگی برآمد ز جای از آواز شیپور و هندی درای دلیران چین برکشیدند صف ز کینه به لبها برآورده کف چنین گفت با ویژگانش قباد که امروز تیز آمد این دیوزاد همه شب همی دوش خوردم دریغ که گر باره کُشته نگشتی به […]

کوش نامه – بخش دویست و یازدهم – جنگ تن به تن قباد با کوش

چو خورشید بر زد سر از برج گاو خروشان همی بر هوا شد چکاو دو لشکر برآمد به میدان کین بتوفید از آواز گردان زمین چپ و راست، قلب و جناح سپاه بیاراست کوش و سپهدار شاه تبیره به زخم آمد و بانگ کوس جهان کرد لشکر ز گرد آبنوس همی خواند مردان رزم آزمای […]

کوش نامه – بخش دویست و دهم – نامه ی کوش به شاه مکران و سپاه خواستن

شب آمد طلایه برون کرد کوش نبیسنده ای خواست بسیار هوش سوی شاه مکران یکی نامه کرد سخن را روان از سر خامه کرد که تو راه خوبی همه نسپری همانا نداری سر کهتری دوباره ببستند گردان میان به رزم و به پیگار ایرانیان سپه خواستم از تو هنگام کار نیامد ز نزدیک تو یک […]
عنوان ۲۱ از ۴۱« اولین...۱۰«۱۹۲۰۲۱۲۲۲۳ » ۳۰۴۰...آخر »