دسته: منظومه های حماسی

کوش نامه – بخش صد و هفتاد و نهم – اندر پیروزی یافتن کوش بر جزیره ی بسیلا

به بر چون برافگند گردون گره به بر درکشیدند گردان زره سوی دسته ی تیغ بردند دست سر هر ده از تن بریدند پست بسی خار و خاشاک برتوختند بلند آتشی را برافروختند فروغ از سر کوه پرتاپ شد همی روی دریا چو زر آب شد چو کوش آتش تیز دید اندر آب براندند چون […]

کوش نامه – بخش صد و هفتاد و هشتم – نیرنگ کوش با طیهور

چو برداشت کوش از میان کین و جنگ نمود اندر این روزگاری درنگ نکرد او به کار بسیلا نگاه وز او ایمنی یافت طیهور شاه همی گشت با لشکری سال چند چو شد پادشاهی همه بی گزند یکی مایه ور مرد با دستگاه ز چین آمدی پیش او سال و ماه نبودش به چین کس […]

کوش نامه – بخش صد و هفتاد و هفتم – هدیه فرستادن طیهور و کوش به نزد یکدیگر

وز آن جایگه شادمان گشت باز به نزدیک طیهور گردنفراز چو دستور طیهور پاسخ بخواند وزآن مردمیهاش خیره بماند فرستاده از هرچه گفت و شنید همه پیش طیهور کردش پدید دل شاه طیهور از آن شاد شد شد ایمن، ز دستانش آزاد شد به دستور فرمود تا در خورش یکی هدیه سازد، فرستد برش که […]

کوش نامه – بخش صد و هفتاد و ششم – پیمان ستدن فرستاده ی طیهور از کوش

ز دریا چو بر شد فرستاده مرد همان گه ز پیش وی آهنگ کرد بیامد همه کوش را بازگفت دل کوش مانند گل برشکفت مر او را نهانی بسی چیز داد در نیکبختی بر او برگشاد چو روز آمد آن مرد رنجور را فرستاده ی شاه طیهور را بیاورد و بر کرسی زر نشاند بخوبی […]

کوش نامه – بخش صد و هفتاد و پنجم – فریب خوردن طیهور و پیمان کردن با کوش

وزآن پس یکی ترجمان را بخواند نهانی سخن چند با او براند بدو گفت امشب تو با رود و می به نزد فرستاده رو تیز پی ببین و سخن گوی با او بسی ز شاه و ز سالار، وز هرکسی وزآن پس بپرسش که چون است این که جوید همی آشتی شاه چین؟ وزآن پس […]

کوش نامه – بخش صد و هفتاد و چهارم – نامه ی کوش به طیهور به مکر و فریب

چو آگاه شد کآتبین شد درست به طیهور پرداخت و بر چاره جست یکی نامه فرمود با مهر و داد نخست از همه نام خود کرد یاد ز دارای خاور شه شیرگیر به شاه بسیلا هشومند پیر بدان ای سرافراز شاه دلیر که من گشتم از رزم و پر خاش سیر مرا با تو پرخاش […]

کوش نامه – بخش صد و هفتاد و سوم – گریختن کنعان از کوش و رفتن پیش ضحاک

بپژمرد کنعان که آن را بدید که از تاب او ماهچهره کشید بلرزید بر جای چون بید شد ز کوش بداندیش نومید شد شب تیره گون با سواری هزار گریزان بشد تا درِ شهریار چو نزدیک بیت المقدس رسید خبر زو به ضحّاک جادو رسید فرستاد پیشش پذیره سپاه به دیدار او شادمان گشت شاه […]

کوش نامه – بخش صد و هفتاد و دوم – مرگ دختر کوش و زاری پدر

دو سال اندر این ماهچهره ببود که او هر زمانیش رشکی نمود ستمکش بدان سختی اندر بمرد برفت و ستم با تن خود ببرد چو آگاهی آمد ز مرگش به کوش برون رفت با گریه و با خروش سرِ ناسزا مرد از آن گردنش برون کرد و برگشت پیرامنش بدید آن نگارین به روی و […]

کوش نامه – بخش صد و هفتاد و یکم – دختر خواستن کوش از شهرهای چین

جهاندیده گوید که در مرز چین بود سیصد و شصت شهر گزین همه شهرها یکسر آباد بود اگرچه ز چین رنج و بیداد بود به هر شهر شاهی ز درگاه کوش نشسته به شادی و با نای و نوش چو فرخار و چون تبّت و قندهار پر از خوبرویان چون نوبهار به هر مرزبانی یکی […]

کوش نامه – بخش صد و هفتادم – عاشق شدن دختر کوش و انتقام پدر از معشوق وی

شکیبا همی بود تا چند گاه چو ایمن شد از بابِ خود دخت شاه به کنیاش بر مهربان گشت سخت که با کوش بودش همیشه نشست جوانی دلارای چون نوبهار نژادش نه از چین که از قندهار بخواندش نهانی و با او بساخت فزون از سه سال او همی مهر باخت پسر زاد از او […]

کوش نامه – بخش صد و شصت و نهم – عاشق شدن کوش به دختر خویش

بخواندی زمان تا زمان دخترش که او بود همچهره ی مادرش به نامش نخواندی جز از ماهچهر خجل بود از آن روشنی ماه و مهر ز مهرش دل کوش بیهوش گشت سرش بار دیگر پر از جوش گشت دلش چون شد از مهر او ناشکیب سخن گفت و دادش فراوان نهیب در گنج پرمایه را […]

کوش نامه – بخش صد و شصت و هشتم – زناشویی کوش با دختر نوشان

چنین آمد از کوش نامه پدید که نوشانِ دستور را برکشید یکی دختر او نگارین به نام به چهره چو ماه و به بالا تمام همه رشک خورشید دیدار اوی خرد در خور خوب رخسار اوی زمین تا بگسترد جان آفرین نان روی پیدا نشد در زمین ز نوشان مر او را بخوبی بخواست ز […]

کوش نامه – بخش صد و شصت و هفتم – دعوت کوش مردم را به پرستش خویش

جهاندیده گوید بدان روزگار نبوده ست کس بر ره کردگار جهانی همه غمر و نادان و مست رها کرده راه و شده بت پرست چو مردم به راه اندر آمد همی مر او را زمانه سر آمد همی بزرگان دیندار را پیش خواند بسی پندها پیش ایشان براند وزآن پس چنان بد که آیین ما […]

کوش نامه – بخش صد و شصت و ششم – ستم های کوش

سراینده دهقان بسیار هوش چنین یافت از کار و کردار کوش که با مردمان سخت بد باز گشت ز درگاه ضحاک چون بازگشت همی بستد از هر کسی هرچه یافت به خون گرانمایه مردم شتافت زنان را سوی بستر خویش برد همان کودکان را بر خویش برد نه بر خواسته مرد را دسترس نه ایمن […]

کوش نامه – بخش صد و شصت و پنجم – کشته شدن آتبین

یکی روز از بیشه شاه آتبین بیامد به در با دلیران کین ز ناگه بدو لشکری بازخورد برآمد ز لشکر ده و دار و برد بکردند رزمی چنانچون سزید بسی کشته آمد ز هر سو پدید فراوان بکوشید و مردی نمود چو آمد زمانه، ز مردی چه سود؟ به رزم اندرون نامور کشته شد وز […]

کوش نامه – بخش صد و شصت و چهارم – آگاه کردن کوش، ضحاک را از رفتن آتبین به ایران

دل پیل دندان ز غم یافت درد به ضحّاک جادو سبک نامه کرد که بگریخت آن بدنژاد آتبین ز کوه بسیلا، نه از راه چین به راهی که بر قاف دارد گذر به بلغار و سقلاب رفت او به در یکی دخت طیهور با خود ببرد که خورشید را رنگ تیره شمرد نشاید کسی را […]

کوش نامه – بخش صد و شصت و سوم – خبر یافتن کوش از نشستن آتبین به دریا

کنون بازگردم به گفتار کوش که هوش آید از پیل دندان به جوش جهاندیده گوید که چون آتبین برفت از بسیلا به ایران زمین نه کوش آگهی داشت نه آن سپاه که او داشتی راه دریا نگاه چنین بود و این سال ده بر گذشت ز چین یک تن اندر بسیلا نگشت بدانست طیهور کز […]

کوش نامه – بخش صد و شصت و دوم – پرورش فریدون

ز فرزند چون خسته دل گشت باز سوی کوه شد سلکت سرافراز گرامی همی داشت او را سه سال چو شد هفت ساله برافراخت یال مر او را به دستور دانا سپرد که در دانش او بود با دستبرد نبشتن بیاموخت و خواندن نخست همی هر زمان دانشی باز جست به کوه اندر او را […]

کوش نامه – بخش صد و شصت و یکم – پذیره شدن آتبین سلکت را و سپردن فریدون را به وی

زمین چون بپوشید پرّ غراب نهان گشت و بی فرّ شد آفتاب کسِ خویش را داد کوه و حصار به زیر آمد از کوه با صد سوار همی راند تا بیشه ی آتبین بشد پیش او کامدادِ گزین خبر کردش از دانش و داد او وز آن قلعه و ساز و بنیاد او وزآن شادکامی […]

کوش نامه – بخش صد و شصتم – دانش پرسیدن کامداد، برماین را و پاسخ او

چو از پرده بنمود رخسار هور ستاره نهان گشت بی جنگ و شور یکی انجمن کرد سلکت ز کوه بزرگان ایران و دانش پژوه فرستاد و دستور خود را بخواند در آن مایه ور پیشگاهش نشاند یکی پیر روشندل جانفزای زمانه در آورده او را ز پای رمیده ز تن توش و از مغز هوش […]

کوش نامه – بخش صد و پنجاه و نهم – آزمودن کامداد، سلکت را

بدو گفت سلکت که ای رهنمون سزد گر تو ما را کنی آزمون بپرس آنچه خواهی و پاسخ شنو که شادی فزاید به فرمان ز تو گر امروز یابی تو پاسخ ز من به کامِ دل تو در این انجمن به فرزانه ما را تو فردا بگوی همه دانش و دین از او باز جوی […]

کوش نامه – بخش صد و پنجاه و هشتم – رفتن دستور از بیشه به کوه دماوند

گرانمایه دستور با رهنمون ز بیشه روان گشت و آمد برون به کوه دماوند کردند روی نهانی به راهی دگر پوی پوی مر آن کوه و آن دز در آن روزگار زبویان همی کردش آموزگار مغان داشتندی همه دامغان زبویان همه خواندندش مغان جهاندار جمشید نو کرده بود سرش سوی گردون برآورده بود بدان گه […]

کوش نامه – بخش صد و پنجاه و هفتم – دیدار آتبین با فرستاده ی سلکت

یکی روز بیرون شد از پیشگاه خروش آمد از مرد فریاد خواه برانگیخت شبرنگ تا خود چه بود بدان جایگه شد که زاری شنود دو تن دید شوری برانگیخته به مردی جوان اندر آویخته جوان را بپرسید تا از گناه چه کرده ست تا گشت فریاد خواه ستمکاره گفت ای به بهتر نژاد بر آیین […]

کوش نامه – بخش صد و پنجاه و ششم – گفتار اندر خواب دیدن آتبین بار چهارم

چنان دان که دیدم من امشب به خواب دلارای باغی و میدان و آب نشسته من اندر میان شاهوار به سر بر یکی تاج گوهر نگار جهان روشن از تاج رخشان من جهانی همه زیر فرمان من ز ناگاه جمشید فرمانروا نشسته بر اسبی میان هوا فرود آمدی اندر آن بزمگاه سوی تاج من کرد […]

کوش نامه – بخش صد و پنجاه و پنجم – باردار شدن فرارنگ و زادن فریدون

به پیش فرارنگ شد در زمان دلش کرد از این داستان شادمان شب آمد ببودند با یکدگر بکِشتند تخمی که شادیش بر ز خسرو فرارنگ برداشت بار چو آگاه شد، شاد شد شهریار شب و روز تنهاش نگذاشتی چو جانش گرامی همی داشتی زمین برومند چون تخم دید به رنج روان بایدش پرورید چو بگذاشت […]

کوش نامه – بخش صد و پنجاه و چهارم – دیدن آتبین آفتاب را در خواب

پراندیشه خسرو شبی خفته بود جهان دید کز میغ آشفته بود زمین تیره گشتی چو دریای قیر به پرده درون ماه و کیوان و تیر شب آشفته بودی، هوا هولناک گرفته جهان سربسر آب و خاک از آن هول ترسان شدی مرد و زن نیایش نمودی همی تن بتن کشیده همه دست بر آسمان تن […]

کوش نامه – بخش صد و پنجاه و سوم – گفتگوی آتبین با جوانی از ایرانیان

همی بود در بیشه شاه آتبین ز گردون دژم وز زمانه به کین ز بیشه یکی روز شد سوی دشت جوانی پیاده بر او برگذشت مر او را به بیشه درآورد شاه به چربی بپرسیدش از رنج راه که آگاهی از کار ضحاک چیست خبرها از آن مرد ناباک چیست جوان گفت گیتی به کام […]

کوش نامه – بخش صد و پنجاه و دوم – گذشتن آتبین از دریا و رسیدن به ایران

از آن آتبین شادمان گشت سخت جهان تیره گون گشت و بربست رخت برون کرد پس جامه ی شاهوار چو بازارگانان برآراست کار همه شب همی تیز راندی و روز فرود آمدی شاه لشکر فروز به پرهیز خود را همی داشتند همه مرز سقلاب بگذاشتند رسیدند نزدیک دریای ژرف خزان آمد و کوه بگرفت برف […]

کوش نامه – بخش صد و پنجاه و یکم – رسیدن آتبین به خشکی

همی راند تا کوه شد بر دو شاخ برآمد به خشکی و جای فراخ چو شهر و زمین دید و دشت آتبین نهاد آن سر تا جور بر زمین به رخساره خاک سیه را پسود بسی پیش یزدان نیایش نمود همی گفت کای برتر از آفتاب تویی آفریننده ی خاک و آب به فرمان توست […]

کوش نامه – بخش صد و پنجاهم – بازگشت آتبین از راه دریا

چو رفت آتبین از بسیلا برون ز دیده زن و مرد راندند خون جوانان به دل زار و بریان شدند زنان از فرارنگ گریان شدند خروش آمد از کوی و برزن به دشت همی دود دل زآسمان بر گذشت همه خواهران فرارنگ، دست زنان بر گُل و نرگس نیم مست سرافراز طیهور و پیوند او […]
عنوان ۲۳ از ۴۱« اولین...۱۰۲۰«۲۱۲۲۲۳۲۴۲۵ » ۳۰۴۰...آخر »