چوآگاهی آمد به فرطورتوش
که گرد سرافراز با رای وهوش
گذر کرده از راه کژدر براسب
ابا پیل و لشکر چو آذرگشسب
شگفتی فروماند خسرو در آن
همی گفت هرکس که این پهلوان
همانا سروشیست با هوش وفر
که بگذشت ازین سان بر این بوم وبر
اگر فر یزدان نبودی ورا
رخ بخت،خندان نبودی ورا
دلاور چو با فر یزدان بود
گذشتن بدین راه،آسان بود
به مردی اگر کوه آهن بدی
اگر بر تنش چرخ،جوشن بدی
همانا بر این ره نکردی گذر
نه گرگ و نه شیران ونه ببر نر
زمردی برو بر بهانه نماند
چوبر تارک او سری اسب راند
چوآمد به نزدیکی شهر شاه
شهنشه پذیره شدش با سپاه
ابا پیل وبا اسب و با نای ونوش
جهان گشت یکسر زگرد،آبنوس
یکایک چو با هم رسیدند تنگ
زاسب اندر آمد جوان بی درنگ
همان شه بیامد گرفتش به بر
نگه کرد خسرو برآن یال وبر
از آن برز و بالا و آن فر وهوش
شگفتی فروماند فرطورتوش
زمانی پرستش گرفتند دلیر
از آن پس شهنشاه و گرد دلیر
نشستند بر بادپایان همه
دوان از پس و پیش ایشان رمه
یکی شهر بودش شهاباد نام
همه جای خوبی وآرام و کام
پر از باغ پر گلشن و پر درخت
تمامی پر از مردم نیک بخت
یکی کاخ شاهانه بود اندرو
به سان بهشتی پر از رنگ وبو
در و بام و دیوار از او بلور
چو خورشید تابان نمودی زدور
بدان کاخش اندر فرود آورید
همه فرش زربفت چین برکشید
از آن پس فراوان پرستندگان
پری پیکر و ماه رخ بندگان
بتان سمن بوی حوری نژاد
سهی قد و سیمین بر وحورزاد
فرستاد شه سوی مردجوان
که بی خور زیبا نباشد جهان
به هر چیز کآن از درکار بود
مرآن شیر دل را سزاوار بود
زبهر خور وخواب و آرام او
همان از پی شادی وکام او
از آن پس بیامد برپهلوان
ابا نامداران زپیر و جوان
بیاراست بزمی که از چرخ،ماه
فرومانده بوداندر آن بزمگاه
به خروار بد نرگس و نسترن
همان سوسن و لاله و یاسمن
نشستند و بر کف نهادند جام
زشاهان باداد بردند نام
پریرخ غلامان کشیدند صف
نهادند همه جام شادی به کف
لبان،پر زخنده،زبان،چربگوی
به غمزه،جگر دوز و آرام جوی
به کردار شبنم که بر برگ گل
نشیند سحرگه زخون،قطره مل
عرق کرده رخسار دلجویشان
روان آب زیبای در خونشان
رخ ساقی افکنده در می،فروغ
ازو عکس خورشید تابان،دروغ
زعکس رخ ساقیان در شراب
همه کاخ بد پر مه و آفتاب
به جام بلور از نکویی که بود
چنان چون به چشم بزرگان نمود
که آتش به آب اندرون ریختست
دگر شیر با می درآمیختست
نشستند خنیاگران بر رده
زچنگ و زبر بط یکی صف زده
چو با زیر،آهنگ بم ساختند
دل زهره از تن بپرداختند
زالحان خوبان بربط سرای
ز آواز ابریشم و چنگ و نای
تو گفتی هوا رود سازد همی
ویا چرخ،بربط نوازد همی
گل و سنبل ونرگس ونسترن
که بردند با لاله و یاسمن
فراوان به گوهردرآمیختند
بسی مشک و عنبر در آن ریختند
زبام گرانمایه ایوان شاه
همی ریختندی در آن بزمگاه
سپهر اندر آن بزمگه خیره ماند
هرآن در که بفزودش از برنشاند
یکی ماه از ایشان به شادی وناز
برآسود یکسر به رامش نواز
سر مه به میدان خسرو شدند
به چوگان و بازی روارو شدند