بخش داستان رستم و اسفندیار – شاهنامه فردوسی

اسفندیار خواهران خود را از دست ارجاسب تورانی رهانیده و انتقام سختی از آنها گرفته است. حالا نوبت گشتاسب است که به وعده خود عمل کرده پادشاهی را به اسفندیار بسپارد. اما گشتاسب مانند دفعات قبل از این کار طفره می رود. به بهانه بازگشت اسفندیار جشن بزرگی برپا می شود.رپس از جشن اسفندیار شب هنگام به نزد مادر آمده از تاخیر و کوتاهی پدر برای سپردن تاج و تخت گله میکند. مادر او را به آرامش و صرفه نظر کردن از تاج و تخت دعوت می کند.به او میگوید تو لشگر و کشور را داری و پدر فقط تخت و تاج دارد.

اسفندیار را گوش شنوا نیست روز بعد به نزد پدر رفته در جشن او شرکت می کند. گشتاسپ متوجه می شود که اسفندیار جویای تخت و تاج است و از جاماسپ مشورت گرفته و جاماسپ رستم زابلی را تنها کسی می داند که می تواند اسفندیار را از پای درآورده و از جلوی پای گشتاسب بردارد. دگر روز اسفندیار در جشن ودر حضور دیگران صبرش لبریز شده و لب به سخن میگشاید و ضمن بر شمردن خطاهای پدر و جفاهایی که در حق او کرده، پیمان گشتاسپ در واگذاری تاج و تخت را یادآوری می کند. گشتاسپ ضمن بر شمردن کارهای او و ستایش توانمندی ها و خدماتش تنها نگرانیش را وجود زال و رستم در زابل عنوان می کند، زیرا همگان می دانند که آنها به فرمان او نیستند.

او را به پادشاهی قبول نداشته و از او بعنوان پادشاه یادی نمی کنند. لذا از اسفندیار میخواهد که  به سیستان برود. رستم، زال، زواره و فرامرز را دست بسته به نزد من آورد.اسفندیار برآشفته به گشتاسپ می گوید چگونه  رستمی را که فخر پادشاهان بوده و از او در ایران به نیکی یاد می کند بدست بسته نزد او آورد. همچنین به گشتاسب می گوید رستم از سوی شاهان پیشین حکم حکومتی دارد و اگر احترامی برای آن قائل نباشیم دیگر حکم های گشتاسپ نیز ارزشمند نخواهدبود.

گشتاسپ خودسری و بی خردی کاووس را بهانه کرده منشوری را که او داده را بی ارزش می داند و به اسفندیار می گوید اگر تاج و تخت می خواهد باید رستم و خاندان زال را دست بسته نزد او بیاورد. اسفندیار روی ترش کرده می گوید از خیر تاج وتخت گذشته و غلامی پدر او را کافی است. اما گشتاسپ که کمر به قتل و نابودی اسفندیار بسته، این کار او را خیره سری نامیده اینبار فرمان میدهد که به سیستان رفته و رستم را دست بسته بیاورد. اسفندیار غضب آلوده به ایوان خود باز میگردد. کتایون مادر اسفندیار با خبر شده ضمن خوار دانستن تاج وتخت و برشمردن توانایی ها و کارهای بزرگی که رستم انجام داده او را ازاین جنگ برحذر می دارد.

اسفندیار نیز گفته های مادر را تایید کرده اما به او می گوید که نمی تواند از دستور شاه سرپیچی کند. لشگری آماده کرده وبا وجود مخالفت مادر فرزندان خود را هم همراه می برد. در مسیر حرکت لشگریان اسفندیار، شتر کاروان بر زمین نشسته و حرکت نمی کند. اسفندیار اینرا به فال بد گرفته دستور میدهد تا او را قربانی کنند. مگر با ریختن خون او فال بد برگردد. اسفندیار لشگرخود را به کنار رود هیرمند برده و در آنجا خیمه می زند. بهمن پسر خود را بعنوان فرستاده انتخاب کرده با پیامی به نزد رستم می فرستد. از رستم می خواهد که همچون گذشته رسم بندگی را برآورد و کوتاهی گذشته خود را که به لهراسب و گشتاسپ توجه ای ننموده، جبران کند.

اسفندیار از او می خواهد فرمان شاه را اطاعت کرده، خود  و تمامی خاندانش دست بسته نزد شاه روند. مگر شاه از کوتاهی او بگذرد. که غیر از ماحصلی جز ویرانی خانه وکاشانه او ندارد. بهمن به نزد رستم در نخچیرگاه می رسد. رستم قبل از شنیدن پیام اسفندیار او را به نوشیدن می و خوردن غذا مهمان می کند.

سپس پیام اسفندیار را شنیده پاسخ میدهد که چنین گفتگو از ره خرد و رادمردی نیست رستم خود را مرد جنگ و نبرد می داند و یادآور می شود که تا کنون هیچ کس دست او را به بند ندیده است و از او می خواهد به جای اینگونه سخن گفتن به بارگاه او مهمان دعوت شود. رستم به او میگوید حاضر است تمامی گنج هایی را که انباشته به او بخشد و سپس همراه او و در کنار او به نزد گشتاسپ رفته تا از او سخن بشنود و علت این بند کردن او را ازشاه بپرسد.

بهمن با پیغام رستم باز میگردد و به اسفندیار می گوید که رستم نیز همراه او برای دیدار آمده است. اسفندیار خشمگین شده و بر بهمن می خروشد. سپس اسپ خود را زین کرده به نزد رستم در کنار رود می رود. رستم از اسپ پیاده شده و به ستایش اسفندیار می پردازد و اسفندیار نیز از اسپ پیاده شده رستم را در آغوش می گیرد. رستم او را به ایوان خود دعوت می کند اما اسفندیار دعوت را نپذیرفته و می گوید که نمیخواهد اگر رستم از فرمان شاه سربپیچد نمک گیر او شود. رستم بر این امر اصرار می کند و اسفندیار یک جام می خوردن با هم را شدنی می بیند. رستم به ایوان خود رفته تا جامعه نو می کند و منتظر دعوت اسفندیار می ماند اما اسفندیار او را دعوت نمی کند.

رستم خشمگین شده درهیبت جنگ آوری با گرزه گاوسر سوار بر رخش نامدار به درگاه اسفندیار رفته و او را نکوهش می کند. زیراکه خواهش رستم را بر پایه زبونی او گذاشته و از خود و از کارهایی که کرده زبان می راند. اسفندیار پوزش می خواهد و در پاسخ می گوید قصد داشته سحرگاه برای دیدن دستان بیاید.

سپس او را به چادر خود می خواند ابتدا او را بر دست چپ چای می دهد. رستم خروشیده و جایگاه خود را در دست راست می داند. تخت زرینی برای او در دست راست میگذارند.از این به بعد چندین نوبت رستم و اسفندیار با هم به مجادله پرداخته و هریک ضمن بر شمردن اصالت و برتری نژاد خود توانمندی و شگفتی هایی را که انجام داده اند را یاد می کنند. هرچه رستم اسفندیار را پند داده که از این کار بگذرد.

گشتاسپ قصد هلاکت او را کرده او خود حاضر است با پای خویش به درگاه گشتاسپ بیاید اسفندیار راضی نشده و در نهایت روز جنگ مشخص می شود. در روز جنگ هر دو قرار می گذارند که نبرد تن به تن کرده و از کشته شدن لشگریان خود داری کنند دو تن بر بالای کوه رفته و در آنجا به نبرد بر می خیزند، نبرد طولانی شده زواره نگران رستم می شود. زواره بر سپاه اسفندیار می خروشد. جنگی در گرفته دو فرزند اسفندیار به دست زواره و فرامرز کشته می شوند. خبر به اسفندیار رسیده رستم را نکوهش می کند و از آن پس بر او تیر باران می نماید.

رستم و رخش در حد مرگ مجروح می شوند. رستم بر بالای کوه گریخته از اسفندیار امان می خواهد. اسفندیار تا فردا سحر به او امان میدهد. رستم رخش را کول کرده با خود به ایوان خویش می برد. زال از درمان عاجز شده و با آتش زدن پر سیمرغ او را فرا می خواند. سیمرغ زخم های رخش و رستم را مداوا کرده و به راز کشتن اسفندیار را بر ملا می سازد. اما می گوید اگرر ستم اسفندیار را که نظر کرده زردشت است، بکشد.

بخت از او باز میگردد. دگر روز رستم به نبرد بر می خیزد هرچه اصرار می کند باز اسفندیار را سر سازش نیست. پس با تیری که سیمرغ چگونگی ساختنش را گفته بود بر چشمان اسفندیار زده او را بر زمین می زند. پشوتن و بهمن با خبر شده خود را بر سر اسفندیار می رسانند پشوتن نه رستم که گشتاسپ و جاماسپ را عامل مرگ اسفندیار می داند. اسفندیار در دم آخر رستم را فراخوانده او را نصیحت کرده و سرپرستی پسر خود بهمن را به او می سپارد. رستم با وجود مخالفت زواره می پذیرد.

پشوتن برای اسفندیار تابوتی گرانقدر ساخته او را به بلخ می برد. همگی گشتاسپ را نکوهش کرده و از سر او می بینند. پشوتن همگی را آرام می کند بهمن در نزد رستم مانده و مهارت های جنگی میآموزد و در هنگام جوانی به نزدگشتاسپ فرستاده شده گشتاسپ او را اردشیر نام می نهد.

نوشتار این بخش توسط جناب آقای علی دهگانپور به رشته تحریر در آمده است . 

اشعار این بخش :

دانلود متن شاهنامه بخش داستان رستم و اسفندیار : 

دانلود

دانلود تمامی فایل های صوتی این بخش در قالب یک فایل فشرده : 

دانلود

شاهنامه صوتی این بخش : 

قبلی «
بعدی »