اسفندیار خواهران خود را از دست ارجاسب تورانی رهانیده و انتقام سختی از آنها گرفته است. حالا نوبت گشتاسب است که به وعده خود عمل کرده پادشاهی را به اسفندیار بسپارد. اما گشتاسب مانند دفعات قبل از این کار طفره میرود. به بهانه بازگشت اسفندیار جشن بزرگی برپا میشود.رپس از جشن اسفندیار شب هنگام به نزد مادر آمده از تأخیر و کوتاهی پدر برای سپردن تاج و تخت گله میکند. مادر او را به آرامش و صرفنظر کردن از تاج و تخت دعوت میکند.به او میگوید تو لشگر و کشور را داری و پدر فقط تخت و تاج دارد.
اسفندیار را گوش شنوا نیست روز بعد به نزد پدر رفته در جشن او شرکت میکند. گشتاسپ متوجه میشود که اسفندیار جویای تخت و تاج است و از جاماسپ مشورت گرفته و جاماسپ رستم زابلی را تنها کسی میداند که میتواند اسفندیار را از پای درآورده و از جلوی پای گشتاسب بردارد. دگر روز اسفندیار در جشن و در حضور دیگران صبرش لبریز شده و لب به سخن میگشاید و ضمن بر شمردن خطاهای پدر و جفاهایی که در حق او کرده، پیمان گشتاسپ در واگذاری تاج و تخت را یادآوری میکند. گشتاسپ ضمن بر شمردن کارهای او و ستایش توانمندیها و خدماتش تنها نگرانیش را وجود زال و رستم در زابل عنوان میکند، زیرا همگان میدانند که آنها به فرمان او نیستند.
او را به پادشاهی قبول نداشته و از او به عنوان پادشاه یادی نمیکنند. لذا از اسفندیار میخواهد که به سیستان برود. رستم، زال، زواره و فرامرز را دست بسته به نزد من آورد.اسفندیار برآشفته به گشتاسپ میگوید که چگونه رستمیرا که فخر پادشاهان بوده و از او در ایران به نیکی یاد میکند با دست بسته نزد او آورد. همچنین به گشتاسب میگوید رستم از سوی شاهان پیشین حکم حکومتی دارد و اگر احترامیبرای آن قائل نباشیم دیگر حکمهای گشتاسپ نیز ارزشمند نخواهدبود.
گشتاسپ خودسری و بی خردی کاووس را بهانه کرده منشوری را که او داده را بیارزش میداند و به اسفندیار میگوید اگر تاج و تخت میخواهد باید رستم و خاندان زال را دست بسته نزد او بیاورد. اسفندیار روی ترش کرده میگوید از خیر تاج وتخت گذشته و غلامی پدر او را کافی است. اما گشتاسپ که کمر به قتل و نابودی اسفندیار بسته، این کار او را خیرهسری نامیدهاین بار فرمان میدهد که به سیستان رفته و رستم را دست بسته بیاورد. اسفندیار غضبآلوده بهایوان خود باز میگردد. کتایون مادر اسفندیار با خبر شده ضمن خوار دانستن تاج وتخت و برشمردن تواناییها و کارهای بزرگی که رستم انجام داده او را از این جنگ برحذر میدارد.
اسفندیار نیز گفتههای مادر را تایید کرده اما به او میگوید که نمیتواند از دستور شاه سرپیچی کند. لشگری آماده کرده وبا وجود مخالفت مادر فرزندان خود را هم همراه میبرد. در مسیر حرکت لشگریان اسفندیار، شتر پیشرو کاروان بر زمین نشسته و حرکت نمیکند. اسفندیار اینرا به فال بد گرفته دستور میدهد تا او را قربانی کنند. مگر با ریختن خون او فال بد برگردد. اسفندیار لشگرخود را به کنار رود هیرمند برده و در آنجا خیمه میزند. بهمن پسر خود را به عنوان فرستاده انتخاب کرده با پیامیبه نزد رستم میفرستد. از رستم میخواهد که همچون گذشته رسم بندگی را برآورد و کوتاهی گذشته خود را که به لهراسب و گشتاسپ توجهای ننموده، جبران کند.
اسفندیار از او میخواهد فرمان شاه را اطاعت کرده، خود و تمامیخاندانش دست بسته نزد شاه روند. مگر شاه از کوتاهی او بگذرد. که غیر از ماحصلی جز ویرانی خانه وکاشانه او ندارد. بهمن به نزد رستم در نخچیرگاه میرسد. رستم قبل از شنیدن پیام اسفندیار او را به نوشیدن میو خوردن غذا مهمان میکند.
سپس پیام اسفندیار را شنیده پاسخ میدهد که چنین گفتگو از ره خرد و رادمردی نیست. رستم خود را مرد جنگ و نبرد میداند و یادآور میشود که تا کنون هیچ کس دست او را به بند ندیده است و از او میخواهد به جای اینگونه سخن گفتن به بارگاه او مهمان دعوت شود. رستم به او میگوید حاضر است تمامیگنجهایی را که انباشته به او بخشد و سپس همراه او و در کنار او به نزد گشتاسپ رفته تا از او سخن بشنود و علت این بند کردن او را ازشاه بپرسد.
بهمن با پیغام رستم باز میگردد و به اسفندیار میگوید که رستم نیز همراه او برای دیدار آمده است. اسفندیار خشمگین شده و بر بهمن میخروشد. سپس اسپ خود را زین کرده به نزد رستم در کنار رود میرود. رستم از اسپ پیاده شده و به ستایش اسفندیار میپردازد و اسفندیار نیز از اسپ پیاده شده رستم را در آغوش میگیرد. رستم او را بهایوان خود دعوت میکند اما اسفندیار دعوت را نپذیرفته و میگوید که نمیخواهد اگر رستم از فرمان شاه سربپیچد نمکگیر او شود. رستم بر این امر اصرار میکند و اسفندیار یک جام میخوردن با هم را شدنی میبیند. رستم بهایوان خود رفته تا جامه نو کند و منتظر دعوت اسفندیار میماند اما اسفندیار او را دعوت نمیکند.
رستم خشمگین شده درهیبت جنگآوری با گرزه گاوسر سوار بر رخش نامدار به درگاه اسفندیار رفته و او را نکوهش میکند. زیراکه خواهش رستم را بر پایه زبونی او گذاشته و از خود و از کارهایی که کرده زبان میراند. اسفندیار پوزش میخواهد و در پاسخ میگوید قصد داشته سحرگاه برای دیدن دستان بیاید.
سپس او را به چادر خود میخواند ابتدا او را بر دست چپ چای میدهد. رستم خروشیده و جایگاه خود را در دست راست میداند. تخت زرینی برای او در دست راست میگذارند.از این به بعد چندین نوبت رستم و اسفندیار با هم به مجادله پرداخته و هریک ضمن بر شمردن اصالت و برتری نژاد خود توانمندی و شگفتیهایی را که انجام داده اند را یاد میکنند. هرچه رستم اسفندیار را پند داده که از این کار بگذرد؛ که گشتاسپ قصد هلاکت او را کرده و او خود حاضر است با پای خویش به درگاه گشتاسپ بیاید اسفندیار راضی نشده و در نهایت روز جنگ مشخص میشود. در روز جنگ هر دو قرار میگذارند که نبرد تن به تن کرده و از کشته شدن لشگریان خود داری کنند دو تن بر بالای کوه رفته و در آنجا به نبرد بر میخیزند، نبرد طولانی شده زواره نگران رستم میشود. زواره بر سپاه اسفندیار میخروشد. جنگی در گرفته دو فرزند اسفندیار به دست زواره و فرامرز کشته میشوند. خبر به اسفندیار رسیده رستم را نکوهش میکند و از آن پس بر او تیرباران مینماید.
رستم و رخش در حد مرگ مجروح میشوند. رستم بر بالای کوه گریخته از اسفندیار امان میخواهد. اسفندیار تا فردا سحر به او امان میدهد. رستم رخش را کول کرده با خود به ایوان خویش میبرد. زال از درمان عاجز شده و با آتش زدن پر سیمرغ او را فرا میخواند. سیمرغ زخمهای رخش و رستم را مداوا کرده و به راز کشتن اسفندیار را بر ملا میسازد. اما میگوید اگرر ستم اسفندیار را که نظر کرده زردشت است، بکشد؛ بخت از او باز میگردد. دگر روز رستم به نبرد بر میخیزد هرچه اصرار میکند باز اسفندیار را سر سازش نیست. پس با تیری که سیمرغ چگونگی ساختنش را گفته بود بر چشمان اسفندیار زده او را بر زمین میزند. پشوتن و بهمن باخبر شده خود را بر سر اسفندیار میرسانند پشوتن نه رستم که گشتاسپ و جاماسپ را عامل مرگ اسفندیار میداند. اسفندیار در دم آخر رستم را فراخوانده او را نصیحت کرده و سرپرستی پسر خود بهمن را به او میسپارد. رستم با وجود مخالفت زواره میپذیرد.
پشوتن برای اسفندیار تابوتی گرانقدر ساخته او را به بلخ میبرد. همگی گشتاسپ را نکوهش کرده و از سر او میبینند. پشوتن همگی را آرام میکند. بهمن در نزد رستم مانده و مهارتهای جنگی میآموزد و در هنگام جوانی به نزد گشتاسپ فرستاده شده گشتاسپ او را اردشیر نام مینهد.
این بخش ابتدا توسط جناب آقای علی دهگانپور نگارش شد، سپس توسط سرکار خانم دکتر نگار پزشک مورد ویرایش و بازبینی قرار گرفت و در نهایت با بهرهگیری از هوش مصنوعی تغییراتی در آن اعمال گردید.
اشعار این بخش :
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۱
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۲
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۳
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۴
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۵
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۶
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۷
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۸
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۹
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۱۰
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۱۱
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۱۲
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۱۳
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۱۴
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۱۵
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۱۶
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۱۷
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۱۸
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۱۹
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۲۰
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۲۱
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۲۲
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۲۳
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۲۴
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۲۵
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۲۶
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۲۷
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۲۸
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۲۹
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۳۰
- داستان رستم و اسفندیار – بخش ۳۱
دانلود متن شاهنامه بخش داستان رستم و اسفندیار :
دانلود
دانلود تمامی فایل های صوتی این بخش در قالب یک فایل فشرده :
دانلود
شاهنامه صوتی این بخش :