نام مکان جغرافیایی در شاهنامه : کوه قاف
نام فعلی مکان جغرافیایی : رشته کوه های قفقاز
نام های دیگر مکان جغرافیایی در شاهنامه:
شرح مکان جغرافیایی:
کوه قاف برخلاف اساطیر و متون دینی ایرانیان که کوه قاف را آخر دنیا معرفی کرده اند، شاهنامه این کوه را یکی از حدود مرزی ایران زمین در جوار اردبیل و بردع و الانان، یعنی در محل کوه های قفقاز کنونی خوانده است. اولین بار در داستان جنگ هاماوران که کیکاووس همۀ دنیا را از شرق تا غرب زیر پا گذاشته، آمده است که وی از مکران به بربرستان رفت و آنجا را تسلیم خود کرد آنگاه سوی کوه قاف و باختر رفت و باشندگان آن دیار هم باژگزار وی شدند و او به زاولستان بازگشت
چو آمد وی از شهر مکران به در سوی کوه قاف آمد و باختر
چو آگاهی آمد بدیشان زشاه نیایش کنان برگرفتند راه
پذیره شدندش همه مهتران به خود برنهادند باژگران
چو فرمان گزیدند برداشت راه بی آزار رفتند شاه و سپاه
این ابیات معلوم نمیکند که کوه قاف در شرق ایران بوده یا در غرب آن، اما می نمایاند که آنجا زیستگاه مردمی عادی بوده است. پس از آن در داستان رفتن گیو به ترکستان چون کیخسرو را به ایران میآورند و او برای گشودن در بهمن به نزدیک اردبیل میرود در یک نسخۀ خطی بیتی هست که کوه قاف را کوهی سخت می
خواند
اگر تیغ تو هست سندان شکاف سنانم بدرد دل کوه قاف
اما در داستان یازده رخ کوه قاف حد مرزی ایران در همان حدود قفقاز معرفی می.شود چون پیران ویسه احساس میکند که دارد از سپاه ایران با سپهسالاری گودرز شکست میخورد به گودرز پیشنهاد صلح میدهد و تعهد میکند که تورانیان از شهرهای متعلق به ایران عقب نشینی کنند. از جمله گوید:
وزان سو که لهراسپ شد جنگ جوی آلانان و غردر سپارم بدوی
ازین مرز پیوسته تا کوه قاف به خسرو سپاریم بی جنگ و لاف
در داستان جنگ بزرگ هم از شرکت بزرگان کوه قاف در لشکر کیخسرو سخن رفته است
بزرگان که از کوه قاف آمدند ا با نیزه و گیر و لاف آمدند
سپاهی ز تخم فریدون و جم پر از خون دل از تخمه زادشم
از ابیات مزبور که شامل همۀ یادکردهای شاهنامه از کوه قاف است به نیکی برمی آید که غرض از آن همین کوههای سترگ و کلیدی قفقاز است که جزئی از البرز بزرگ و جدا کننده ممالک متمدن از زیستگاه اقوام بدوی شمالی در عهد باستان بوده است به ویژه ذکر نام آن در کنار نام های الانان، غر در مرز گرج گرجستان اطمینان میبخشد که کوه قاف جای دیگری نبوده است.
نام اصلی و ایرانی این کوه کبک یا کپک بوده که معرب و تبدیل به قبق و بعد هم به قاف گردیده است در بندهش کوه قاف که کپک است از زمره کوه های البرز خوانده شده است. مهرداد بهار یادآور شده که نام قاف در اوستا نیامده اما به پهلوی همان Kafkap/kofkapk در متنهای ارمنی کهن نیز به صورت Kapk و Kap آمده است.
پاسخ این سؤال که چرا این کوه مهم به نام کوف یا جغد و یا کبک شهرت یافته شاید این باشد که کوه مزبور از شاخه های البرز بوده است قلب البرز هم آبرسین کوه یعنی کوه عقاب یا سیمرغ خوانده میشده است. بندهش در این مورد آورده است نخست کوهی که فراز رست البرز ایزدی بخت بود دیگر کوه ها از البرز فراز رستند به شمار دوهزار و دویست و چهل و چهار کوه که است هوگر کوه ابورسین که باشد آن را آبرسین خوانند. این را نیز گویند که جز البرز ابورسین کوه باشد که ابرسین خوانده شود، بزرگ ترین است. کوه قاف از همان ابرسین رسته است
ابن خرداد دره های رشته کوه قفقاز را ابواب خوانده و دربارۀ آن توضیح داده که دهانۀ دره هایی است در کوه قفقاز که در آنها (دهانه ها) قلعه هایی است از آن جمله است دروازه صول دروازه الان…. دروازه لبانشاه و دروازه انوشیروان و شهر سمندر پشت باب و پشت آن (ابواب) در دست خزرهاست»
تصور اساطیری ایرانیان از کوه قاف به گونه ای است که آن را جزئی از رشته کوه البرز اما دیواری بلند بر گرداگرد زمین پنداشته اند. بنا بر فرهنگ اساطیر و داستان واره ها در ادبیات فارسی قاف نام کوهی است که به زعم قدما سراسر خشکی های زمین را فرا گرفته و گویند کناره های آسمان بر آن نهاده شده است. این کوه گرداگرد زمین و به مثابۀ میخ زمین است و به تعبیر قرآن و الجبال” اوتاد انباً. جنس این کوه از زمرد سبز و کبودی آسمان روشنایی زمردی است که از آن می تابد وگرنه آسمان از عاج سفید تر است و به همین جهت قاف را کوه اخضر نیز نامیده اند.
در کوه قاف هیچ آدمی زندگی نمی.کند در کنارۀ آن دو شهر است یکی از سوی مشرق با کوه قاف پیوسته به نام جابلقا و دیگری از سوی مغرب به نام جابلسا بنا بر یک روایت قصص الانبیاء ثعلبی، ذوالقرنین اسکندر به کوه قاف رسید و اطراف آن کوه های کوچک دید… اغلب مفسران قرآن… نام پنجاهمین سوره قرآن (ق) را مربوط به این کوه میدانند که محیط بر زمین و اصل همۀ کوه هاست فاصله این کوه تا آسمان به مقدار قامت آدمی است. بعضی دیگر آسمان را بر آن منطبق میدانند و عده ای گمان برده اند که در پس آن عوالم و خلایقی هستند که تعدادشان را جز خدای تعالی نمی داند و آفتاب از آن طلوع و در آن غروب میکند.
خیام در آغاز نوروزنامه به قاف مقامی قدسی بخشیده و گفته است که خداوند چهار فرشته بر آن گماشته تا به اهریمنان اجازه عبور از قاف ندهد. بعضی نظر داده اند که کوه قاف همان البرز جایگاه سیمرغ است. اساطیر مربوط به آنها نیز به هم شبیه اند. این کوه اصل و پایه و مایۀ همۀ بلندی های جهان و منزلگاه مهر و فروغ روشنی و صفا بوده است که در قرآن مظهر قدرت و قدوسیت شده است. صوفیان قاف را سرزمین دل و سرمنزل سیمرغ جان و حقیقت و راستی مطلق دانسته اند. در ادبیات فارسی قاف به عنوان جایگاه عنقا و سیمرغ با همۀ سوابق اساطیری خویش تجلی یافته است…»