بخش پادشاهی یزدگرد بزه‌گر – شاهنامه فردوسی

پادشاهی او بیست ویک سال بود. یزد گرد چون بر تخت شاهی می نشیند به رسم پادشاهان گذشته بزرگان، بخردان و مردم را به داد و دهش و راستی نوید می دهد. اما چون پایه های پادشاهی اش محکم می شود روشی دیگرگونه پیش میگیرد. خردمندان در نزد او خوار می شوند. ظلم و ستم پیشه می کند و از مهر و داد دور می گردد. و همه از دور او پراکنده می شوند. چون هفت سال از پادشاهی اش می گذرد در اول فروردین فرزند او بدنیا می آید که او را بهرام نام می نهند. ستاره شناسان و اندیشمندان اختر او را نیک دانسته و در طالع او پادشاهی هفت کشور را می بینند. یزدگرد از این خبر بسیار شادمان می شوند. اما بزرگان و بخردان دور هم جمع شده و نگرانند که این فرزند نیز در پادشاهی مسیر و راه پدر را برود. لذا به پادشاه پیشنهاد می کنند که تعلیم و تربیت او را به دایه ای با خرد و دانشور بسپارد. از سراسر کشور موبدان و بخردان و دانشوران می آیند و یزدگرد تربیت فرزند خود را به منذر و نعمان دو اندیشمند از دیار تازیان سرزمین یمن می دهد. منذر در طی هیجده سال چنان از بهرام نگهداری کرده و در تربیت او می کشد که در آن دیار از نظر دانش و خرد و جنگاوری و رزم آوری و شیوه پادشاهی کسی را یارای هماوردی با اونیست سپس دو اسب اشقری برای بهرام بر میگزیند و به درخواست بهرام دو کنیز رومی یکی چنگ زن و دیگری لاله رخ به همسری او در می آورد.بهرام هنرنمایی کرده و در روزهای متوالی در نخجیرگاه شگفتی می آفریند. با تیر خود شیر و آهو را به هم میدوزد و در شکار شترمرغ چهار تیر به چهار شترمرغ می زند که همه در یک جای بدن آنها می نشیندد و همه به یک اندازه در بدن آنها فرو می روند. منذر دستور میدهد این صحنه را بر پارچه حریری نقاشی کرده نزد یزدگرد بفرستند. یزدگرد و اندیشمندان از دیدن این نقاشی شگفت زده شده، یزد گرد بهرام را به نزد خود می خواند و او را بسیار عزیز داشته و هدایای فراوانی هم برای منذر و نعمان می فرستد. روزی در هنگام بزم پادشاهی، بهرام از خستگی خواب بر او مستولی می شود و یارای ایستادنش نبود. یزدگرد صحنه را دیده بر او غضب میگیرد و  دستور میدهد او را بسته و در قصر زندانی کنند. سالی چنان می گذرد تا طینوش رومی برای دادن خراج نزد یزدگرد می آید. بهرام به او پیامی داده درخواست وساطت می کند. طینوش خواسته او را پذیرفته و با شاه ایران صحبت می کند. شاه بهرام را آزاد می کند تا نزد دایگان خود بروند بهرام به یمن باز میگردد. روزی شاه از ستاره شناسان و پیشگویان میخواهد زمان مرگ او را مشخص کنند. به او می گویند هنگامی که در کنار دریاچه سو در شهر طوس برود، مرگش فرا می رسد. پادشاه قسم می خورد تا هیچگاه بدانجا نرود. زمانی می گذرد و از بینی شاه همچون ابر بهاری خون جاری می شود. پزشکان درمان آنرا رفتن در کنار دریاچه سو و عبادت و پوزش از کردگار می دانند. یزدگرد چنین می کند و در کنار دریاچه خون بینی او درمان می شود. یزد گرد به محض اینکه بیماری اش درمان می شود، مغرور شده و این را از درایت و تقدیر خود می داند. درجا اسب دریایی بزرگی از دریاچه خارج شده به طرف شاه حمله می کند. شاه در کنار او قرار گرفته و او را آرام می سازد. زمانی که می خواهد لگام بر او بزند. اسب خشمگین شده با ضربه لگدی شاه را در دم میکشد و خود به دریاچه فرو می رود. با مرگ شاه کنارنگ و موبدان دیگر جمع شده از ترس اینکه بهرام هم همانند پدر خود باشد. خسرو نامی که مرد پیر، خردمند، روشن دل و شادکامی بود را بعنوان پادشاه بر تخت می نشانند. به بهرام خبر مرگ پدر می رسد و اینکه بزرگان تصمیم گرفته اند از تخمه یزدگرد کسی پادشاه نشود. بهرام یک ماه در سوگ پدر می نشیند. سپس منذر و نعمان به طرفداری بهرام بر ایران زمین می تازند و شروع به غارت کشور می کنند. این یورش و غارت به حدی می رسدکه کشور دچار هرج و مرج می شود. ایرانیان به منذر نامه نوشته و خواستار مذاکره می شوند. همزمان سفیری را نیز نزد منذر می فرستند. منذر سفیر را نزد بهرام می فرستد. فرستاده از هیبت و هوش و خرد بهرام شگفت زده شده مقرر می شود بهرام نزد ایرانیان بیاید و سخن بگوید. بهرام به مجلس ایرانیان رفته و سخرانی تاثیرگذاری کرده و در پایان شرط تعیین پادشاهی را برداشتن تاج از میان دو شیر قرار می دهد و همگی پذیرفته و بهرام در آزمون سرافراز بیرون آمده پادشاه ایران می شود. نوشتار این بخش توسط جناب آقای علی دهگانپور به رشته تحریر در آمده است .

اشعار این بخش :

 

دانلود متن شاهنامه بخش پادشاهی یزدگرد بزه‌گر : 

دانلود

دانلود تمامی فایل های صوتی این بخش در قالب یک فایل فشرده :

دانلود

شاهنامه صوتی این بخش :

قبلی «
بعدی »