بایگانی برچسب ها: کی کاووس

هری

نام مکان جغرافیایی در شاهنامه : هری نام فعلی مکان جغرافیایی :  هرات در کشور افغانستان نام های دیگر مکان جغرافیایی در شاهنامه: شرح مکان جغرافیایی: هری صورت کهن و اصیل تر نام شهر و ولایت هرات کنونی واقع در غرب کشور افغانستان .است از این شهر مهم خراسان تا پیش از پادشاهی هرمزد. نوشین […]

هاماوران

نام مکان جغرافیایی در شاهنامه : هاماوران نام فعلی مکان جغرافیایی :  یمن نام های دیگر مکان جغرافیایی در شاهنامه: شرح مکان جغرافیایی: هاماوران این سرزمین که یکی از داستان های بلند پادشاهی کیکاووس به نام جنگ هاماوران در آن روی داده و در نهایت به همسری شاهدخت آن سرزمین سودابه با کیکاووس انجامیده است […]

کوه اسپروز

نام مکان جغرافیایی در شاهنامه : کوه اسپروز نام فعلی مکان جغرافیایی :  کوه شمال هند و کشمیر مشهور به قراقروم نام های دیگر مکان جغرافیایی در شاهنامه: شرح مکان جغرافیایی: کوه آسپروز از شاهنامه چنین برمی آید که کوه شمال هند و کشمیر مشهور به قراقروم را اسپروز میخوانده اند، همان رشته کوه عظیمی […]

استخر

نام مکان جغرافیایی در شاهنامه : استخر نام فعلی مکان جغرافیایی :  شهری در کنار جمشید نام های دیگر مکان جغرافیایی در شاهنامه:  اصطخر، اسطخر، سطخر، صطخر شرح مکان جغرافیایی: استخر اسطخر این شهر که از آن به صورتهای استخر اسطخر ،سطخر اصطخر و صطخر در شاهنامه نام برده شده از شهرهای باستانی و مهم […]

اروند

نام مکان جغرافیایی در شاهنامه : اروند/ اروند رود نام فعلی مکان جغرافیایی :  اروند یا دجله نام های دیگر مکان جغرافیایی در شاهنامه:  دجله شرح مکان جغرافیایی: اروند/ آروند رود به تصریح شاهنامه اروندرود نام اصیل و ایرانی دجله بوده چنان که در داستان ضحاک آمده است: به اروندرود، اندر آورد روی        چنان […]

آذرگشسب

نام مکان جغرافیایی در شاهنامه : آذرگشسب نام فعلی مکان جغرافیایی :   شهر بناب (تخت سلیمان) آذربایجام غربی نام های دیگر مکان جغرافیایی در شاهنامه:  آتشکده آذرگشسب ، خان آذرگشسب، شرح مکان جغرافیایی: آذرگشسپ این آتشکده را کیخسرو در آذرآبادگان بنا کرد. اما پیش از آن هم به عنوان یکی از آتش های مقدس قوم […]

پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران – بخش ۱۷

چو کاووس در شهر ایران رسید ز گرد سپه شد هوا ناپدید برآمد همی تا به خورشید جوش زن و مرد شد پیش او با خروش همه شهر ایران بیاراستند می و رود و رامشگران خواستند جهان سر به سر نو شد از شاه نو ز ایران برآمد یکی ماه نو چو بر تخت بنشست […]

پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران – بخش ۱۶

چو آگاهی آمد به کاووس شاه که تنگ اندر آمد ز دیوان سپاه بفرمود تا رستم زال زر نخستین بران کینه بندد کمر به طوس و به گودرز کشوادگان به گیو و به گرگین آزادگان بفرمود تا لشکر آراستند سنان و سپرها بپیراستند سراپردهٔ شهریار و سران کشیدند بر دشت مازندران ابر میمنه طوس نوذر […]

پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران – بخش ۱۵

چو رستم ز مازندران گشت باز شه اندر زمان رزم را کرد ساز سراپرده از شهر بیرون کشید سپه را همه سوی هامون کشید سپاهی که خورشید شد ناپدید چو گرد سیاه از میان بردمید نه دریا پدید و نه هامون و کوه زمین آمد از پای اسپان ستوه همی راند لشکر بران سان دمان […]

پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران – بخش ۱۴

چو نامه به مهر اندر آورد شاه جهانجوی رستم بپیموده راه به زین اندر افگند گرز گران چو آمد به نزدیک مازندران به شاه آگهی شد که کاووس کی فرستادن نامه افگند پی فرستاده‌ای چون هژبر دژم کمندی به فتراک بر شست خم به زیر اندرون باره‌ای گامزن یکی ژنده پیلست گویی به تن چو […]

پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران – بخش ۱۳

چنین داد پاسخ به کاووس کی که گر آب دریا بود نیز می مرا بارگه زان تو برترست هزاران هزارم فزون لشکرست به هر سو که بنهند بر جنگ روی نماند به سنگ اندرون رنگ و بوی بیارم کنون لشکری شیرفش برآرم شما را سر از خواب خوش ز پیلان جنگی هزار و دویست که […]

پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران – بخش ۱۲

یکی نامه‌ای بر حریر سپید بدو اندرون چند بیم و امید دبیری خرمند بنوشت خوب پدید آورید اندرو زشت و خوب نخست آفرین کرد بر دادگر کزو دید پیدا به گیتی هنر خرد داد و گردان سپهر آفرید درشتی و تندی و مهر آفرید به نیک و به بد دادمان دستگاه خداوند گردنده خورشید و […]

پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران – بخش ۱۱

وزان جایگه تنگ بسته کمر بیامد پر از کینه و جنگ سر چو رخش اندر آمد بران هفت کوه بران نره دیوان گشته گروه به نزدیکی غار بی‌بن رسید به گرد اندرون لشکر دیو دید به اولاد گفت آنچ پرسیدمت همه بر ره راستی دیدمت کنون چون گه رفتن آمد فراز مرا راه بنمای و […]

پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران – بخش ۱۰

یکی مغفری خسروی بر سرش خوی آلوده ببر بیان در برش به ارژنگ سالار بنهاد روی چو آمد بر لشکر نامجوی یکی نعره زد در میان گروه تو گفتی بدرید دریا و کوه برون آمد از خیمه ارژنگ دیو چو آمد به گوش اندرش آن غریو چو رستم بدیدش برانگیخت اسپ بیامد بر وی چو […]

پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران – بخش ۹

وزانجا سوی راه بنهاد روی چنان چون بود مردم راه‌جوی همی رفت پویان به جایی رسید که اندر جهان روشنایی ندید شب تیره چون روی زنگی سیاه ستاره نه پیدا نه خورشید و ماه تو خورشید گفتی به بند اندرست ستاره به خم کمند اندرست عنان رخش را داد و بنهاد روی نه افراز دید […]

پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران – بخش ۸

چو از آفرین گشت پرداخته بیاورد گلرنگ را ساخته نشست از بر زین و ره برگرفت خم منزل جادو اندر گرفت همی رفت پویان به راه دراز چو خورشید تابان بگشت از فراز درخت و گیا دید و آب روان چنان چون بود جای مرد جوان چو چشم تذروان یکی چشمه دید یکی جام زرین […]

پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران – بخش ۷

ز دشت اندر آمد یکی اژدها کزو پیل گفتی نیابد رها بدان جایگه بودش آرامگاه نکردی ز بیمش برو دیو راه بیامد جهانجوی را خفته دید بر او یکی اسپ آشفته دید پر اندیشه شد تا چه آمد پدید که یارد بدین جایگاه آرمید نیارست کردن کس آنجا گذر ز دیوان و پیلان و شیران […]

پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران – بخش ۶

یکی راه پیش آمدش ناگزیر همی رفت بایست بر خیره خیر پی اسپ و گویا زبان سوار ز گرما و از تشنگی شد ز کار پیاده شد از اسپ و ژوپین به دست همی رفت پویان به کردار مست همی جست بر چاره جستن رهی سوی آسمان کرد روی آنگهی چنین گفت کای داور دادگر […]

پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران – بخش ۵

برون رفت پس پهلو نیمروز ز پیش پدر گرد گیتی فروز دو روزه بیک روزه بگذاشتی شب تیره را روز پنداشتی بدین سان همی رخش ببرید راه بتابنده روز و شبان سیاه تنش چون خورش جست و آمد به شور یکی دشت پیش آمدش پر ز گور یکی رخش را تیز بنمود ران تگ گور […]

پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران – بخش ۴

ازان پس جهانجوی خسته جگر برون کرد مردی چو مرغی به پر سوی زابلستان فرستاد زود به نزدیک دستان و رستم درود کنون چشم شد تیره و تیره بخت به خاک اندر آمد سر تاج و تخت جگر خسته در چنگ آهرمنم همی بگسلد زار جان از تنم چو از پندهای تو یادآورم همی از […]

پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران – بخش ۳

چو زال سپهبد ز پهلو برفت دمادم سپه روی بنهاد و تفت به طوس و به گودرز فرمود شاه کشیدن سپه سر نهادن به راه چو شب روز شد شاه و جنگ‌آوران نهادند سر سوی مازندران به میلاد بسپرد ایران زمین کلید در گنج و تاج و نگین بدو گفت گر دشمن آید پدید ترا […]

پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران – بخش ۲

همی رفت پیش اندرون زال زر پس او بزرگان زرین کمر چو کاووس را دید دستان سام نشسته بر اورنگ بر شادکام به کش کرده دست و سرافگنده پست همی رفت تا جایگاه نشست چنین گفت کای کدخدای جهان سرافراز بر مهتران و مهان چو تخت تو نشنید و افسر ندید نه چون بخت تو […]

پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران – بخش ۱

درخت برومند چون شد بلند گر آید ز گردون برو بر گزند شود برگ پژمرده و بیخ مست سرش سوی پستی گراید نخست چو از جایگه بگسلد پای خویش به شاخ نو آیین دهد جای خویش مراو را سپارد گل و برگ و باغ بهاری به کردار روشن چراغ اگر شاخ بد خیزد از بیخ […]