بایگانی برچسب ها: بانوگشسپ نامه

بانو گشسپ نامه – بخش های بیست و سوم – نالیدن رستم از درگاه خداوند و زور خواستن او

نخستین بیامد به جای نماز چنین گفت با داور پاک راز که ای آفریننده داد ودین زتو داد یابد زمان و زمین به گیتی تودادی مرا دستگاه سرم بگذارندی به خورشید وماه بجز تو که بردارد افکنده را رساند به آزادگی بنده را تو کردی مرا در جهان بهره مند به شمشیر و تیر و […]

بانو گشسپ نامه – بخش بیست و دوم – اقرار کردن رستم با پهلوانان ایران وقبول کردن پهلوانان

چنین گفت رستم کای بخردان دلیران کارآزموده ردان شما سربه سر دوستدار منید همه سرفرازید ویار منید اگرتان به بانو زجنگ آورم همه نامتان را به ننگ آورم شمارا نخواهم ابا او نبرد که از جنگ او شیرشد دل به درد همین فرش که افکنده از رنگ رنگ که یک میل ره پیش او نیست […]

بانو گشسپ نامه – بخش بیست و یکم – تنگ آمدن شاه کیکاوس از پهلوانان ایران و طلب کردن رستم را

چو آن فتنه را دید کاوس کی طلب کرد آن پهلو نیک پی جهان پهلوان بود اندر شکار به شش روزه ره دور از ایران دیار به پیشش فرستاده ای رفت زود به تیزی چو آتش به تندی چو دود بر او چنان رفت تند و دمان که بیرون جهد همچو تیر از کمان به […]

بانو گشسپ نامه – بخش بیستم – گفتگو کردن پهلوانان با یکدیگر از برای بانو گشسب

یکی گفت اگر در صف کارزار سوی من شتابی به هنگام کار چنانت بکوبم به گرز گران که مسمار کوبند آهنگران یکی گفت گر آیی به کین سوی من ببینی تو خود زور و بازوی من چنانت ببندم به خم کمند که گیسوی خوبان و دل مستمند دلیران در آن بزم،همچون پلنگ ابا یکدگرشان به […]

بانو گشسپ نامه – بخش نوزدهم – شراب خوردن پهلوانان ایران در پیش کیکاوس و بدمستی کردن

سخن رفت از بانوی ماه ووش به وصفش دهان هرکسی کرد خوش ز زلف و رخ و خال و ابروی او وزان نرگسان چشم وابروی او زقدش که بد سرو را پا به گل زلعلش که بد راحت جان ودل ز زلفش که دلبند عشاق بود ز زورش که مشهور آفاق بود ز مستی سخن […]

بانو گشسپ نامه – بخش هجدهم – گفتگو کردن پهلوانان ایران در پیشگاه کیکاوس از برای بانوگشسب

به نام خداوند جان و جهان بگویم سخن آشکار ونهان نخستین سخن را به نام خدای خداوند روزی ده رهنمای نگارنده خرگه نیلگون برآرنده خیمه بی ستون فروزنده طاق فیروزه فام برآرنده صبح ز ایوان شام پس از آفرین جهان آفرین درود و ثنا بر رسول امین همیدون درود رسول خدای بر آن شیر حق […]

بانو گشسپ نامه – بخش هفدهم – داستان ایران وایرانیان گوید که با هم مکدر داشتند اوشان را

کنون داستانی زایرانیان شنو تا بگویم به روشن روان زگردان ایران وبانو گشسب به میدان دانش بتازید اسب به میدان دانش سواری کنم به عقل و خرد استواری کنم زخود یادگاری گذارم به دهر کزان هوشمندان بگیرند بهر به الطاف خوانند تحسین من که در دست دارم زجای سخن سخن در جهان فرو زیب از […]

بانو گشسپ نامه – بخش شانزدهم – جنگ کردن بانوگشسب با جیپورشاه

به جیپور گردید بانو دوچار درآمد به پیکار آن نامدار برو بریکی نیزه زد کز نهیب شدش از بدن جان و پا از رکیب به چنگال جیپال را دست برد کمربند او را گرفت و فشرد یکی کشته گشت و دگر را بخست چورای آن چنان دید زآنجا بجست به نزدیک زال آمد از رزمگاه […]

بانو گشسپ نامه – بخش پانزدهم – جنگ کردن پادشاهان هندوستان با بانوگشسب

چو خورشید بنمود زرین درفش سفیده برآورد تیغ بنفش سرشاه انجم برآمد زخواب برون جست کافور از مشک ناب همه تاجداران روی زمین که بودند با تاج وتخت و نگین به امید روی درخشنده ماه کمربست شاهان زرین کلاه به میدان سه شه با سپاه آمدند همه خواستگاران ماه آمدند که تا از میان دختر […]

بانو گشسپ نامه – بخش چهاردهم – جواب نوشتن زال و رستم به هرسه پادشاهان هندوستان

چونزدیک دستان رسید این پیام فرخواند دستان به رستم تمام به دل رستم اندیشه کرد از نهان که این هر سه شاهان نژاد مهان زمن آرزو این چنین خواستند زبان را بدین خواهش آراستند کجا می شود اینکه هردو گیاه بسازند با هم سفید وسیاه سه شاه اند هریک دلیرو گزین چه جیپور وجیپال رای […]

بانو گشسپ نامه – بخش سیزدهم – گفتار اندر خواستگاری کردن پادشاهان هندوستان برای بانو گشسب

زبانو بگویم یکی داستان زگفتار بیدار دل داستان که هرروز بودی به عیش وشکار نبودش به غیر از شکار هیچ کار وزآن روی بشکفته چون گلستان بشد صیت حسنش به هندوستان سه شاه گرانمایه با آفرین چو جیپور وجیپال و رای گزین بدان حسن بانوی،بسته شدند به عشقش اسیر از شنیده شدند نوشتند هریک خطی […]

بانو گشسپ نامه – بخش دوازدهم – تمثال آوردن پیران و گفتن حقیقت پیش افراسیاب

زبانو بگویم یکی داستان زگفتار بیدار دل داستان که هرروز بودی به عیش وشکار نبودش به غیر از شکار هیچ کار وزآن روی بشکفته چون گلستان بشد صیت حسنش به هندوستان سه شاه گرانمایه با آفرین چو جیپور وجیپال و رای گزین بدان حسن بانوی،بسته شدند به عشقش اسیر از شنیده شدند نوشتند هریک خطی […]

بانو گشسپ نامه – بخش یازدهم – زنهار خواستن سه پلوان از بانو گشسب

ابا او سه گرد سرافراز بود که بودند با جوشن وترک و خود چو آن شیر غران بدیدند تند بشد دستشان سست،شمشیر،کند زشمشیر او هر سه لرزان چو بید بریدند از جان شیرین امید به زنهار گفتند ما بنده ایم سرخوش در پایت افکنده ایم جهان جوی بانوی چین برجبین بگفتا مرا با شما نیست […]

بانو گشسپ نامه – بخش دهم – لاف زدن تمرتاش پیش افراسیاب برای گرفتن بانو گشسب

ز رستم چه داری تو دل پر هراس مرا زو به مردی فزون تر شناس کزینم ز لشکر ده و دو هزار همه پهلوانان خنجر گذار از این جا روم تا به کابلستان بسوزم بر و بوم زابلستان نه رستم بمانم نه دستان پیر ببارم در آن زهره باران تیر ز خون لعل سازم روان […]

بانو گشسپ نامه – بخش نهم – عاشق شدن شیده پسر افراسیاب بر بانو گشسب در میدان شکار

ز بالاش بر سرو بستم سخن خرد گفت کوتاه بینی مکن لب لعل او درج یاقوت بود که از گوهران درج را قوت بود زبان بسته طوطی ز گفتار او سهی سرو در بند رفتار او دل شب شدادی ز گیسوی او مه نو خیالی ز ابروی او دل آشوب در بند آفاق بود به […]

بانو گشسپ نامه – بخش هشتم – سخن گفتن فرامرز با پیران برای مهمانداری

شما را اگر دوستی در سر است می و جام اینجا مهیاتر است بپذرفت پیران از آن پیلتن بیامد بر نامدار انجمن به گردان توران سراسر بگفت بماندند گردان از آن در شگفت زتورانیان بود هفتاد گرد فرامرزشان سوی آن خیمه برد برفتند در خیمه پور زال نشستند شادان و فرخنده فال فرامرز و بانو […]

بانو گشسپ نامه – بخش هفتم – ملاقات کردن پیران، فرامرز را و سخن گفتن هر دو به صلح

که گر می پذیری درین صیدگاه کنی سربلندم در این جایگاه یک امروز و فردا هم اینجا بیا تو مهمان مایی و ما کدخدا دو روزه در این دشت با یکدگر بباشیم با شادی و نوش خور مگر بیخ کین از جهان برکنیم ز دل دوستی در میان آوریم ابا همدمان باده نوشیم شاد زکین […]

بانو گشسپ نامه – بخش ششم – اندر شکار رفتن فرامرز با بانو گشسب

پس آنگاه چون لخت و دولت به هم برفتند با کوس و چتر و علم ابا باز و شاهین و با چرخ و یوز برفتند آن هر دو یل کینه توز شکارافکنان تا به توران زمین که از چرخشان دل نبودی غمین گزیدند سرچشمه ای دلپذیر کشیدند از آن خسروانی سریر همان سبز خیمه برافراختند […]

بانو گشسپ نامه – بخش پنجم – زخم زدن بانو گشسب بر رستم

چو بانو در آن جنگ پیکار دید جهان بر جهان بین خود تار دید بنالید از دل به پروردگار کای خالق و رازقِ مور و مار به پاکی و ذاتی به یکتا یکی که گیتی ندیدست همتا یکی به قدر و به اعزاز پیغمبران که هستند در راه دین سروران که دشمن نسازی به ما […]

بانو گشسپ نامه – بخش چهارم – باز نمودن راز خود

برفتند اندوه گین هر دوان به ایوان رستم گو پهلوان تهمتن بدیدند در پیش در زمین بوسه دادند پیش پدر ببوسیدشان روی و پرسید حال که امروز دارید گویا ملال غبار از چه بنشسته بر رویتان پریشان چرا گشته این مویتان گل سرختان سخت پژمرده است مگر از کسیتان دل آزرده است چنین پاسخ آورد […]

بانو گشسپ نامه – بخش سوم – جنگ کردن رستم با فرامرز و بانو گشسب

بدانست رستم که او سرکش است که در جنگ همچون که آتش است وز آن پس به کین سوی او حیله کرد برآورد بر چرخ گردنده گرد دو یل، نیزه بر نیزه انداختند چو آتش به پیکار هم تاختند زره حلقه حلقه زیکدیگران به نیزه ربودند آن سروران به نیزه ربودند از هم زره زره […]

بانو گشسپ نامه – بخش دوم – ملاقات کردن فرامرز و بانوگشسب

چو دریا دل بانو آمد به جوش فرامرز چون شیر برزد خروش به آواز گفتش که ای بدنژاد که باشی چنین گفته آری به یاد چنان برکشم من زبان از دهن که دیگر نگویی بدین سان سخن به خنجر جدا سازم از تن سرت بکوبم به گرزگران پیکرت بدوزم به تیرت چو سوزن، حریر که […]

بانو گشسپ نامه – بخش نخست – آغاز داستان فرامرز پور رستم زال و بانو گشسب خواهر او

به فرمان دادار فیروزگر ز رستم بشد دخت شه بارور یکی پور زاد آنگهی دخت شاه که دیدار او آرزو کرد ماه بیاورد نزدیک رستم چو باد تهمتن، فرامرز نامش نهاد چو پرورده شد بر غم و درد و رنج گذشت از برش بی زیان سال پنج به خردی دلارای و پرکار بود نشان مهی […]