بایگانی برچسب ها: متن شاهنامه مسکو

پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران – بخش ۸

چو از آفرین گشت پرداخته بیاورد گلرنگ را ساخته نشست از بر زین و ره برگرفت خم منزل جادو اندر گرفت همی رفت پویان به راه دراز چو خورشید تابان بگشت از فراز درخت و گیا دید و آب روان چنان چون بود جای مرد جوان چو چشم تذروان یکی چشمه دید یکی جام زرین […]

پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران – بخش ۷

ز دشت اندر آمد یکی اژدها کزو پیل گفتی نیابد رها بدان جایگه بودش آرامگاه نکردی ز بیمش برو دیو راه بیامد جهانجوی را خفته دید بر او یکی اسپ آشفته دید پر اندیشه شد تا چه آمد پدید که یارد بدین جایگاه آرمید نیارست کردن کس آنجا گذر ز دیوان و پیلان و شیران […]

پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران – بخش ۶

یکی راه پیش آمدش ناگزیر همی رفت بایست بر خیره خیر پی اسپ و گویا زبان سوار ز گرما و از تشنگی شد ز کار پیاده شد از اسپ و ژوپین به دست همی رفت پویان به کردار مست همی جست بر چاره جستن رهی سوی آسمان کرد روی آنگهی چنین گفت کای داور دادگر […]

پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران – بخش ۵

برون رفت پس پهلو نیمروز ز پیش پدر گرد گیتی فروز دو روزه بیک روزه بگذاشتی شب تیره را روز پنداشتی بدین سان همی رخش ببرید راه بتابنده روز و شبان سیاه تنش چون خورش جست و آمد به شور یکی دشت پیش آمدش پر ز گور یکی رخش را تیز بنمود ران تگ گور […]

پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران – بخش ۴

ازان پس جهانجوی خسته جگر برون کرد مردی چو مرغی به پر سوی زابلستان فرستاد زود به نزدیک دستان و رستم درود کنون چشم شد تیره و تیره بخت به خاک اندر آمد سر تاج و تخت جگر خسته در چنگ آهرمنم همی بگسلد زار جان از تنم چو از پندهای تو یادآورم همی از […]

پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران – بخش ۳

چو زال سپهبد ز پهلو برفت دمادم سپه روی بنهاد و تفت به طوس و به گودرز فرمود شاه کشیدن سپه سر نهادن به راه چو شب روز شد شاه و جنگ‌آوران نهادند سر سوی مازندران به میلاد بسپرد ایران زمین کلید در گنج و تاج و نگین بدو گفت گر دشمن آید پدید ترا […]

پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران – بخش ۲

همی رفت پیش اندرون زال زر پس او بزرگان زرین کمر چو کاووس را دید دستان سام نشسته بر اورنگ بر شادکام به کش کرده دست و سرافگنده پست همی رفت تا جایگاه نشست چنین گفت کای کدخدای جهان سرافراز بر مهتران و مهان چو تخت تو نشنید و افسر ندید نه چون بخت تو […]

پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران – بخش ۱

درخت برومند چون شد بلند گر آید ز گردون برو بر گزند شود برگ پژمرده و بیخ مست سرش سوی پستی گراید نخست چو از جایگه بگسلد پای خویش به شاخ نو آیین دهد جای خویش مراو را سپارد گل و برگ و باغ بهاری به کردار روشن چراغ اگر شاخ بد خیزد از بیخ […]

کیقباد – بخش ۵

وزانجا سوی پارس اندر کشید که در پارس بد گنجها را کلید نشستنگه آن گه به اسطخر بود کیان را بدان جایگه فخر بود جهانی سوی او نهادند روی که او بود سالار دیهیم جوی به تخت کیان اندر آورد پای به داد و به آیین فرخنده‌رای چنین گفت با نامور مهتران که گیتی مرا […]

کیقباد – بخش ۴

سپهدار ترکان دو دیده پرآب شگفتی فرو ماند ز افراسیاب یکی مرد با هوش را برگزید فرسته به ایران چنان چون سزید یکی نامه بنوشت ارتنگ‌وار برو کرده صد گونه رنگ و نگار به نام خداوند خورشید و ماه که او داد بر آفرین دستگاه وزو بر روان فریدون درود کزو دارد این تخم ما […]

کیقباد – بخش ۳

برفت از لب رود نزد پشنگ زبان پر ز گفتار و کوتاه چنگ بدو گفت کای نامبردار شاه ترا بود ازین جنگ جستن گناه یکی آنکه پیمان شکستن ز شاه بزرگان پیشین ندیدند راه نه از تخم ایرج جهان پاک شد نه زهر گزاینده تریاک شد یکی کم شود دیگر آید به جای جهان را […]

کیقباد – بخش ۲

چو رستم بدید آنک قارن چه کرد چه‌گونه بود ساز ننگ و نبرد به پیش پدر شد بپرسید از وی که با من جهان پهلوانا بگوی که افراسیاب آن بد اندیش مرد کجا جای گیرد به روز نبرد چه پوشد کجا برافرازد درفش که پیداست تابان درفش بنفش من امروز بند کمرگاه اوی بگیرم کشانش […]

کیقباد – بخش ۱

به شاهی نشست از برش کیقباد همان تاج گوهر به سر برنهاد همه نامداران شدند انجمن چو دستان و چون قارن رزم‌زن چو کشواد و خراد و برزین گو فشاندند گوهر بران تاج نو قباد از بزرگان سخن بشنوید پس افراسیاب و سپه را بدید دگر روز برداشت لشکر ز جای خروشیدن آمد ز پرده‌سرای […]

پادشاهی گرشاسپ – بخش ۵

ز ترکان طلایه بسی بد براه رسید اندر ایشان یل صف پناه برآویخت با نامداران جنگ یکی گرزهٔ گاو پیکر به چنگ دلیران توران برآویختند سرانجام از رزم بگریختند نهادند سر سوی افراسیاب همه دل پر از خون و دیده پر آب بگفتند وی را همه بیش و کم سپهبد شد از کار ایشان دژم […]

پادشاهی گرشاسپ – بخش ۴

به رستم چنین گفت فرخنده زال که برگیر کوپال و بفراز یال برو تازیان تا به البرز کوه گزین کن یکی لشکر همگروه ابر کیقباد آفرین کن یکی مکن پیش او بر درنگ اندکی به دو هفته باید که ایدر بوی گه و بیگه از تاختن نغنوی بگویی که لشکر ترا خواستند همی تخت شاهی […]

پادشاهی گرشاسپ – بخش ۳

بزد مهره در جام بر پشت پیل ازو برشد آواز تا چند میل خروشیدن کوس با کرنای همان ژنده پیلان و هندی درای برآمد ز زاولستان رستخیز زمین خفته را بانگ برزد که خیز به پیش اندرون رستم پهلوان پس پشت او سالخورده گوان چنان شد ز لشکر در و دشت و راغ که بر […]

پادشاهی گرشاسپ – بخش ۲

چنان شد ز گفتار او پهلوان که گفتی برافشاند خواهد روان گله هرچ بودش به زابلستان بیاورد لختی به کابلستان همه پیش رستم همی راندند برو داغ شاهان همی خواندند هر اسپی که رستم کشیدیش پیش به پشتش بیفشاردی دست خویش ز نیروی او پشت کردی به خم نهادی به روی زمین بر شکم چنین […]

پادشاهی گرشاسپ – بخش ۱

پسر بود زو را یکی خویش کام پدر کرده بودیش گرشاسپ نام بیامد نشست از بر تخت و گاه به سر بر نهاد آن کیانی کلاه چو بنشست بر تخت و گاه پدر جهان را همی داشت با زیب و فر چنین تا برآمد برین روزگار درخت بلا کینه آورد بار به ترکان خبر شد […]

پادشاهی زوطهماسپ

شبی زال بنشست هنگام خواب سخن گفت بسیار ز افراسیاب هم از رزم‌زن نامداران خویش وزان پهلوانان و یاران خویش همی گفت هرچند کز پهلوان بود بخت بیدار و روشن روان بباید یکی شاه خسرونژاد که دارد گذشته سخنها بیاد به کردار کشتیست کار سپاه همش باد و هم بادبان تخت شاه اگر داردی طوس […]

پادشاهی نوذر – بخش ۱۳

چو اغریرث آمد ز آمل به ری وزان کارها آگهی یافت کی بدو گفت کاین چیست کانگیختی که با شهد حنظل برآمیختی بفرمودمت کای برادر به کش که جای خرد نیست و هنگام هش بدانش نیاید سر جنگجوی نباید به جنگ اندرون آبروی سر مرد جنگی خرد نسپرد که هرگز نیامیخت کین با خرد چنین […]

پادشاهی نوذر – بخش ۱۲

به گستهم و طوس آمد این آگهی که تیره شد آن فر شاهنشهی به شمشیر تیز آن سر تاجدار به زاری بریدند و برگشت کار بکندند موی و شخودند روی از ایران برآمد یکی های‌وهوی سر سرکشان گشت پرگرد و خاک همه دیده پر خون همه جامه چاک سوی زابلستان نهادند روی زبان شاه‌گوی و […]

پادشاهی نوذر – بخش ۱۱

سوی شاه ترکان رسید آگهی کزان نامداران جهان شد تهی دلش گشت پر آتش از درد و غم دو رخ را به خون جگر داد نم برآشفت و گفتا که نوذر کجاست کزو ویسه خواهد همی کینه خواست چه چاره است جز خون او ریختن یکی کینهٔ نو برانگیختن به دژخیم فرمود کو را کشان […]

پادشاهی نوذر – بخش ۱۰

فرستاده نزدیک دستان رسید به کردار آتش دلش بردمید سوی گرد مهراب بنهاد روی همی تاخت با لشکری جنگجوی چو مهراب را پای بر جای دید به سرش اندرون دانش و رای دید به دل گفت کاکنون ز لشکر چه باک چه پیشم خزروان چه یک مشت خاک پس آنگه سوی شهر بنهاد روی چو […]

پادشاهی نوذر – بخش ۹

و دیگر که از شهر ارمان شدند به کینه سوی زابلستان شدند شماساس کز پیش جیحون برفت سوی سیستان روی بنهاد و تفت خزروان ابا تیغ‌زن سی هزار ز ترکان بزرگان خنجرگزار برفتند بیدار تا هیرمند ابا تیغ و با گرز و بخت بلند ز بهر پدر زال با سوگ و درد به گوراب اندر […]

پادشاهی نوذر – بخش ۸

بشد ویسه سالار توران سپاه ابا لشکری نامور کینه‌خواه ازان پیشتر تابه قارن رسید گرامیش را کشته افگنده دید دلیران و گردان توران سپاه بسی نیز با او فگنده به راه دریده درفش و نگونسار کوس چو لاله کفن روی چون سندروس ز ویسه به قارن رسید آگهی که آمد به پیروزی و فرهی ستوران […]

پادشاهی نوذر – بخش ۷

چو بشنید نوذر که قارن برفت دمان از پسش روی بنهاد و تفت همی تاخت کز روز بد بگذرد سپهرش مگر زیر پی نسپرد چو افراسیاب آگهی یافت زوی که سوی بیابان نهادست روی سپاه انجمن کرد و پویان برفت چو شیر از پسش روی بنهاد و تفت چو تنگ اندر آمد بر شهریار همش […]

پادشاهی نوذر – بخش ۶

ازان پس بیاسود لشکر دو روز سه دیگر چو بفروخت گیتی فروز نبد شاه را روزگار نبرد به بیچارگی جنگ بایست کرد ابا لشکر نوذر افراسیاب چو دریای جوشان بد و رود آب خروشیدن آمد ز پرده‌سرای ابا نالهٔ کوس و هندی درای تبیره برآمد ز درگاه شاه نهادند بر سر ز آهن کلاه به […]

پادشاهی نوذر – بخش ۵

برآسود پس لشکر از هر دو روی برفتند روز دوم جنگجوی رده برکشیدند ایرانیان چنان چون بود ساز جنگ کیان چو افراسیاب آن سپه را بدید بزد کوس رویین و صف برکشید چنان شد ز گرد سواران جهان که خورشید گفتی شد اندر نهان دهاده برآمد ز هر دو گروه بیابان نبود ایچ پیدا ز […]

پادشاهی نوذر – بخش ۴

سپیده چو از کوه سر برکشید طلایه به پیش دهستان رسید میان دو لشکر دو فرسنگ بود همه ساز و آرایش جنگ بود یکی ترک بد نام او بارمان همی خفته را گفت بیدار مان بیامد سپه را همی بنگرید سراپردهٔ شاه نوذر بدید بشد نزد سالار توران سپاه نشان داد ازان لشکر و بارگاه […]

پادشاهی نوذر – بخش ۳

چو دشت از گیا گشت چون پرنیان ببستند گردان توران میان سپاهی بیامد ز ترکان و چین هم از گرزداران خاور زمین که آن را میان و کرانه نبود همان بخت نوذر جوانه نبود چو لشکر به نزدیک جیحون رسید خبر نزد پور فریدون رسید سپاه جهاندار بیرون شدند ز کاخ همایون به هامون شدند […]
عنوان ۱۸ از ۲۱« اولین...۱۰«۱۶۱۷۱۸۱۹۲۰ » ...آخر »