چو رستم سخن ها سراسر براند زمژگان بسی خون دل برفشاند گرفتند مریکدیگر را به بر بسی بوسه دادند بر چشم و سر وز آن جا فرامرز یل شد روان بیامد خرامان سوی هندوان به نوشاد آنگه خبرشد از وی که آید یل نامور جنگجوی پذیره شدش تا به فرسنگ چند سری پر زتاب ودلی […]