فرامرز نامه – بخش ۲۴ – گفتگو کردن پهلوانان ایران در پیشگاه کیکاوس از برای بانوگشسب

به نام خداوند جان و جهان

بگویم سخن آشکار ونهان

نخستین سخن را به نام خدای

خداوند روزی ده رهنمای

نگارنده خرگه نیلگون

برآرنده خیمه بی ستون

فروزنده طاق فیروزه فام

برآرنده صبح ز ایوان شام

پس از آفرین جهان آفرین

درود و ثنا بر رسول امین

همیدون درود رسول خدای

بر آن شیر حق شاه خیبرگشای

به هشت وسه فرزند آن شاه دین

هزاران هزاران هزار آفرین

کنون بازگردم به گفتار خویش

بیارم یکی داستانی به پیش

زتاریخ شاهان شنیدم چنین

که کاوس در شهر ایران زمین

نشسته به تخت کئی شاد بود

به باغی درون سرو آزاد بود

سراندرسرآورده شمشاد سرو

خرامان زهرسوخروشان تذرو

گل ولاله وارغوان درچمن

ابا سوسن ویاسمن نسترن

درون چمن، انجمن، سروران

شهنشاه ایران نام آوران

زیک سو فریبرز و کاوس شاه

زدست دگر توس لشکر پناه

زیک سوی،گودرز فرخنده فر

ابا هشت وهشتاد جنگی پسر

ابا گیو کو بد به ناورد طاق

نشسته ابا سروران عراق

نشسته دگر سوی بهرام گرد

که گوی از دلیران گیتی ببرد

چورهام و گودرز کز شیر نر

فزون بد به مردی و زور وهنر

چو اشکش که بودش زترکان نژاد

که چون او دلیری زمادر نزاد

زترکان فزون بودش از سه هزار

همه شیرمردان خنجر گذار

زدست دگر زنگه شاوران

زبغدادیان پیش او سروران

چو گرگین میلاد جنگ آزمای

نشسته به پیش جهان کدخدای

چو فرهاد وخراد وبرزین گو

که بردندی از شیر شرزه گرو

بدین سان هزار ودوصد نامور

به بزم کئی با کلاه وکمر

بگسترد خوان ها وزین کوخورش

وزان خوان بدی مرد را پرورش

کشیدند خوان و بخوردند نان

پس ا زخوان بیامد میی ارغوان

طرب ساز وسازنده ورود بود

زهردل غم و درد بدرود بود

مغنی زآهنگ گفتی سرود

نفس باز کرده به آهنگ رود

صدای دف از دل همی برد درد

نماند اندر بزم رخسار زرد

نی و چنگ بودند چون تار وپود

رباب ودف ونی وهم رود بود

مغنی و ساقی به هم طمطراق

روان ساخته رودهای عراق

هرآن می که خوردی کزو در دمی

بباشد به گیتی نشان غمی

می کهنه و سرخ در جام بود

زپرمایه نیکی سرانجام بود

چوشد چهر می بر دلاور سران

رخ سروران گشته چون ارغوان

قبلی «
بعدی »