بایگانی برچسب ها: شهریار نامه متن

شهریار نامه – بخش سی و سوم – نامه نوشتن هیتال شاه به اکره دیو و آمدن شنگاوه گرد گوید

چو کرد اژدهای شب قیر فام نهان مهره مهر در زیر جام دو لشکر دگر باره شد باز جای نشستند بر تخت آوای نای طلایه برون از دو لشکر شدند ابا گرز و شمشیر و خنجر شدند غونای برد از سر مرد هوش بدرید بانک تبیره دو گوش بفرمود در لحظه ارژنگ شاه که نسناس […]

شهریار نامه – بخش سی و دوم – پیدا شدن نقابدار سیه پوش و رزم او با نقابدار زرد پوش گوید

بد آن زرد پوش آن سیه پوش گفت که مردی ز مردان نماند نهفت هم اکنون تو را سربزیر آورم چو آهنگ شیران چه شیر آورم نخستین بمن گوی نام تو چیست ز یاری هیتال کام تو چیست بدو گفت آن زرد پوش سوار که ای هندی خیره نابکار مرا نام گرز است و تیغ […]

شهریار نامه – بخش سی و یکم – پیدا شدن نقاب دار زرد پوش و رزم او با نسناس گوید

که ازدشت ناگاه برخواست گرد بیامد سواری بساز نبرد دگر ره پدیدآمد آن زرد پوش چو دریای آتش برآمد بجوش سره ره به نسناس زنگی گرفت به کردار شیران جنگی گرفت به زنگی یکی حمله آورد تند که گشت از نهیبش دل شیر کند برآورد آن اره زنگی ز کین بدو اندر آمد ز شیر […]

شهریار نامه – بخش سی ام – کشته شدن بلال بدست نسناس زنگی گوید

بدو گفت کای زنگی دیو چهر بگیری زمن دستبردی بدهر چنانت ز میدان فرستم بدر که بر تو بگریند مام و پدر بگفت این و برداشت گرز کشن بغرید ماننده اهرمن بزد بر سر گرد نسناس تیز مر آن گرز کین همچو الماس تیز فتاد از بر فیل بر خاک خوار به یک گرز برگشت […]

شهریار نامه – بخش بیست و نهم – رفتن نسناس زنگی به رزم او گوید

گرآن زرد پوشی که آید به جنگ بباید سرش آورم زیر چنگ نمایم بدو آنچنان دستبرد که گردد پشیمان ازاین دار و برد دگر روز چون سرکشید آفتاب تهی شد سرنامداران ز خواب دگر باره آن هر دو لشکر ز کین کشیدند صف از یسار و یمین برانگیخت نسناس فیل دمان به میدان درآمد چو […]

شهریار نامه – بخش بیست و هشتم – پیدا شدن نقاب دار زرد پوش و کشتن نصوح را گوید

به پرسید هیتال کین مرد کیست کزین سان سواری به گیتی نزیست ندانیم گفتند کین نامدار که باشد که آمد درین کارزار کزین روی آمد مران زرد پوش به نزدیک نصوح آمد بجوش چو از کین به نزدیک نصوح شد تو گفتی یکی دیک در جوش شد به نصوح گفت ای ستمکاره مرد هم اکنون […]

شهریار نامه – بخش بیست و هفتم – صف کشیدن ارژنگ شاه بر هیتال شاه گوید

کزین روی ارژنگ آمد به پیش وزین روی هیتال با فیل خویش دو لشکر برابر دگر صف زدند غو پیل بر شد به چرخ بلند جهانرا تو گفتی سیاهی گرفت سیاهی بر مه به ماهی گرفت به پیش سپه پیلبانان شدند بکردند حصنی ز پیلان بلند ز نعل ستوران زمین گشت چاک شد انباشته چشمه […]

شهریار نامه – بخش بیست و ششم – بند پاره کردن شهریار در بارگاه هیتال شاه گوید

سپهبد چو آن دید آمد بخشم برو بر بگرداند از کینه چشم بزد دست و غرید چون پیل مست غل و بند و زنجیر در هم شکست سر مرد دژخیم از تن بکند بدان نامور بارگاهش فکند بزد دست و برداشت کرسی عاج بشد تازیان تابر تخت ساج چو هیتال دید از برتخت آن تن […]

شهریار نامه – بخش بیست و پنجم – آمدن ارژنگ شاه با سپاه بر سر هیتال شاه گوید

سپاهی که از زر توانگر بود بدست از پی کینه اش سر بود سرهفته بنواخت شیر نای و کوس شد از گرد لشکر جهان آبنوس دگر ره بسوی سراندیب شد چو سیلی که از کوه در شیب شد کزین آگهی شد به هیتال شاه که ارژنگ آورد دیگر سپاه سپاهی که باشد برون از شمار […]

شهریار نامه – بخش بیست و چهارم – نامه نوشتن ارژنگ شاه به زنگبار و یاری خواستن گوید

وزین رو چه (آن دید) ارژنگ شاه نمانده کلاه و شکسته سپاه فرستاد زی خسرو زنگبار یکی نامه از خون دیده نگار که ای شاه ما را به فریاد رس که در آتش افتاده ام همچو خس شکستی چنین آمد از کین مرا بماندم کنون در دم اژدها بیاری اگر شاه آید برم بگردون گردان […]

شهریار نامه – بخش بیست و سوم – رزم کردن ارژنگ شاه با هیتال شاه و شکست خوردن ارژنگ شاه گوید

بگاهی که سرزد خور از کوه روس برآمد ز درگاه آوای کوس دو لشکر ز کین صف کشیدند باز جهان شد پر از ناله رزم ساز تو گفتی ز بس ناله نای کوس رخ ماه ماننده شد سندروس ز بس بر فلک بانگ فریاد شد نفیر سرافیل بر باد شد دو لشکر بدینگونه صف بر […]

شهریار نامه – بخش بیست و دوم – بند افتادن شهریار در زندان سراندیب گوید

بعاس آن زمان گفت هیتال شاه که برکش همین شب مر او را به راه به سوی سراندیب بر بند کن دل از بند او شاد خورسند کن سراندیب را خود کمیندار باش شب و روز هشیار و بیدار باش فکندند یل را به پشت نوند ببردند آن گاه در زیر بند به سوی سراندیب […]

شهریار نامه – بخش بیست و یکم – گرفتن عاس شهریار را و بردن پیش هیتال شاه گوید

سرآینده دهقان چنین یاد کرد چو این از ره داد بنیاد کرد که عاس آن جفاپیشه نابکار دل آکنده از کینه شهریار نداد او بمن دخت هیتال را سپردم به او من دز مال را کنون شد سپهبد ورا خوستار بمن کی گزارد ورا شهریار همان به که او را به بند آورم بچاره به […]

شهریار نامه – بخش بیستم – جواب نامه نوشتن ارژنگشاه به هیتالشاه گوید

چنین پاسخ نامه گردید زود که جز رزم نبود دگر هیچ سود چو فردا سر از خواب دوشین کشم سپه بار دیگر بدین کین کشم درآیم به میدان هیتال شاه یکی رزم سازم درین کینه گاه به بینیم تا بر که باشد سپهر سپهر بلند فروزنده مهر فرستاده آن نامه بگرفت برد به نزدیک هیتال […]

شهریار نامه – بخش نوزدهم – رسیدن نامه هیتال شاه بارژنگ شاه گوید

فرستاده ای را فرستاد و تفت فرستاده آن نامه بگرفت رفت به پیش سپه آمد او با شتاب بر شاه آمد بهنگام خواب به شه نامه بسپرد و شاهش بخواند بجنباند سر در شگفتی بماند جهانجوی را خواند نزدیک تخت بدو گفت کای گرد پیروزبخت چنین نامه را زی من آورده اند بسی پند افزون […]

شهریار نامه – بخش هجدهم – شناختن شهریار مرجانه جادو را گوید

تو امشب به می شاد با من نشین که فردا منش بسته آرم برین به پیش من او را نباشد درنگ چه من دست بازم به شمشیر چنگ سپهبد بدو گفت کای نازنین زن ارچند باشد دلیر گزین ز زن کار مردان نیاید پدید در چاره رازن بود خود کلید دمان پیر جادو ستمگر بود […]

شهریار نامه – بخش هفدهم – برگشتن هر دو لشکر از همدیگر و آوردن شهریار جمهور رابه پیش ارژنگشاه گوید

دگرباره آن ابر آمد پدید بیاورد هیتال را چون سزید نشاند ازبر کوهه زنده پیل دور و بد نهنگ ستیزنده پیل بفرمود کز رزم دست آختند تبیره زنان طبل بنواختند دو لشکر چه از کین کشیدند دست طلایه ز هر سو سر زه ببست سپهبد به نزدیک ارژنگ شد پر از خون چو شیران بدو […]

شهریار نامه – بخش شانزدهم – کشته شدن زرفام بدست شهریار گوید

چو شیر اندر آمد روان زیر فیل یکی برخروشید چون رود نیل سراندر بر ناف آن فیل برد برآوردش ازجای یک فیل برد چنان برزمین کوفت فیل و سوار میان دو صف آن یل نامدار که چون سنگ در زیر پی پیل نرم شود نرم شد استخوانش بچرم ز بالا چو آن دید ارژنگشاه ز […]

شهریار نامه – بخش پانزدهم – رسیدن شهریار بطلایه هیتال شاه و شکستن و رفتن پیش ارژنگ شاه گوید

طلایه برآمد سر راه نیو گرفتند برخاست بانگ غریو که برگو چه مردی بدین تیره شب چرا بسته داری ز گفتار لب سپهدار بگرفت برنده تیغ میان سپاه اندر آمد چه میغ کنون نام من گفت تیغ من است که لرزان ازین نام اهریمن است بگفت این و زد خویش را بر سپاه شد از […]

شهریار نامه – بخش چهاردهم – رسیدن سپاه ارژنگ شاه و خبر دادن از حال او گوید

چه دیدند روی سپهدار شیر فکندند تن را ز بالا بزیر همه پیش او در خروش آمدند چو دریای جوشان بجوش آمدند که ای گرد ما را به فریاد رس که هستیم یکسر در آتش چه خس سپهدار از ایشان بپرسید راز بگفتند کای گرد گردن فراز دلیران ارژنگ شاهیم ما که زاری ز بدخواه […]

شهریار نامه – بخش سیزدهم – رفتن شهریار بشکار و کشتن شیرافکن را گوید

چو خور سر زد از چتر فیروزه رنگ سپهبد کمر کینه را بست تنگ بفرمود تا اسب او زین کنند یلان رابه نخجیر آئین کنند نشست از بر اسب با ماهروی برون شد ز قلعه سبک جنگجوی جهانجوی بهزاد هم برنشست برون آمد از قلعه چون فیل مست چه شیرافکن آن رای نخجیر دید تبه […]

شهریار نامه – بخش دوازدهم – آگاه شدن شهریار از مکر و دستان شیرافکن گوید

جهانجوی شیرافکن آمد ز راه بدیبا بیاراست آن قلعه گاه بهشتی شد از بس که دیبای زر بهر کوی و برزن کشیدند در برافراز هر روزن از داد نای زن و مرد آن قلعه بربط سرای دم نای کر کرد گوش سپهر به نظاره آمد در آن قلعه مهر سپهدار آمد در ایوان او نبد […]

شهریار نامه – بخش یازدهم – رزم شهریار بافرانک و اظهار عاشقی فرانک گوید

تنش بود لرزان دلش بود سست خروشان و جوشان بکردار کوس سپهبد چه دیدش فرو ماند سخت کزین مرد گویا که برگشته بخت چه آمد بر شهریار آن سوار فرود آمد از باره راه وار به سرچشمه آمد رخی پر ز خوی چه مردی که سرمست باشد ز می چه روی سپهدار فرخنده دید زمین […]

شهریار نامه – بخش دهم – رزم لشکر ارژنگشاه با زرفام گوید

بجنبید لشکر چه دریای چین دمیدند در دم گره بر جبین خروشیدن سنج و شیپور و کوس همی گفت بر نامداران فسوس وزین روی جمهور و هیتال شاه کشیدند لشکر سوی رزمگاه برانگیخت زرفام فیلش ز جای برآمد غو طیل و آوای نای ز بس کز دو رویه برآمد خروش شد از جوش دریای بی […]

شهریار نامه – بخش نهم – کشته شدن فرهنگ بدست زرفام گوید

دلاور برون راند آن فیل زود خروشان وجوشان بیامد چه دود به فرهنگ بربست راه ستیز به کف داشت از کینه ساطور تیز به فرهنگ گفتن که اندر نبرد ندیدی هنرهای مردان مرد نمودی به مردان ما دستبرد ولی کس ز من گوی مردی نبرد به من در جهان کس هم آورد نیست بمغرب زمین […]

شهریار نامه – بخش هشتم – صف آراستن دو لشکر در برابر همدیگر گوید

بشد شاد هیتال بر پیل کوس ببست و جهان شد بگرد آبنوس دلیران هندی پی کین همه بروها بکردند پرچین همه ز قطران یکی بحر آمد بجوش بشد سر ز بانگ تبیره ز هوش بلرزید کوه از دم گاودم بتن زهره شیر گردیده گم ببردند گردان بهامون درفش شد از تیغ هامان سراسر بنفش یلان […]

شهریار نامه – بخش هفتم – کشتن عباس هامان پسر هیتال شاه را گوید

وزآن روی بشنو سخن از سپاه ز ارژنگ گردان زرین کلاه چه رفت از پی گود یل شهریار بگشتند گردان در آن مرغزار پی اسب آن نامور یافتند برآن سوی گردان عنان تافتند بدیدند اسبش به آن کوهسار گرفتند و بردند مردان کار به نزدیک ارژنگشاه بزرگ بگفتند کای نامدار سترک بدیدیم اسب یل نامدار […]

شهریار نامه – بخش ششم – اظهار عاشقی کردن مرجانه با شهریار گوید

سپهبد بپیچید بر خویشتن سرم گفت کز خود ببری ز تن که حاصل نگردد ز من کام تو نیاید سر من بدین دام تو تو دودی و من آتش سرکشم تو شامی و من صبح خنجرکشم ترا کی شناسم بجای عروس کجا جفت با زاغ گردد خروس گزیدن ز تو دوریم دور نیست تو قیری […]

شهریار نامه – بخش پنجم – افتادن شهریار در طلسم عنبر دز گوید

به پیش اندرون پیر و یل در قفا همی رفت مانند باد صبا چه لختی بدین کوه بنهاد گام معطر شد او را ز عنبر مشام به پیر آنزمان گفت گرد دلیر که بختت جوان باد رای تو پیر که این که مگر کوه عنبر بود کزینسان مشامم معطر بود سراینده شد پیر گفت ای […]

شهریار نامه – بخش چهارم – شکار رفتن ارژنگ شاه با شهریار گوید

جهان دیده دهقان چنین کرد یاد که ارژنگ روزی گه بامداد چنین گفت با نامور شهریار مرا هست امروز رای شکار سپهدار گفتا که فرمان کنم سر شیر در خم چوگان کنم که دیریست دارم هوای شکار که جان گشت فرسوده از کارزار به هامون کشیدند پس یوز و باز هژیران شیرافکن سرفراز به نخچیر […]
عنوان ۴ از ۵«۱۲۳۴۵ »