شهریار نامه – بخش بیست و هفتم – صف کشیدن ارژنگ شاه بر هیتال شاه گوید

کزین روی ارژنگ آمد به پیش

وزین روی هیتال با فیل خویش

دو لشکر برابر دگر صف زدند

غو پیل بر شد به چرخ بلند

جهانرا تو گفتی سیاهی گرفت

سیاهی بر مه به ماهی گرفت

به پیش سپه پیلبانان شدند

بکردند حصنی ز پیلان بلند

ز نعل ستوران زمین گشت چاک

شد انباشته چشمه خور ز خاک

ز پیش سپه هندوئی چون هیون

بکف بر یکی نیزه ای چون ستون

درآمد به میدان برخواست گرد

هم آورد خود خواست اندر نبرد

ز لشکرگه شاه هیتال تیز

یکی گرد با تیغ و کوپال نیز

به میدان او رفت و برخاست گرد

برآمد بگیر و بدار نبرد

دو پر دل ابر هم زدند از ستیز

بزد مرد ارژنگ رخ در کویز

دو لشکر خروشان چو دریا شدند

زمین و فلک زیر و بالا شدند

چو نصوح دید آن برانگیخت فیل

خروشان درآمد چو دریای نیل

برآورد ژوبین تیزاب دار

بزد بر جگرگاه مرد سوار

چنان زدش زوبین کزو درگذشت

ز پا تن ببرد پای از سر گذشت

از آن هر دو لشکر برآمد خروش

غو نای برد از سر مرد هوش

ز گردان هیتال مردی دگر

چو آمد زمان وی آمد بسر

به ژوبین ورا نیز افکند خوار

غو نای بر شد به چرخ چهار

یکی دیگر آمد به میدان دلیر

ز بالا ورا نیز آورد زیر

به ژوبین دو شش مرد هیتال شاه

بیفکند بصوح بر خاک راه

جهان گشت در چشم هیتال تار

چه دید آنچنان دست ضرب سوار

همی خواست برگردد از رزمگاه

کز آن دشت برخاست گرد سپاه

ز سر تا به پا بود پوشیده زرد

سواری برون آمد از تیره گرد

برخ برقع و تیغ هندی بدست

چو آمد سر ره به نصوح بست

قبلی «
بعدی »