دسته: منظومه های حماسی

گرشاسب نامه – پرسش های دیگر از برهمن

بپرسید باز از بر کوهسار کدامست شهری به دریا کنار بدین روی دریا و زآنروی کوه به دشت آمده برزگر یک گروه سرانجام از آن دشت شیری نهان برد یک یکی را همی ناگهان کِرا کشتی و توشه شد ساخته شود شاد زی شهر پرداخته همان کش نه کشتی نه توشه نه ساز شود غرق […]

گرشاسب نامه – در مذهب فلاسفه گوید

جدا فیلسوفند دیگر گروه جهان از ستیهندگیشان ستوه که گویند کاین گیتی ایدون به پای همیشه بدو نیز باشد به جای گمانشان چنینست در گفت خویش بر آن کاین جهان بُد همیشه ز پیش که بر ایزد این گفت نتوان به نیز که بُد پادشا و نبدش ایچ چیز بکرد آن گه ایدون جهانی شگفت […]

گرشاسب نامه – نکوهش مذهب دهریان

دگر نیز دان کز گروهان دهر دوسانند کز دینشان نیست بهر گروهی به ایزدنگویند کس که تا مر جهان را شناسند بس ز هر جانور پاک و ز رستمی همه هر چه پیدا شود بر زمی نگارندش اختر شناسد ز چرخ طبایع به هر یک رسانند برخ هم از گفت ایشان چنینست یاد که گیتی […]

گرشاسب نامه – دیگر پرسش گرشاسب از سرشت جهان

بپرسید بازش هنرمند مرد که یزدان جهان را سرشت از چه کرد بهانه چه افتاد تا کرده شد سپهر و ستاره بر آورده شد چنین گفت این آن شناسد درست که گیتی همو آفرید از نخست ولیک از پدر یاد دارم سخن که گفت این جهان گوهری بُد زبُن که یزدان چُنان گوهر ناب کرد […]

گرشاسب نامه – دیگر پرسش گرشاسب از برهمن

دگر رهش پرسید گرد دلیر که ای از خرد بر هوا گشته چیر بدین کوه تنها نشستت چراست چه چیزست خوردت چو پوشش گیاست بدو گفت پیرش که سالست شست که تا من بدین کوه دارم نشست گیایست پوشیدن و خوردنم سپاس کسی نیست بر گردنم همه کار من با خدایست و بس نه از […]

گرشاسب نامه – دیدن گرشاسب برهمن را

بر آن کُه برهمن یکی پیرمرد برآورده وز گردش روز گرد گلش گشته گل سرو زرین کناغ چو پرّ حواصل شده پرّ زاغ شده تیر بالا کمان وار کوژ کمان دو ابرو شده سیم توژ برهنه سر و پای پوشیده تن ز برگ درخت و گیا پیرهن ازو پهلوان جست راه سخن که ای راست […]

گرشاسب نامه – رفتن مهراج با گرشاسب

یکی ماه از آن پس به شادی و کام ببودند کز می نیاسود جام چو مه گوی بفکند و چوگان گرفت بر اسپ سیه سبز میدان گرفت بدیدند مه بر رخ پهلوان وز آنجای دلشاد و روشن روان به کوه دهو بر گرفتند راه چه کوهی بلندیش بر چرخ ماه که گویند آدم چو فرمان […]

گرشاسب نامه – برگشتن پسر بهو به زنگبار

ز صد مرد پنجه گرفته شدند دگر کشته و زار و کفته شدند سرندیب شد زین شکن پرخروش ز شیون به هر بر زنی خاست جوش ز خویشانش پور بهو هر که بود ببرد و ز دریا گذر کرد زود ز هر سو چو بر وی جهان تنگ شد به زنهار نزد شه زنگ شد […]

گرشاسب نامه – خبر یافتن پسر بهو از کار پدر

وز آنسو چو پور بهو رفت پیش به شهر سر ندیب با عمّ خویش همی ساخت بر کشتن عم کمین نهان عمّ به خون جستنش همچنین سرانجام کار آن پسر یافت دست عمش را کشت و به شاهی نشست پس آگاهی آمد ز مهراج شاه ز درد پدر گشت روزش سیاه یکی هفته بنشست با […]

گرشاسب نامه – رفتن گرشاسب به زمین سرندیب

دگر روز مهراج گردنفراز بسی کشتی آورد هر سو فراز به ایرانیان داد کشتی چو شست دگر کشتی او با سپه بر نشست ز کشتی شد آن آب ژرف از نهاد چو دشتی در آن کوه تازان ز باد تو گفتی که کیمخت هامون چو نیل به حمله بدرّد همی زنده پیل چو پیلی به […]

گرشاسب نامه – پاسخ دادن بهو مهراج را

بهو گفت با بسته دشمن به پیش سخن گفتن آسان بود کمّ و بیش توان گفت بد با زبونان دلیر زبان چیره گردد چو شد دست چیر بنه نام دیوانه بر هوشیار پس آن گاه بر کودکانست کار ترا پادشاهی به من گشت راست ولیک از خوی بد ترا کس نخواست گهر گر نبودم هنر […]

گرشاسب نامه – قصه زنگی با پهلوان گرشاسب

بُدش زنگیی همچو دیو سیاه ز گرد رکیبش دوان سال و ماه به زور از زمین کوه برداشتی تک از تازی اسپان فزون داشتی شدی شصت فرسنگ در نیم روز به آهو رسیدی سبک تر ز یوز به بالا بُدی با بهو راست یار چو زنگی پیاده بدی او سوار بدو گفت من چاره ای […]

گرشاسب نامه – رزم چهارم گرشاسب با هندوان

چو ز ایوان مینای پیروزه هور بکند آن همه مهره های بلور ز دریای آب آتش سند روس در افتاد در خانه آبنوس ز هندو جهان پیل و لشکر گرفت غو کوس کوه و زمین بر گرفت هزاران هزار از سپه بد سوار ز پیلان جنگی ده و شش هزار به برگستوان پیل پوشیده تن […]

گرشاسب نامه – رزم سوم گرشاسب با خسرو هندوان

ز شبدیز چون شب بیفتاد پست برون شدش چوگان سیمین ز دست بزد روز بر چرمه تیز پوی به میدان پیروزه زرّینه گوی بشد مبتر از کینه تیغ آخته به پیش بهو رزم را ساخته چنین گفت کامروز روز منست که بخت تو شه دلفروز منست کنون آن گه آرم ز زین باز پای کز […]

گرشاسب نامه – پاسخ گرشاسب به نزد بهو

سپهبد ز خشم دل آشفت و گفت که هوش و خرد با بهو نیست جفت بگویش سخن پیش ازین در ستیز نگفتی همی جز به شمشیر تیز کنون کِت ز گرز من آمد نهیب گرفتی ز سوگند راه فریب کسی کو نترسد ز یزدان پاک مر او را ز سوگند و پیمان چه باک ندانی […]

گرشاسب نامه – پیغام بهو به نزدیک گرشاسب

چو زی خوابگه شد یل نامدار بیامد همان گه نگهبان بار که آمد فرستاده ای گاه شام ز نزد بهو زی تو دارد پیام بسی پند و رازست گوید نهفت که با پهلوان باید امشب بگفت بخواندش سپهدار پیروز بخت فرستاده آمد سبک پیش تخت کمان کرد بالا و گفتار تیر بخواند آفرین بر یل […]

گرشاسب نامه – جنگ دوم گرشاسب با سالاران بهو

سپهبد چو دید آن خروش سپاه سبک خواست خفتان و رومی کلاه به مهراج گفت از سپاه تو کس میار از سر کُه تومی و بس بهر تیغ کُه دیده‌بان برگماشت به هامون سپه صف کشیده بداشت سوی راست لشکر به مهیار داد سوی چپ به بهپور سالار داد بفرمود کاذرشن و بُرزَهم بسازند جنگ […]

گرشاسب نامه – جنگ اول گرشاسب با لشکر بهو

بدو گفت مهراج کآی سرفراز بمان تا سپه یکسر آرام فراز یل نیو گفتا نباید سپاه تو بر تیغ کُه رو همی کن نگاه دل و گرز و بازو مرا یار بس نخواهم جز ایزد نگهدار کس به گردانش گفتا چه شد رزم تنگ بدین گاو تازان نمایند جنگ که ترسیدگانند گاه ستیز همیشه ز […]

گرشاسب نامه – نامه فرستادن گرشاسب به نزد بهو

دبیر از قلم ابر انقاس کرد سخن دُرّ و اندیشه الماس کرد درخت گل دانش از جوی مشک همی کاشت بر دشت کافور خشک نخست از جهان آفرین کرد یاد که دانای دازست و دارای داد جهان زوست پرپیکر خوب‌و‌زشت روان راتن او داد و تن را سرشت ز خورشید مر روز را مایه کرد […]

گرشاسب نامه – جنگ گرشاسب با ببر ژیان

خور از کُه چو بفراخت زرین کلاه شب از سر بینداخت شعر سیاه سپاه از لب رود برداشتند چو یک نیمه زان بیشه بگذاشتند غَوِ پیشرو خاست اندر زمان که آمد به ره چار ببر دمان سپهبد همی راند بر پیل راست چو دیدارشد اسپ‌و خفتان بخواست به شبرنگ شولک درآورد پای گرایید با گرز […]

گرشاسب نامه – رفتن گرشاسب به نزد ضحاک

سپهبد چو پندش سراسر شنود پذیرفت و ره را پسیچید زود هزار از یل نیزه‌ زن زابلی گزین کرد با خنجر کابلی یلانی دلاور هزار از شمار ولیکن گهِ جنگ هر یک هزار همه چرخ ناورد و اختر سنان همه حمله را با زمان هم عنان ره و رایشان رزم و کین ساختن هوا ریزش […]

گرشاسب نامه – پند دادن اثرط گرشاسب را

بدو گفت کز بدگمان برگسل به اندیشه بیدار کن چشم و دل چو دانش نداری به کاری درون نباشد ترا چاره از رهنمون تو درگاه شاهان ندیدستی ایچ شنو پند، پس کار رفتن بسیچ بر این جهان داد ده پادشاست دگر مردم پاک دانای راست ز هر درگه آنست بشکوه‌تر که از نامداران پُر انبوه […]

گرشاسب نامه – نامه ضحاک به اثرط و خواندن پهلوان گرشاسب را

بر آشفت و فرمود تابر حریر به اثرط یکی نامه سازد دبیر چو چشم قلم کرد سرمه ز قار ببد دیدنش روشن و دیده تار شد آن خامه از خطّ گیتی فروز دل شب نگارنده بر روی روز بسان یکی خرد گریان پسر خروشان و پویان و جویان پدر به دشتی در از شوره گم […]

گرشاسب نامه – حدیث بهو که با مهراج عاصی شد و خبر یافتن ضحاک

از آن پس چو ضحاک شد باز جای نشست و، نزد جز به آرام رای شهی بود در هند مهراج نام بزرگی به هرجای گسترده کام بهو نام خویشی بدش در سیاه ز دستش به شهر سرندیب شاه به مهراج هرگاه گفتی که بخت ترا داد تاج بزرگی و تخت توی شاخ قنوخ و رای […]

گرشاسب نامه – خبر فرستادن کرشاسب پیش پدر

فرسته برون کرد گردی گزین بدادش عرابی نوندی به زین یکی دشت پیمان برّنده راغ به دیدار و رفتار زاغ و نه زاغ سیه چشم و گیسوفش و مشک دُم پری پوی و آهو تک و گور سم که اندام مه تازش و چرخ گرد زمین کوب و دریا بُرو ره نورد به پستی چو […]

گرشاسب نامه – رزم پهلوان گرشاسب با اژدها و کشتن اژدها

زدش بر گلو کام و مغزش بدوخت ز پیکان به زخم آتش اندرفروخت چو بفراخت سر دیگری زد به خشم ز خون چشمه بگشادش از هر دو چشم دمید اژدها همچو ابر از نهیب چو سیل اندر آمد ز بالا به شیب به سینه بدرید هامون ز هم سپر درربود از دلاور به دم زدش […]

گرشاسب نامه – ترسانیدن گرشاسب از جادوی

بفرمود تا از شگفتی بسی نمودند گرشاسب را هر کسی ز تاریکی و آتش و باد و ابر ز غول و دژم دیو وز شیر و ببر نشد هیچ از آن کُند گرد دلیر گذشت از میان همچو غرنده شیر چو زی اژدها ماند یک میل راه بدیدند در ره یکی دیده گاه برو خانه […]

گرشاسب نامه – هنرها نمودن گرشاسب پیش ضحاک

تبیره زنان لشکر آراسته به دشت آمد و گرد شد خاسته سران سوی بازی گرفتند رای ببستند پیلان جنگی سرای به آماج و ناورد و مردی و زور نمودند هر یک دگرگونه شور برون تاخت گرشاسب چون نرّه شیر یکی بور چوگانی آورده زیر کمر چون دل عاشقان کرده تنگ چو ابروی خوبان کمانی به […]

گرشاسب نامه – آمدن ضحاک به مهمانی اثرط و دیدن گرشاسب را

همان سال ضحاک کشورستان ز بابل بیامد به زابلستان به هندوستان خواست بردن سپاه که رفتی بدان بوم هر چندگاه درِ گنج اثرط سبک باز کرد سپه را به نزل و علف ساز کرد بزد کوس و با لشکر و پیل و ساز سه منزل شد از پیش ضحاک باز فرود آوریدش به ایوان خویش […]

گرشاسب نامه – در مولود پهلوان گرشاسب گوید

چو بختش به هر کار منشور داد سپهرش یکی نامور پور داد بدان پورش آرام بفزود و کام گرانمایه را کرد گرشساب نام به خوبی چهر و به پاکی تن فروماند از آن شیرخوار انجمن به روز نخستین چو یک ماهه بود به یک مه چو یک ساله بالا فزود چو شد سیر شیر از […]
عنوان ۳۶ از ۳۷« اولین...۱۰۲۰۳۰«۳۳۳۴۳۵۳۶۳۷ »