دسته: منظومه های حماسی

کوش نامه – بخش سیصد و بیست و نهم – آگاهی فریدون از شورش تور و سلم و کوش و فرستادن قارن و نریمان به جنگ آنان

وز آن جا سوی روم برگشت شاد به داد و دهش دست و دل برگشاد برون کرد ازآن پس ز دست پدر همان آذرآبایگان سربسر سوی سلم شد تور با آن سپاه خراسان همی بستد از دست شاه گذر کرد کوش دلاور به آب همه مصر و شامات کرد آرباب همی دید کاو را نباشد […]

کوش نامه – بخش سیصد و بیست و هشتم – سوگند خوردن تور و سلم و کوش، و مبادله ی اسیران

فرستاده ی تور شد پیش تخت بدو گفت کای شاه فرخنده بخت به فرّ تو این کارها شد تمام ز کوش دلاور برآمدت کام فرستاد با من یکی استوار بدان تا بجوید دل شهریار به سوگند و پیمان بگوید درست که دانا به سوگند کژّی نجست پُراندیشه شد زآن دل سلم و تور که گردد […]

کوش نامه – بخش سیصد و بیست و هفتم – پذیرفتن کوش پینشهاد تور و سلم را

چو نزدیک کوش آمد آن تیزکوش برآن نامه بر کوش بنهاد هوش چو گفتار آن هر دو خسرو شنید ز شادی تو گفتی دلش برپرید فرستاده را شادمان پیش خواند در آن نامور پیشگاهش نشاند بپرسید از آن نامداران نخست که هستند شادان دل و تندرست فرستاده گفت ای جهانگیر شاه درستند هر دو تو […]

کوش نامه – بخش سیصد و بیست و ششم – نامه فرستادن تور و سلم بنزد کوش و پینشهاد بخش کردن زمین بین کوش و تور و سلم

پسندیده آمد سخنهای تور یکی نامه کردش دلارای تور سر نامه از تور و سلم سترگ بنزد جهاندیده کوش بزرگ بدان ای نبرده شه نامدار که با شاه ما را بدافتاد کار همان کرد با ما کجا با تو کرد ز کردار بی روی و گفتار سرد بیفگند ما را از آن مرز و بوم […]

کوش نامه – بخش سیصد و بیست و پنجم – در رای زدن تور و سلم در آشتی با کوش

چنین گفت گوینده ی باستان که از راستان آمد این داستان که چون تور و سلم آن بدی ساختند که گیتی از اریج بپرداختند به بیهوده شد کُشته ی دست تور فریدون شد از خواب، وز خورد دور رخ شاه فرّخ شد از درد زرد شب و روز نفرین همی یاد کرد همی گفت کای […]

کوش نامه – بخش سیصد و بیست و چهارم – رسیدن نامه ی تور به سلم و بازگشت سلم از روم

برابر همی بود با سال هشت سواری شتابان برآمد ز دشت یکی نامه از تور شوریده هوش که چندین چه باشی تو در بند کوش که ایرج ز ما باژ جوید همی سخنهای بیهوده گوید همی نماید به ما بر همی مهتری پدر داد ما را چنین کهتری که او را به ایرانیان شاه کرد […]

کوش نامه – بخش سیصد و بیست و سوم – بازگردانیدن سلم، ایرانیان و سپاه برادرش، تور را

بدو خلعت خسروانی فگند ز تخت و کلاه و ستام و سمند به ایرانیان داد بسیار چیز سپاه دگر را درم داد نیز سپاه برادرش را همچنین بسی چیز بخشید و کرد آفرین سوی شاهشان کرد یکسر گُسی روان شد ز درگاه او هر کسی بخوبی فرستادشان نزد اوی همه کامگار و همه تازه روی […]

کوش نامه – بخش سیصد و بیست و دوم – سلم و قارن در باختر

وز آن جا سپه را سر اندر کشید چنین تا به کوه کلنگان رسید سپاه اندر آمد گروها گروه گرفتند هامون و دریا و کوه چو سلم آن چنان جای و آن کوه دید بر او لشکر و مردم انبوده دید بدانست کاید بسی روزگار گشادن نشاید به جنگ و حصار فرستاد پس پهلوان را […]

کوش نامه – بخش سیصد و بیست و یکم – رفتن قباد از عقب کوش و پیروزی کوش بر وی

قباد دلاور سپه برگرفت سبک بر پی کوش ره برگرفت همی تاخت شش روز پیوسته کوش نه در تنْش زور و نه در مغز هوش به هفتم سپاهی به پیش آمدش که گفتی همه خوب خویش آمدش سوران و گردافگنان سی هزار همه با سلیح از درِ کارزار به یاری فرستاد جابلق شاه چو پیش […]

کوش نامه – بخش سیصد و بیستم – کارزار سلم با کوش و حیلت کردن قارن و هزیمت شدن کوش

چو شد ماه نو، مرد جنگ آزمای تبیره همی آرزو کرد و نای چنین گفت با سلم قارن به شب کز این راز با کس تو مگشای لب سپه پیش بر، رزم را ساز کن به رزم اندرون سستی آغاز کن یکی کنده فرمای پیش سپاه خبر کن که گشته ست قارن تباه از آن […]

کوش نامه – بخش سیصد و نوزدهم – رفتن شاه سقلاب به جنگ و کشته شدن او به دست کوش

چو یک هفته بگذشت بر کارزار ز هر سو تبه شد فراوان سوار سوی سلم شد شاه سقلاب و گفت که با تخت تو مشتری باد جفت بر آسای فردا تو، این رزم سخت مرا ده تو ای شاه فیروز بخت که با کوش اگر من نبرد آورم سرش بی گمان زیر گَرد آورم برآسود […]

کوش نامه – بخش سیصد و هجدهم – ادامه ی جنگ بی حضور قارن به مدت یک هفته

دل سلم از آن داستان شد دژم برون رفت رخسارگان پُر ز نم ز لشکر یکایک سران را بخواند شنیده همه پیش ایشان براند چنین گفت ازاین پس که فردا پگاه بسازید بر دشمنان بر سپاه همه رزم سازید با دار و برد بدان تا بدانند مردان مرد که قارن نَه از آسمان آمده ست […]

کوش نامه – بخش سیصد و هفدهم – گفتگوی قارن و سلم

وز آن روی چون سلم برگشت، رفت سوی پهلوان شد همان گاه تفت ورا دید پژمرده و ناتوان ز بس خون که از زخم او شد روان سخن گفتنی نرم و رخساره زرد پُر از درد دل، لب پر از بادِ سرد بیاورد سلم از بزرگان روم تنی چند از ایران و هر مرز و […]

کوش نامه – بخش سیصد و شانزدهم – کشته شدن مردان خورّه به دست قارن

سپیده دمان قارن رزمخواه بفرمود تا صف کشید آن سپاه غو کوس برخاست و آواز نای چو دریا سپاه اندر آمد ز جای بفرمود تا شد به جایش قباد چو سالار بر میمنه بایستاد گزین کرد برگستوانور هزار نبرده دلیران خنجرگزار چنان پیش قلب اندرون تا گروه رده برکشیدند مانند کوه وزآن پس جهاندار باهوش […]

کوش نامه – بخش سیصد و پانزدهم – گفتگوی قارن با سلم در بسیاری سپاه کوش

وزآن روی قارن برآمد دمان سوی خیمه ی سلم شد شادمان بدو گفت کای شاه فرّخ نژاد بدیدی کنون لشکر دیوزاد براندیش خود تا چه افزون کنیم که اندیشه آن به که اکنون کنیم فزون است لشکر ز مور و ملخ بیابان گرفته ست دریا و شخ بدین سان که دیدی همه ساخته چنین شهریاری […]

کوش نامه – بخش سیصد و چهاردهم – جنگ در روز دوم

چو بگذشت تیره شب و روز شد ز خورشید گیتی دل افروز شد ز گردان ایران برآمد خروش تو گفتی جهان گشت پولادپوش سوی میمنه قارن پهلوان سپاهی چو با موج سیل روان چو شاپور نستوه بر میسره جناح اندیان داشتی یکسره به قلب اندرون سلم با نای و کوس جهان گشته از گَرد چون […]

کوش نامه – بخش سیصد و سیزدهم – آغاز جنگ و پیروزی کوش بر اندیان

دو لشکر برابر بر آن دشت کین تو گفتی که شد تنگ روی زمین جهان گفتی از غم به جوش آمده ست ستاره به بانگ و خروش آمده ست طلایه ز لشکر بهم بازخورد برآمد خروش ده و دار و برد به یک حمله ایرانیان را ز جای ببردند مردان رزم آزمای چه مایه بکشتند […]

کوش نامه – بخش سیصد و دوازدهم – جاسوس فرستادن کوش به لشکرگاه ایرانیان، و پیغام قارن به کوش

یکی مرد پوینده را همچو دود فرستاد کآگاهی آردش زود بداند که لشکر چه مایه گذشت کدام است کآمد بر این روی دشت گرفتند و بردند او را کشان که از ترس بر چهره بودش نشان بدو پهلوان گفت کای خیره هوش به چه کار رفتی تو از پیش کوش همی گفت و خستو نیامد […]

کوش نامه – بخش سیصد و یازدهم – رفتن سلم و قارن به کارزار کوش

چو اردیبهشت آمد و روز جوش کشیدند لشکر سوی رزم کوش جهاندیده گوید که خورشید و ماه ندیده ست تا هست چندان سپاه هزاران هزار و چهارصد هزار گزیده سپه بود و نیزه گزار زمین از گرانیش ناله گرفت از آتش زمین رنگ لاله گرفت به خورشید بر شد ز هامون غبار برآمد ز گاو […]

کوش نامه – بخش سیصد و دهم – فرستادن فریدون، قارن را با پانصد هزار سپاهی به روم

بفرمود تا قارن نامدار ز لشکر گزین کرد سیصد هزار ز تور دلاور سپه خواست نیز ز ترکان سپاهی برآراست نیز دو ره صد هزاران سواران جنگ همه با کمانها و تیر خدنگ چو لشکر فرود آمد و ساز کرد در گنجهای کهن باز کرد دو ساله بدادندشان ساز و برگ از این سان توان […]

کوش نامه – بخش سیصد و نهم – نامه فرستادن سلم به فریدون برای جنگ با کوش

چو سلم اندر آن مرز خود کامه شد به نزد فریدون یکی نامه شد که روم از همه رویها گشت راست به کام شهنشاه شد هرچه خواست من از بهر رفتن به پیگار کوش به قارن بسی داشتم چشم و گوش اگر آید وگرنه من با سپاه کشیدم به پیگار آن کینه خواه فریدون از […]

کوش نامه – بخش سیصد و هشتم – آگاه شدن کوش از آمدن سلم

چو فاروق و سقلاب سالار نیز به کوش دلاور نداند چیز به هر یک فرستاد پیغام و گفت که در سر چه دارید راز نهفت؟ بر آمد کنون سال و ماه دراز کز آن سر نیامد به ما ساو و باز چنین پاسخ آورد هر یک نخست که ما را تو از سلم برهان درست […]

کوش نامه – بخش سیصد و هفتم – فرستادن فریدون، سلم را به روم و فرمانبرداری شاهان روم از وی

به هنگام رفتن به سلم سترگ چنین گفت پس شهریار بزرگ که چون راست گردد تو را مرز و بوم یکی آگهی جوی از آن دیو شوم مرا ز آن ستمکاره آگاه کن سواری تو با نامه بر راه کن که من قارن رزم زن را ز گاه فرستم به نزدیک تو با سپاه ببندید […]

کوش نامه – بخش سیصد و ششم – بخش کردن فریدون زمین را بین سلم و تور و ایرج

چو بگذشت صد سال و هشتاد و یک دگر باره سورش نمود از فلک فریدون فرّخ سه فرزند داشت که از مهر هر سه به دل بند داشت بر ایشان زمین را به سه بخش کرد ز شاهی رخ هر یکی رخش کرد به سلم دلیر آمد از بخش روم همه کشور خاور و مرز […]

کوش نامه – بخش سیصد و پنجم – گفتگوی فریدون با قارن در کار کوش

غمی شد فریدون چو آگاه شد سوی چاره ی رزم بدخواه شد بفرمود تا قارن آمدش پیش بدو گفت کای پهلو خوب کیش چو سستی نمودیم با دیوزاد کلاه از بر چرخ گردون نهاد ز هر کشوری بهره ای بستده ست زمین خلایق بهم بر زده ست ستاند همی باژ یک نیمه روم جهان گشت […]

کوش نامه – بخش سیصد و چهارم – راست شدن مملکت بر کوش

وزآن پس ز فاروق هر سال باز همی آمدی کاروانی و ساز شد آباد عجلسکس از دست او تهی گشت از آن می سرمست او چو کار جهانجوی بالا گرفت وز این رزمها نام بالا گرفت همه مصر بگشاد، جلباب نیز بیاورد از آن مرز در گنج چیز هم از روم یک نیمه بستد به […]

کوش نامه – بخش سیصد و سوم – فرستادن باژ و کنیزکان و غلامان زیباروی بنزد کوش

فرستاده چون پیش فاروق شد ز شادی کلاهش به عیوق شد هم اندر زمان پاسخش کرد باز که ای شاه گردنکش رزمساز همه هرچه درخواستی آن کنم بدین آرزو جان گروگان کنم جز آن آمدن مرمرا پیش شاه همی دل ز اندیشه گردد تباه اگر شاه بیند، نفرمایدم به چشن بزرگی ببخشایدم دگر هرچه گوید […]

کوش نامه – بخش سیصد و دوم – پاسخ کوش به فاروق و خواستن باژ

منا دیگران را بفرمود شاه که برگشت تازان به پیش سپاه که هر کس کز این مایه ور لشکرید زمین خلایق به پی مسپرید نباید که آن خاک بیند سوار جز آن گه که فرمان دهد شهریار وزآن پس نویسنده را پیش خواند به پاسخ فراوان سخنها براند چنین گفت کاین نامه برخواندم فرستاده را […]

کوش نامه – بخش سیصد و یکم – نامه بردن فاروق به جانب مرز خوبان به کوش و اظهار فرمانبرداری

هم اندر زمان نامه ای کرد زود همه لابه کز لابه ها دید سود سر نامه گفت ای جهانگیر شاه جهان را مکن بیش خیره تباه که گر باد را اندر آری به بند هم از گردش چرخ یابی گزند نیای تو ضحاک جنگی کجاست که از خون تیغش همی موج خاست! تو آیین شاهان […]

کوش نامه – بخش سیصدم – آگاه شدن فاروق، شاه خلایق، از آمدن کوش

به بشکوبش آمد همان آگهی که آن کشور از جانور شد تهی بترسید سالار آن مرز و گفت که این مرد با مردمی نیست جفت همان گه با شهری و لشکری بنه برنهادند بی داوری ز مردم تهی کرد کشور همه به پیش اندر افگندشان چون رمه شتابان به شهر خلایق رسید بگفت آن شگفتی […]
عنوان ۱۸ از ۴۱« اولین...۱۰«۱۶۱۷۱۸۱۹۲۰ » ۳۰۴۰...آخر »